هدمان
شگفتيهاي بدن انسان - 81
افسانه « لوزه هاي خطرناك »
Lois Mattox Meller


سالهاي سال والدين لوزه ها را يك عضو زائد و مزاحم ميپنداشتند . معتقد بودند كه منبع فساد و مولد بيماري است . چنين طرز فكر باعث شد كه هزاران كودك در بيشتر كشور هاي جهان لوزه هاي خود را از دست دادند و برداشتن لوزه تقريباً يك امر اجباري براي جلوگيري از انواع گلو درد و سينه درد شده بود . امروزه اغلب متخصصان معتقد هستند كه حتي الامكان نبايد لوزه ها را برداشت. لوزه ها زمانيكه بطور طبيعي بكار خود ادامه ميدهند يك عضو حفاظتي ميباشد و بهيچوجه نبايد آنها را برداشت . لوزه هائيكه كاملاً عفوني شده اند مخصوصاً لوزه سوم بايد با نظر جراح برداشته شود .
بايد توجه داشت كه لوزه هاي متورم بهيچوجه نميتوانند عفونت دائم تلقي شوند. لوزه هائي كه متورم شده اند در حال انجام وظيفه اصلي خود ميباشند ، يعني عفونت را به تله انداخته و آنرا تخليه ميكنند تا براي آينده مصونيت ايجاد شود . يكي از متخصصان ميگويد :‌ « اغلب بايد بجاي متهم كردن لوزه هاي متورم شده از آنها بعلت اينكه در حال انجام وظيفه ميباشند قدرداني كرد . »
در حال حاضر لوزه را قسمتي از سيستم لنفاوي بدن ميدانند كه عهده دار وظيفه مهم بتله انداختن ، نابود كردن و دفع ميكربهاي عفونت زا قبل از اينكه فرصت يابند كه بداخل بدن نفوذ نمايند ميباشد . لوزه ها در صف اول سيستم دفاعي مجراي تنفسي در مكانيكه مناسب براي رشد ميكربها است قرار دارند.
عمل به تله انداختن لوزه ها توسط يك سري بررسي هاي انجام شده ثابت شده است . پزشكي جوهر هندي به پرده يكي از لوزه هاي بيماري كه قرار بود لوزه او برداشته شود تزريق نمود . هنگاميكه لوزه برداشته شد ، معلوم گرديد كه ذرات جوهر هندي در ميان ياخته هاي اسفنجي لوزه به تله افتاده اند . واكسن ويروسيكه در بازوي يك نوزاد تزريق شده بود سه روز بعد در لوزه هاي او مشاهده شد .
ورم لوزه ها بطور مكرر در كودكان زير ده سال اتفاق ميافتد. اين امر موقعي انجام ميگيرد كه بدن كودك مبارزه دائم با ميكرب هاي عفونت زا مينمايد و بدينوسيله مصونيت هائي را ايجاد ميكند كه تا آخر عمر وي باقي خواهد ماند . در آخرين ارزش يابي كه از لوزه ها بعمل آمده است پزشگان اعلام داشته اند كه لوزه ها طبيعتاً نفش مهمي را در ايجاد « خود مصونيتي » در كودكان ايفا ميكنند .
در سنين پنج يا شش سالگي اين نوع مصونيت بسيار ناقص و ناتمام است . عفونت هاي مكرر بايد ايجاد شود تا اين مصونيت تكميل گردد . اگر لوزه ها را دستكاري نكنند مصونيت بدن در مقابل ميكربها افزايش مييابد و خود لوزه ها گاهي متورم ميگردند تا اين مصونيت حاصل گردد. ولي اگر لوزه ها و آدنوئيد ها برداشته شوند و اين عمل قبل از اينكه مصونيت كامل شده باشد انجام پذيرد به اعتقاد اغلب پزشگان كودك بي محافظ ميشود و ممكن است كه بعد ها در معرض خطر قرار گيرد .
در گذشته در مواقعيكه لوزه كودكان متورم ميشد پزشكان ميگفتند كه در بهار بايد لوزه ها را درآورد. مسئولين بهداشت مدارس حتي در اين مورد سختگير تر بودند و بمحض مشاهده لوزه هاي متورم دانش آموز را روانه خانه ميكردند و به او يادداشتي ميدادند كه در آن تأكيد ميشد لوزه هاي او بايد جراحي و برداشته شود .
تورم لوزه ها اغلب زنگ خطر ميباشد و بيانگر اين ميباشد كه خطرات ديگري بدن را تهديد ميكند . كشيدن دندان فاسد يا معالجه سينوزيت اغلب موجب ميشود كه شخص ديگر دچار تورم لوزه ها نشود .
آلرژي ( حساسيت ) نيز ممكن است كه موجب تورم لوزه ها شود . پزشگان متذكر ميگردند كه براي معالجه آلرژي و بهبود عفونت بايد اقدام شود تا نيازي به برداشتن لوزه ها نباشد . در آوردن لوزه ها بمثابه اين است كه بجاي اينكه آتش را خاموش كنيم آژير خطر را قطع كنيم .
عقيده قديمي كه برداشتن لوزه ها موجب «جلوگيري» از سرما خوردگي و بيماري هاي ريوي ميگردد سالها پيش با تحقيق دهساله روي 4400 كودك كه بر حسب استاندارد هاي قبلي بايد لوزه انها برداشته ميشد كاملاً منسوخ و مردود گرديد. بعلل مختلفي فقط نيمي از اين تعداد عمل جراحي روي آنها انجام گرفت و لوزه آنها برداشته شده بود . ولي در هر حال تمام گروه مدت ده سال تحت نظر پزشگان بودند .
مقايسه اين افراد نشان داد كه برداشتن لوزه ها نتوانسته بود كه ابتلا به سرماخوردگي ، عفونت گوش ، سينوزيت ، لارنژيت، برونشيت ، سينه پهلو يا سل را كاهش دهد . در واقع كودكانيكه لوزه هاي آنان برداشته شده بود بيشتر مبتلا به سرماخوردگي و امراض مجراي تنفسي شده بودند .
متخصصان بيماري كودكان معتقدند كه بيشتر بيماري هاي ايام كودكي را در حال حاضر ميتوان با استفاده از پادزهر ها يا جلوكيري كرد و يا اينكه آنها را تحت كنترل قرار داد . با چنين داروهائي كه در دسترس ميباشد ، برداشتن لوزه ها كاملاً بيمورد است.
هنگاميكه لوزه ها بطور دائم و كامل عفوني شده باشند ، و يا اينكه آدنوئيد ها بقدري بزرگ شده باشند كه عمل تنفس را مشكل نمايند ، قطعاً برداشتن لوزه ها ضروري خواهد بود . براي برداشتن لوزه ها و يا آدنوئيد ها يك جراح متبهر و با تجربه بايد اقدام به برداشتن آنها بنمايد . اين عقديه عمومي كه عمل لوزه يك عمل ساده و بي خطراست اكنون مورد ترديد است .
تمام پزشكان بر يك نكته ايمني خاص اتفاق نظر دارند : چون بيماريهاي مجراي تنفسي بيشتر در زمستان معمول است عمل لوزه بايد در فصل بهار يا تابستان انجام پذيرد ولي هرگز نبايد هنگاميكه بيماري فلج اطفال وجود دارد اقدام به برداشتن لوزه ها نمود .
خلاصه اينكه ، نظريه فعلي در مورد لوزه ها اين است كه : فقط زمانيكه آنها بطور دائم عفوني شده باشند و يا بقدري متورم شده باشند كه عمل تنفس را مشكل مينمايند و يا موجب گلو درد هاي پي در پي ميگردند بايد برداشته شوند . اين امر چيزي است كه پزشك متخصص بايد تصميم بگيرد . در هر صورت بايد روي عقيده قديمي كه لوزه ها عضو مزاحمي هستند خط بطلاني كشيده شود .
سخن روز
Un évêque fit cette question á un jeune enfant : « Mon petit ami, dites-moi, où est Dieu, Je vous donnerai une orange. »-« Monseigneur, » répondit l’enfant, “ dites-moi où il n’est pas, et je vous donnerai deux. »

كشيشي اين سئوال را از يك كودك كرد : « دوست كوچكم ، اگر بمن بگوئي كه خدا كجا ست ، يك پرتقال به تو ميدهم . كودك جواب داد : «عاليجناب اگر شما بمن بگوئيد كه كجا نيست من دو پرتقال به شما ميدهم . »

حكايت :

از عبيد راكاني

مولانا شرف الدين دامغاني بر در مسجدي ميگذشت. خادم مسجد سگي را در مسجد پيچيده بود و ميزد. سگ فرياد مي كرد. مولانا در مسجد بگشاد سگ بدر جست. خادم با مولانا عتاب كرد. مولانا گفت: اي يار معذور دار كه سگ عقل ندارد. از بي عقلي در مسجد ميآيد. ما كه عقل داريم هرگز ما را در مسجد ميبينيد؟
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 80
راههاي جلوگيري از لكنت زبان ( قسمت دوم )

كودك زمانيكه در حرف زدن مردد ميشود ، مكث ميكند و متوجه ميشود كه پدر و مادرش اخم ميكنند و يا رويشان را بر ميگردانند ممكن است بقدري از اين برخورد آنان نگران شود كه نتواند كلمه مناسب رابيابد . چند لحظه اي براي يافتن آن تقلا مينمايد و در اين بين كلماتي چون آه و اوه ادا نمايد . بمرور زمان ممكن است اين امر چندين ماه و يا تا دوسال ادامه يابد در نتيجه كودك در موقع حرف زدن خجالتي شده كمتر حرف ميزند و مردد و دچار ناراحتي روحي درموقع حرف زدن ميشود. بمحض اينكه ميخواهد حرف بزند عضلات لبهايش منقبض ميگردد و همين امر در مورد زبان و گلويش نيز اتفاق ميافتد، لذا نميتواند براحتي صحبت كند . دراين موقع او واقعاً متبلا به لكنت زبان ميگردد.
در تأئيد اين فرضيه تحقيقات ما نشان ميدهد كه لكنت زبان خيلي بيشتر در خانواده هائيكه دائماً فرزندشان را براي رفتار بهتر تحت فشار قرار ميدهند بيشتر از خانواده هائيكه كمتر سختگير هستند لكنت زبان در فرزندشان ايجاد ميگردد.
اين نكته وقتي بيشتر مشخص گرديد كه يكي از شاگردان من تصميم گرفت گودكان دو قبيله سرخ پوست را كه در مدرسه آيداهو به تحصيل مشغول بودند مورد بررسي قرار دهد. در اين بررسي معلوم شد كه هيچكدام از شاگردان اين مدرسه كه مربوط به دو قبيله سرخ پوست ميشد مشكل تكلم نداشتند و كلمه اي بنام لكنت زبان در زبان بومي آنها وجود نداشت . بعبارت ديگر لكنت زبان بهائي است كه افراد مبتلا به آن در اذاي تمدن بايد بپردازند .
احتمال اينكه بتوانيم لكنت زبان را از بين ببريم بسيار است . پيرو مصاحبه هائيكه با والدين كودكان مورد تحقيق بعمل آمد معلوم شد كه در 85 درصد اين كودكان لكنت زبانشان يا خيلي كمتر شده و يا اينكه بكلي از بين رفته است . ما مؤكداً توصيه مينمائيم كه درمورد تكرار كلمات و مكث كودكان در موقع حرف زدن بردبار باشيد و بهيچوجه حساسيت نشان ندهيد و آنرا قسمتي از رشد مراحل تكلم تلقي نمائيد. بطور كلي كودكان مايلند در موقعسكه در حرف زدن دچار هيجان ميشوند و يا عجله در بيان مقصودشان دارند كمتر فصيح و درست صحبت ميكنند ، اين امر بيشتر در مواردي ميباشد كه كودكان متوجه ميشوند كه توجه اي به حرفهاي آنها نميشود و يا اينكه طرف صحبت آنها فراد مهمي چون پدر يا مادر بزرگشان و يا معلمشان باشد . اگر به من و من آنها توجه اي نشود ، خود كودك حساسيتي در اين مورد نشان نميدهد . والدين بايد شرايطي را كه موجب تكرار كلمات توسط فرزندشان ميشود شناسائي كرده و آنرا از بين ببرند .
مادري گزارش داد كه پسر سه ساله اش را وقتيكه ميخواهد از مهد كودك به خانه براي ناهار ببرد لكنت زبانش بيشتر ميشود . معلوم شد وقتيكه مادش براي بردن او به مهد كودك ميرود كودك ميخواهد كارهائيكه در مهد كودك انجام داده از قبيل نفاشي و غيره را به مادرش نشان دهد ولي مادرش بعلت داشتن عجله توجهي به او نمينمايد . من به او توصيه كردم كه ده دقيقه زود تر به مهد كودك برود و به پسرش مجال اين را بدهد كه كارهاي انجام شده اش را به او نشان دهد و توجه كافي به كارهاي او بشود. در اثر اين تدبير پيشرفت كودكش در امر تكلم بسيار رضايت بخش شد .
براي تعداد بسياري از افراد بالغ كه گرفتار مسئله لكنت زبان ميباشند تحقيقات اخير نشان داده است كه ميتوام كمكهاي مؤثري براي بهبود اين عارضه نمود . پيشنهاد ميكنيم كه اين افراد به متخصصان امر مراجعه نمايند ، روش هاي مؤثري براي معالجه اين بيماري در سالهاي اخير كشف شده است . اما خواه فرد لكنت زبان دار براي معالجه اقدام كند يا نكند بايد بداند كه اين عارضه نه در اثر نقص جسمي بوده و نه موروتي است . اين نقص از چيزي ايجاد شده كه خود فرد درگير شده باعث آن ميشود . زور و فشار آوردن براي حرف زدن است كه ميتوان بر آن غلبه كرد . رجعت به بلاغت در صحبت كردن ممكن است كه نياز به بردباري و كوشش طولاني داشته باشد ، ولي اين راه طولاني را من خودم طي كرده ام و ميدانم چه راه دلپذيري است .
سخن روز
Fortune to one is mother, to another is stepmother.

شانس براي يكي چون مادر است ، براي ديگري چون زن بابا.

حكابت :

از عبيد زاكاني

ترسائي مسلمان شده بود گرد شهرش ميگردانيدند. ترسائي ديگر بر او رسيد. گفت: مسلمانان سخت كم بودند تو نيز مسلمان شدي.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 79
راههاي جلوگيري از لكنت زبان
Wendell Johnson


قسمت اول

دليل توجه خاص من به مسئله ايكه لكنت زبان ناميده ميشود بيشتر از روي كنجكاوي روحي بود كه ميخواستم راهي براي جلوگيري از لكنت زبان خودم بيابم. وقتيكه ما تحقيقات خود را در سال 1934 در دانشگاه آيوا روي اين موضوع شروع كرديم هيچگونه پژوهش عملي در مورد مسئله تكلم انجام نگرفته بود . در حاليكه هزاران نفر در سرتاسر گيتي از مبتلا بودن باين عارضه دچار فشار روحي و ناراحتي هستند . نتيجه بررسي هاي ما نشان داد كه شروع اين عارضه بعلت يك سانحه ناگهاهي ميباشد و براي كودك موقعي اين يك مسئله جدي ميگردد كه فرد ديگري آنرا يك مسئله تلقي نمايد . مفاهيم ضمني آن نه تنها براي والدين و معلمين و حتي براي كسيكه خودش لكنت زبان دارد قابل درك است . لكنت زبان واقعي در بعضي مواقع تمام اعضاي خانواده را در بر ميگيرد . ولي براي ما ثابت شده است كه اين موضوع بيشتر اكتسابي است تا موروثي.
در سال 1939 يكي از شاگردان من كلاسي براي افراد بالغي كه مبتلا به لكنت زبان بودند تشكيل داد . در يك كلاس شش نفر از يك خانواده بودند . در هر چهار نسل قبلي اين خانواده افرادي بوده اند كه دچار لكنت زبان بوده اند ، و در اين نسل هشت نفر از بيست و چهار نفر بچه مبتلا و يا دچار لكنت زبان بوده و يا شده بودند . اين خانواده با توجه به اين تصور ميكردند كه بيماري آنان موروثي است و هيچگونه تدبيري براي رفع آن مؤثر نيست .
بعضي از اعضاي خانواده مذكور علاوه بر كلاس هاي تمرين درست صحبت كردن در كنفرانس هاي كلينيك سخنوري نيز شركت نمودند . آنچه آنها ياد گرفتند موجب شد كه طرز فكرشان در مورد موروثي بودن لكنتشان تغيير يابد ، چونكه ما اخيراً كشف نموديم كه در شش نسل ، از چهل و چهار كودك حتي يكي از آنها لكنت زبان نداشته است . چرا؟ مادر دو تن از بچه ها كه طبيعي صحبت ميكردند گفت : « چونكه آنچه را كه در ايام كودكي پدر و مادرمان بما گفته بودند براي آنها فاش نكرديم .»
براي اينكه دريابيم لكنت زبان چگونه شروع ميشود و راه جلوگيري از آن را كشف كنيم ما سه نوع بررسي روي 500 كودك و 1000 پدر و مادر را شروع كرديم . گروه محقق هاي ما كار را با دارندگان لكنت زبان جديدي شروع كرد كه با والدين آنها مصاحبه هاي دقيقي بعمل آمده بود. براي كنترل بيشتر ما هر كودك مبتلا به لكنت زبان را دركنار يك كودك كه بطور طبيعي صحبت ميكرد و هم جنس و داراي ضريب هوشي برابر بودند قرار داديم . بررسي ها شاهد اين امر بود كه اين دو دسته از لحاظ رشد جسمي و عقلي هيچگونه تفاوتي با هم نداشتند . هيچكدام از آنها آسيبي در موقع زايمان مادر نديده بودند ، تقريباً همه در يك موقع شروع به چهار دست و پا راه رفتن و ايستادن و بيان اولين كلمه را نموده بودند . و هيچكدام از بچه ها از لحاظ چپ دست بودن تأثيري بر تكلم آنها محسوس نگرديد. گروه مورد آزمايش همگي توانائي برابر را در حركت موزون لبها نشان دادند، و همينطور در حركت دادن زبان و فك ها و عضلات تنفسي . ولي در مصاحبه اي كه با والدين اين بچه ها داشتيم مات و مبهوت شديم ، چونكه آنها معتقد بودند كه بچه هايشان لكنت زبان دارند . معمولاً اين توهم موقعي ايجاد شده بود كه بچه ها بين دو و نيم تا سه سالگي بوده اند . طرز لكنت زبان آنها را كه همراه ، تنش و ترديد بيش از حد و هيجان بايد باشد توصيف نميكردند ، بلكه فقط ميگفتند كه فرزندشان كلمات و جمله ها را تكرار ميكنند .
روي اين اصل ما تصميم گرفتيم كه بفهميم كودكانيكه طبيعي صحبت ميكردند تا چه اندازه اي كلمات را تكرار ميكنند . در اثر اين بررسي معلوم شد كه كودكان بطور متوسط اولين صداي كلمه را ، يا تمام كلمه و جمله را در حدود پنجاه بار در هر 1000 گلمه تكرار ميكردند ، اين بررسي روي كودكان دو تا پنج سال انجام گرفته بود .
بخاطر دارم كه پسري سه ساله داشت راجع به چيزيكه در آنروز ديده بود صحبت ميكرد . صحبت خود را چنين شروع كرد: « خوب آه، او، اوم ،آه بقدري بلند بود و اوه از اوه اوه بقدري بلند و آن اوه اوه .... » آنچه را كه او ديده بود مجسمه يك اسب بود كه قبلاً هرگز با آن مواجه نشده بود . بمحض اينكه توضيح لازم باو داده شد و توانست بفهمد كه موضوع از چه قرار است ، فوراً حرف زدن طبيعي خود را باز يافت . كودكان در اين سنين بعلت اينكه كلمه مورد نياز را براي توصيف نميدانند بناچار براي يافتن كلمه مناسب در توصيف خود كلمات را تكرار ميكنند .
بنابراين مسئله لكنت زبان موقعي شروع ميشود كه والدين تصور مينمايند فرزندشان لكنت زبان دارد ! با توجه باينكه ملاحظه مينمايند فرزندشان كلمات را تكرار ميكند و در اداي كلمات مردد هستند ( گرچه اين موضوع در تمام كودكان يك امر عادي است ) نگران ميشوند و تصور ميكنند كه فرزندشان لكنت زبان دارد ، لذا بمحض اينكه شروع به صحبت ميكنند با تشر به او ميگويند: « اينقدر آه آه و اوه اوه نكن ، قبل از اينكه شروع به حرف زدن كني يك نفس عميق بكش ! » كودك فوراً در مييابد كه دارد كاري ميكند كه مورد قبول پدر و مادرش نيست .
ادامه دارد
سخن روز
Those who can , do, those who can’t , teach.

كسانيكه تواناني دارند عمل ميكنند ، آنهائي نميتوانند موعظه ميكنند .


حكايت :

از عبيد زاكاني

مولانا قطب الدين شيرازي را عارضه اي روي نمود. مسهلي بخورد. مولانا شمس الدين عميدي به عيادت او رفت. گفت: شنيدم كه ديروز مسهل خورده بودي. از دي باز به دعا مشغول بودم. گفت: آري از دي باز از شما دعا بود و از ما اجابت.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 78
گلو (قسمت دوم )

مجراي گلو همچنين راه را براي تهاجم ميكربها به قسمتهاي بالاتر مجراي بيني باز ميكند و موجب بيماري سينوزيت حاد ميگردد و گوش مياني و استخوانهاي ماستوئيد را نيز در معرض ميكربها قرار ميدهد و موجب آبسه كردن آنها و يا ناشنوائي ميشود ، و يا بعمق ريه ها رسوخ كرده موجبات سينه پهلو و يا ذات الجنب را فراهم ميسازد . وقتيكه گلو در معرض حمله ويروسي كه توليد سرماخوردگي معمولي مينمايد قرار گيرد ، رشد باكتريهائيكه در آن ميباشد سريعاً رو به افزايش ميگذارد و ممكن است كه منجر به بيماري برنشيت ، تورم لوزه ها و يا لارنژيت گردد. اين امر خود ادراك نادرست را در مورد اينكه گلو درد دليل بر سرماخوردگي معمولي ميباشد توجيه مينمايد ، كه عملاً ممكن است يك بيماري ديگر باشد ولي اغلب اين دو با هم ميباشند .
براي اينكه گلو با ميكربها مقابله نمايد، تله هاي مؤثري وجود دارد . اين تله ها كه بنام حلقه والدير[1] ناميده ميشود شامل جزاير بافت لنفوئيد است كه عملش حمله به ميكربها و غوطه ور كردن با مقدار زيادي از گلبولهاي سفيد و پاد زهر ها استكه از طريق جريان خون هجوم ميآورند .
لوزه ها و آدنوئيد ها توده اي از بافتهاي اسفنجي ميباشند . اين غدد بخصوص در كودكي بزرگ ميباشند و اغلب بعلت مبارزه با ميكربها متورم هستند . بوسيله اين غدد كودكان مصونيت كامل در مقابل بيشتر امراض خطرناك بدست ميآورند . اما بعضي اوقات لوزه ها در اثر مبارزات دائم با ميكربها ضعيف شده عفوني ميگردند و در اين موقع ممكن است كه پزشك توصيه نمايد كه لوزه ها جراحي شده برداشته شوند .
مكانيزم مهم ديگر دفاعي گلو ، كه مخصوصاً در ايام بلوغ مهم ميباشد پوشش ظريف قرمز رنگي ازمخاط استكه ترشح مايعي مينمايد كه گلو را هميشه نرم و مرطوب نگهميدارد و سپري در مقابل ميكربها است . مخاط بطور دائم بصورت ورقه قابل انعطافي ايجاد ميكند و ميكربها را با خود ميبرد. عوامل بسياري در زندگي مدرن امروزه در ترشح عادي اين ماده تأثير ميگذارد . دود سيگار، بخارات و دودهاي كارخانجات صنعتي ، دود ماشين آلات ، مصرف بيش از حد الكل تمام اينها اين لايه را متأثر كرده ، رگهاي خوني آنرا منقبض ميكند ، ترشح مخاط را قطع ميكند و كارآئي آنرا كاهش ميدهد . تهويه مطبوع ، دستگاه حرارت مركزي نيز قسمت اعظم رطوبت محيط زيست را ميگيرد .
پرده مخاطي ممكن استكه با غذاي نا مناسب ، خستگي مزمن و فشار هاي رواني مداوم ، كه مقاومت بدن را كاهش ميدهد نيز تضعيف گردد. در اين حالت ، تغيير ناگهاني درجه حرارت ، يا خيس شدن يا از سرما لرزيدن چون كشيدن ماشه تپانچه براي تهاجم ميكربها به بدن ميباشد . چون در تغييرات مذكور خون به قسمتهاي ديگر بدن متوجه ميشود و رگهاي خوني گلو منقبض ميشود ، در نتيجه درجه حرارت پرده مخاطي كاهش مييابد و باكتريها كه هميشه آماده و منتظر فرصت ميباشند حمله خود را شروع ميكنند.
مبتلايان به گلو درد سالها گلوي خود را دارو ماليده ، اسپري كرده اند ، با مايعات مختلف قرقره كرده اند و مداوا هاي مختلف ديگري نموده اند . يخ خرد شده را مكيده اند ، شربت داغ آميخته بالكل بلعيده اند ، بخور سرگيجه آور شيره كاج و اكاليپتوس داده اند .
بيشتر پزشگان معتقد هستند كه مداواهاي قديمي ميتواند ناراحتي هاي گلو درد را تسكين دهدو مفيد بفايده باشند . ماده اصلي در بيشتر شربت ها و قطره ها قند ميباشد و اين ماده تسكين دهنده و موجب ترواش بذاق ميگردد.
بعضي از اين دارو ها داراي كودئين و يا مشتقات آن هستند كه موجب ميگردند از سرفه جلوگيري بعمل آيد و بدينوسيله گلو استراحت ميكند . چرب كردن و ماليدن پماد به گلو موجب ميگردد كه جريان خون را متوجه گلو نمايد و همين امر به بهبود ناراحتي گلو كمك مؤثري ميكند .
مخالفت عمده پزشگان در مورد معالجات عاميانه در اين است كه افراد تمايل پيدا خواهند كرد كه براي هر بيماري بجاي مراجعه به پزشك به عطاري ها مراجعه نمايند و اين امر ممكن است در بعضي موارد آنها را در معرض خطر جدي قرار دهد . از نظر پزشگان بهترين راه براي رهائي از اين بيماري اين است كه بيمار چهل و هشت ساعت را در بستر استراحت كند ، مقدار قابل توجهي پروتئين مصرف كند ، و آب ميوه فراوان بنوشد . از سيگار كشيدن مطلقاً خوداري شود و دهان خود را بسته نگهدارند . در موارديكه گلو عفونت كرده و يا تورم شديد است ، مانند حمله استروپتوكوكي ، بايد حتماً به پزشك مراجعه شود .
يك متخصص گوش و حلق و بيني ميگويد : « اگر شما مبتلا به گلو درد هستيد ، بايد خودتان را مورد مؤاخذه قرار دهيد كه گلوي خود را با كاهش دادن مقاومت بدنتان در معرض خطر قرار داده ايد . براي طبيعت انسان و ميكرب تفاوتي ندارد ، تنها كسيكه خود را بهتر محافظت نمايد ميتواند بزندگي سالم ادامه دهد .

[1] - Wldeyer’s Ring
سخن روز
گرت چو نوح نبي صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و كام هزار ساله بر آيد

حافظ

حكايت :‌

از عبيد زاكاني


جحي بر ديهي رسيد و گرسنه بود. از خانه آواز تعزيتي شنيد. آنجا رفت و گفت: شكرانه بدهيد تا من اين مرده را زنده سازم. كسان مرده او را خدمت بجاي آوردند چون سير شد گفت: مرا بسر اين مرده بريد. آنجا برفت مرده را بديد و گفت : اين چه كاره بود؟ گفتند: جولاه *. انگشت در دندان گرفت و گفت: آه، دريغ هركس ديگري كه بودي در حال زنده شايستي كرد اما مسكين جولاه چون مرد، مرد.
* بافنده ، نساج
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 77
دانستنيهاي گلوي شما
Evan Mcleod Wylie




قسمت اول

هر روز صبح در فصل زمستان هزاران نفر با گلوي خشك و سوزش دار از خواب بيدار ميشوند . هيچ مرض ديگري چون سرما خوردگي و مزاحمت هاي فراوان وابسته به آن تا اينقدر با ما نيست . با اين وجود چون كه مبتلايان به آن بيشمار و مسائل آن هميشه با ما هم آغوش است ميل داريم آنرا يك مزاحم و بيماري جزئي تلقي كنيم . در حقيقت احساس گلوي خشك توأم با سوزش ممكن است كه مهمترين علامت خطر در بدن انسان باشد . اين اعلام خطر مبين اين حقيقت است كه عوامل بيماري زا از حد دفاعي خارجي ترين قسمت بدن گذشته و در حال جمع آوري نيرو بمنظور تهاجم بيشتر و پيشروي بدرون بدن ميباشند .
كلمه « گلو » شامل چندين قسمت ميباشد كه بوسيله دريچه هائي بيكديگر متصل ميگردند ( تجهيزات باز و بسته كردن و فشار دادن ) كه بوسيله آنها ما ميتوانيم نفس بكشيم ،صحبت كنيم و غذا بخوريم و نوشيدني بياشاميم. اگر يكي از اين دستگاه ها مسدود شود زندگي در معرض خطر قرار ميگيرد. اگر ساختار آناتومي آنها با كسري از يك ميليمتر جابجا شود آنوقت است كه دنيا براي آن فرد كلمه اي بيش نخواهد بود .
بافت گلو ظريف ولي با دوام است . در حاليكه سطح آن با لايه نازكي از مخاط و بذاق محافظت ميشود ، ميتواند درجه حرارت از سيزده تا زير صفر درجه سانتيگراد بستني را و چاي هفتاد درجه گرم را تحمل نمايد . هر پانزده ثانيه هوائي با سرعت سيصد كيلومتر در ساعت از روي آن عبور ميكند . روزانه د ر معرض 11000 ليتر اكسيژن و گاز كربنيك و هزاران ميليون ذرات خاك قرار ميگيرد . علاوه بر دود وسايل نقليه كه هوائي را كه ما استشمام ميكنيم آلوده ميسازد ، بافت گلوي يك فرد سيگاري شديد در معرض دود آلوده به قطران سوزاننده نيز قرار ميگيرد. زنجيره وقايع پيچيده ايكه ما آنرا عمل بلع ميناميم ، لازمه اش كار دستجمعي تقريباً سي جفت ماهيچه در مدت جزئي از يك ثانيه ميباشد كه روزانه در حدود 3000 بار انجام ميگيرد و انقباض و انبساط سريع عضلات موجب ميگردند كه بيش از 25000 كلمه براي حرف زدن ايجاد نمايند .
بگذاريد چند لحظه اي باين ساختمان پر كار گلو توجه كنيم . دهان خود را مقابل آينه كاملاً باز كنيد و چيزيكه بيشتر بچشم ميخورد زبان كوچك است كه از سقف دهان آويزان است، ولي اگر شما وسيله ايرا كه پزشگان براي پائين نگهداشتن زبان در دسترس داشتيد ميتوانستيد با پائين نگهداشتن زبانتان قسمت عقب تر گلو را كه گلوگاه [1] ناميده ميشود و نوعي چهار راه شامل ناي ، بيني ، دهان و مري ميباشد ملاحظه خواهيد كرد . در هر طرف گلوگاه ممكن است دو بستر بافت نرم مشاهد نمائيد كه لوزه ناميده ميشوند . به كمك دستگاه آينه باريك و نور منعكس شونده كه روي پيشاني قرار ميگيرد ميتوانيد حنجره[2] را كه در آن سيب آدم و هارهاي صوتي سفيد عاج مانن قرار دارد ملاحظه نمائيد. در حنجره توخالي يا جعبه صوتي است كه هوائي كه از ريه ها با فشار خارج ميشود بوسيله نارهاي صوتي تغيير مييابد و مانند كش لاستيكي به ارتعاش در آمده امواج كوتاه و بلند صوتي را ايجاد ميكنند . اين ارتعاشات بنوبه خود بوسيله اعمال عضلاني سريع ديواره گلو ، زبان كوچك ، زبان و لبها و دندانها تبديل به كلمات ميگردند .
بعلت اينكه حنجره همواره در معرض هواي آلوده به ميكرب و دود قرار دارد و بعلت اينكه اغلب افراد با كشيدن فرياد بيش از حد به تار هاي صوتي فشار وارد ميسازند در نتيجه حنجره و تارهاي صوتي متورم گرديده و صدا خشن و گاهي با اشكال ايجاد ميشود اين حالت را لارنژيت مينامند . ولي صداي گرفته و خشن الزاماً نمتواند هميشه بعلت لارنژيت باشد . مسائل عصبي كه موجب گرفتگي عضلات گلو ميگردد نيز ممكن است كه در ارتعاشات تار هاي صوتي تأثير گذاشته موجب گرفتگي صدا گردد. خشم و غضب باز داشته شده ممكن است كه موجب گرفتگي صدا گردد. حتي ممكن است كه در يك حنجره كاملاً سالم بعلت اضطراب و هيجانات شديد فرد نتواند بكلي صحبت كند و وحشت زياد يا احساس گناه شديد نيز ممكن است كه صدا را نازك ، لرزان و زير نمايد .
نه تنها به گلو بيش از حد كار تحميل ميگردد بلكه بمحض تولد ، شخص در معرض ميليونها ميكرب كه در هوا و غذا ميباشد قرار ميگيرد. در اينجا كشمكش با بيشتر عفونت هاي داخلي شروع ميشود و نتيجه آن تعيين ميكند كه آيا مهاجم ميتواند به قسمتهاي ديگر بدن برسد يا نه . در ميان امراضي كه اغلب تهاجم آنها با تورم گلو همراه است ، انفلوئنزا ، تورم نخاع ، مننژيت ، مخملك ، سياه سرفه و سرخجه ميباشد . تورم حاد خطرناك گلودرد استروپتوكوكي اگر جلوگيري نشود ممكن است كه منجر به تب رماتيسمي گردد كه بعضي اوقات به قلب سرايت كرده به آن صدمه و خسارت وارد ميسازد .
ادامه دارد
[1] - Pharynx
[2] - Larynx
سخن روز
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود

حافظ

حكايت :


از عبيد زاكاني

قزويني خر گم كرده بود گرد شهر ميگشت و شكر ميگفت. گفتند: شكر چرا ميكني؟ گفت: ازبهر آنكه بر خر ننشسته بودم وگرنه من نيز امروز چهارم روز بودي كه گم شده بودمي.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 75
بيني تربيت شده شما
اقتباس از كتاب « حس بويائي »
اثر

Roy Bdichek
و چكيده اي از مقاله
Ruth And Edward Berecher


قسمت اول

هنر در بيشتر مدارس جزو برنامه درسي است و معلم اين درس چشمها را تعليم ميدهد و همچنين برنامه موسيقي نيز در برنامه دروس مدارس گنجانيده شده است كه طبق آن گوش دانش آموزان را براي شنيدن بهتر تحت تعليم قرار ميدهند . اما در هيچ مدرسه اي درسي بنام بويائي وجود ندارد . با اين وجود بيني ما چنان كامل تعليم يافته است كه هيچكدام از اعضاي حسي ديگر نميتوانند به مرتبه آن برسند . همانطور كه چشمها و گوشها ميتوانند مناظر زيبا را تشخيص بدهند و آهنگهاي دلنشين را گوش دهند بيني نيز با حس بويائي خاطره آنها را در ذهن زنده ميكند . رايحه يونجه تازه چيده شده ، سوزاندن برگها در فصل پائيز ، بوي باقلا، پهن اصطبل و بوي نيمرو، چرم نو يا بو هاي بسيار ديگر ممكن است ناگهان شما را بياد خاطره اي بيندازد كه بسيار روشن و واضح تصوير آن در ذهن شما منعكس گردد.
حس بويائي براي بيان آنچه احساس مينمايد كلمات مختصري دارد كه خاص خودش ميباشد . در يك گردش صبحگاهي در بيشه درختان چنار چنان رايحه خوشي در بيني من ايجاد كرد كه هيچگاه كلمه اي براي توصيف آن در هيچ زباني نميتوان يافت .
گوساله تازه تولد يافته ، كه بسختي و لزران روي پاهايش ميتواند بايستد، با چشمان كاملاً باز ولي نابينا زير شكم مادرش به جستجو ميپردازد، يگانه هادي او در اين جستجو بوي پستان متورم مادرش ميباشد . گاو هاي ماده و خوك ، ميش ، بز ، سگهاي ماده و ماديان همه بچه هاي خود را بوسيله بوي آنها تشخيص ميدهند و اين طرز شناسائي حتي بعد از اينكه نوزاد آنها به صدا در ميآيد ادامه دارد .
حس چشائي فقط بشما ميگويد كه ماده اي شيرين ، شور و يا تلخ است ، ولي حس بويائي مزه حقيقي غذا را براي شما آشكار ميكند . وقتي سوپ پياز ميخوريد دماغ خود را ميگيريد ، يا وقتيكه سرما خورده ايد بوي غذا را تشخيص نميدهيد بلكه در اينگونه موارد آنچه حس ميكنيد يك مايع گرم و با نمك است . بوسيله حس چشائي فقط ميتوان بين غذاي باب ميل يا آنچه را كه دوست نداريم تشخيص ميدهيم .
در چهره انسان بيني نمايان است ، ولي بيني ديگري در قسمت بالاي حفره هاي بيني وجود دارد كه داراي مكانيزم دقيق غير قابل تصوري ميباشد . در هر طرف حفره هاي بيني نقطه اي باندازه يك سكه وجود دارد كه داراي سلولهاي عصبي خاصي است. ملكولهاي بو كه بصورت گاز هستند حتي در آرام ترين آب و هوا حركت ميكنند و باين سلولها ميرسند و توليد بازتاب شيميائي مينمايند . رايحه غذا از طرف در پشتي به بيني ميرسد : اين بوها از دهان حركت كرده بگلو ميرسند و از آنجا دوباره از راه گذرگاه هوا كه به حفره هاي بيني منتهي ميگردد ميرسد . شما وقتيكه دم ميزنيد « بو » ميكنيد ، و وقتيكه بازدم ميكنيد بو را احساس مينمائيد، در غير اينصورت هر دو عمل يكي ميباشد. هر دو مربوط به ناحيه بويائي شما است كه به سطح آكنده از اعصاب سقف دو حفره بيني ميرسد .
هر ناحيه بويائي تقريباً باندازه يك تمير پست ميباشد و بطوري در انتهاي بيني قرار گرفته كه در هنگام دم عادي هوائي كه كمي بود دارد ممكن است كه بدون اينكه بدين نواحي برسند از آن كذشته و توليد احساسي ننمايند . وقتيكه شما چيزي را ميبينيد و ميخواهيد بوي آن را احساس كنيد عميقاً دم ميزنيد و باصطلاح بو ميكشيد و اين عمل باعث ميشود كه هواي محتوي بو به قسمت بالاي بيني شما هدايت شده و شما بوي آن چيز را احساس كنيد . وقتي شما چيزي را ميخوريد هيچ احتياجي به بو كشيدن نداريد . همانطور كه غذا را ميجويد بخار گرم از آن متصاعد ميشود ،عمل بلع و بازدم هم زمان آن موجب ميگردد كه اين بخارات داراي بو بطرف بيني رانده شوند.
ادامه دارد
سخن روز
ساقي بيا كه هاتف غيبم به مژده گفت
با درد صبر كن كه دوا مي فرستمت
حافظ

حكايت :

از عبيد زاكاني

شخصي دعوي نبوت كرد او را پيش مأمون خليفه بردند. مأمون گفت: اين را از گرسنگي دماغ خشك شده است. مطبخي را بخواند، فرمود كه اين مرد را در مطبخ ببر و جامه خوابي نرمش بساز و هر روز شربتهاي معطر و طعامهاي خوش ميده تا دماغش با قرار آيد. مردك مدتي بر اين تنعم در مطبخ بماند دماغش با قرار آمد. روزي مأمون را از او ياد آمد. بفرمود تا او را حاضر كردند. پرسيد كه همچنان جبرئيل پيش تو ميآيد؟ گفت: آري. گفت: چه ميگويد؟ گفت: ميگويد كه جاي نيك به دست تو افتاده، هرگز هيچ پيغمبري را اين نعمت و آسايش دست نداد زينهار تا از اينجا بيرون نروي.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 73
گوش

قسمت دوم

چنين عضو مؤثر و پيچيده و حساس ممكن است آماج اتفاقات بدي قرار گيرد. دو نوع ناشنوائي وجود دارد : يكي هدايتي و ديگري ادراكي ( عصبي ) مجموع ناشنوائي هاي شامل اين دو را ناشنوائي مختلط مينامند.
ناشنوائي هدايتي موقعي است كه علت آن اشياء خارجي باشد مثلاً تراكم بيش از حد ترشحات گوش يا سختي استخوانهاي گوش مياني ، جدا شدن استخوانهاي گوش مياني از هم ، تورم عفوني گوش مياني . يكي از متخصص هاي گوش ميگويد كه ناشنوائي هدايتي مانند اين ميباشد كه كسي بخواهد صداي پيانو را كه با پتوي ضخيمي پوشيده شده است بشنود . چنين ضايعه اي بندرت ميتواند موجب ناشنوائي كامل گردد. ( كمتر از يك نفر در هزار نفر دچار ناشنوائي كامل ميگردد. ) يك دليلش اين است كه خود جمجمه ارتعاشات را منتقل ميكند . شما خودتان اين آزمايش را انجام دهيد . يكي از گوشهايتان را مسدود كنيد ، سپس يك ساعت مچي را باستخوان پس سر پشت گوش نگهداريد . صداي ساعت بوضوح شنيده ميشود .
قابليت هدايت استخوان اين امر را توجيه ميكند كه چرا مبتلايان به ناشنوائي هدايتي صداي خود را بلند تر ميشنوند و بهمين علت آهسته صحبت ميكنند . آنها كراراً صداي تلفن را خوب ميشنوند چون گوشي تلفن باستخوان گيجگاهي كه گوش را در برگرفته ميچسبد ، ولي همين افراد بزحمت صداي تلويزيون و سخنرانيها را ميشنوند ، چون اين امواج از راه هوا بگوش آنها ميرسد .
در ناشنوائي ادراكي گوش خارجي و مياني سالم است و كار خود را انجام ميدهند ، ولي بعضي از ارتعاشات نميتوانند جلوتر روند . مدار مغز خوب كار نميكند. . اشكال از چيست ؟ در بيشتر موارد اين امر مربوط به علت صدمه ديدن انتهاي عصبي گوش داخلي ، رشته هاي عصبي شنوائي ، و يا مركز شنوائي در خود مغز ميباشد. علل اين ضايعات متفاوت است . اين علل شامل صداي بسيار بلند. صدمات وارده به جمجمه ، غده و بعضي از امراض ميباشد .
معمولاً ناشنوائي ادراكي بيشتر از شنيدن صدا هاي با فركانس زياد ايجاد ميگردد- صداهائيكه معمولاً از حركات دوراني نسبتاً زياد ايجاد ميگردند و يا ارتعاشات بيش از حد در هر ثانيه . در صحبت ها صداهائي كه اغلب بوسيله ناشنوائي عصبي شنيده نميشوند عبارتند از : پ ، ك، ت، گ ، و حرف د است . مثلاً ممكن است كه گيج را ايج ، كال را آل و دان را آن بشنوند . آنها شكايت از اين دارند كه دوستان و آشنايانشان من و من ميكنند و ادعا ميكنند : « من آنچه را كه گفتي شنيدم ، ولي مقصودت را نفهميدم . »
و از نظر آنها شما درست صحبت نميكنيد . منشي ها در مراحل اوليه ناشنوائي عصب در جمله هاي خود دجار اشتباه دستوري ميگردند. علت اين امر اين است كه هدايت استخواني فقط كمي كمك ميكند و آنها در موقع گوش دادن به تلفن ممكن است كه بعضي جمله هاي مهم را نشنوند . صداي خودشان آهسته بنظر ميرسد و بلند صحبت ميكنند.
از آنجائيكه ناشنوائي عصبي علاج پذير نيست هرگز اين مسئله نتوانسته است در پزشكي مسئله ساز باشد . در زمان جنگ بين الملل گذشته پزشكان در مورد افراديكه در اثر انفجار و يا صداي شليك توپ شنوائي خود را از دست داده بودند تحقيقات سودمندي انجام دادند . با ابداع فن جديد در تشخيص صدا (لب خواني ) با تجزيه و تحليل صحبت ها و آموزشهاي شنوائي ، ناشنوائي عصبي امروزه مخصوصاً در مورد كودكان ، اين فرصت را به آنها داده است كه بتوانند بر اين نقص عضو خود فائق آيند .
اما در مورد تجهيزاتي كه در امر شنيدن كمك لازم را به بيمار مينمايند وسائل ترانزيستوري ظريف و كوچك سمعك هائي كه ميشود آنرا در پشت كراوات مخفي نمود يا در دسته عينك جاسازي كرد و يا اينكه بدون اينكه ديده شود در گوش قرار داده شود براي هزاران نفر كه مبتلا به ناشنوائي هستند كمك مؤثري ميباشد . ولي متخصصان توصيه ميكنند بدون مراجعه به پزشك متخصص و تجويز او از اينگونه وسايل استفاده نشود . وسايل كمكي شنوائي به عقيده يكي از متخصصان ممكن است كه نعمتي باشد ، ولي اين وسايل كامل نيستند . حد اكثر اين است كه آنها فقط كمكي در راه شنوائي ميباشند . اين تجهيزات امواج صوتي را بقدري تقويت مينمايند كه شخص ناشنواي نسبي ميتواند آنرا تشخيص داده و بشنود . ولي نبايد انتظار داشت كه اين وسايل ناشنوائي را بكلي مرتفع نمايد .
امروزه پيشرفتهاي شگفت آوري در امر جراحي هاي دقيق و بسيار ظريف بعمل آمده است كه جراحان ميتوانند در مجاري بسيار باريك و حساس گوش اعمال اعجاب آوري در گوشهايي كه ناشنوائي آنها جزو بدون علاج محسوب ميشده توانسته اند شنوائي را به آنها باز گردانند .
متخصصان گوش ميتوانند از پوست گوش پرده گوش جديدي بسازند . اگر استخوان چكشي ، سنداني و يا ركابي يا هر يك از اعضاي اين مجموعه صدمه ببيند جراح گوش ميتواند پوشش گوش مياني و پرده گوش را با بافت مخاطي گونه و لب ترميم نمايد و انتقال و ارتعاشات صوت را بحالت عادي برگرداند . در موارد بسيار حاد كه تمام زنجيره صدمه ديده باشد ميتوان يك گوش مياني ساخت كه نيازي به گوش مياني اوليه نباشد .
اين پيشرفتها موجب گرديده است كه متخصصان گوش ترغيب شوند كه قدمهاي مهمتر و بزرگتري را در مورد مسائل پيچيده تر و حياتي تر بردارند . مثلاً پاسخ سؤالاتي را از قبيل : چه چيزي موجب سختي استخوانهاي گوش مياني ميگردد؟ چگونه گوش داخلي ارتعاشات صوتي را به تكانه هاي عصبي تبديل ميكند؟ مختصات علائم الكتريكي يا پتانسيل هائي كه بوسيله گوش داخلي منتشر ميگردد چيست ؟ را جستجو نمايند .
در هر حال اميد ميرود كه سد مخوف دنياي سكوت شكسته شود و با توجه به قدمهاي سريعي كه متخصصان در اين راه برميدارند اميدواري بسياري هست كه در آينده بيشتر اين سئوالات پاسخ داده شود و موفقيت هاي بيشتري عايد بشريت گردد.
سخن روز
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم

حافظ

حكايت :

شيخ شر ف الدين درگزيني از مولانا عضد الدين پرسيد كه خداي تعالي در قرآن كجا شيخان را ياد كرده است. گفت: پهلوي علما آنجا كه ميفرمايد « قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» [بگو آيا دانايان با نادانان برابرند.]
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 72
گوش
ماشين شگفت آور

Robert O‘Brain





قسمت اول :

زن خانه داري ، چهل و هفت ساله از سن چهارده سالگي گوشش نسبتاً سنگين بود . ناگهان شنوائي او بدتر ميشود بطوريكه بكلي شنوائي خود را از دست ميدهد و فقط ملاحظه ميكند كه ديگران لب ميجنبانند و ديگر هيچ. نه صداي خنده كودكان را ميشنيد و نه گريه آنان را فقط از شكلك چهره آنها چيز هائي حدس ميزد.
پس از مدتي يك متخصص گوش بيماري او را تشخيص داد : بيماري او اتو اسكروزيس[1] بود يعني گوش مياني او سخت شده بود و در نتيجه امواج صوتي بمغز نميرسيدند . اين پزشك به بيمار يك بيهوشي موضعي داد و روي او عملي انجام داد كه بنام استپپدكتومي[2] ميباشد . او ماهرانه يك استخوان كوچك را كه در اثر بيماري گوش مياني سخت شده بود خارج كرد و بجاي آن يك رشته فولاد ضد زنگ بطول يك پنجم اينچ گذاشت . عمل جراحي مانند نود در صد اينگونه جراحي ها موفقيت آميز بود .
بيمار بعد از عمل اظهار داشت كه : « احساس ميكنم دوباره متولد شده ام ، بخاطر دارم اولين صدائي كه شنيدم صداي باران بود كه شبانگاه به آرامي روي بام خانه ميباريد. من موقعي كه در تخت خواب دراز كشيده بودم آن صدا را شنيدم . آن صداي باران زيبا ترين موسيقي بود كه در تمام عمرم شنيده بودم . »
جراحي استيپدكتومي نمونه اي از مجموعه پژوهشها و مهارت هاي فني سالهاي اخير است كه در مبارزه با ناشنوائي سختي استخوانهاي گوش مياني بدست آمده است .
در ميان تمام اعضاي حسي ما بعد از چشم گوش پيچيده ترين آنها است . دستگاه شنوائي ما از سه قسمت تشكيل يافته است : گوش خارجي ، مياني ، و گوش داخلي . گوش خارجي شامل لاله گوش كه برا ي گرفتن جهت امواج صوتي است و يك مجراي تونلي شكل كوچكي است كه در حدود يك اينچ است و به پرده گوش منتهي ميشود . اين پرده داراي بافت نازك و قطر آن باندازه يك مداد ميباشد و مانند پوست طبل محكم كشيده شده و بين گوش مياني و خارجي قرار دارد .
گوش مياني را يك حفره تو خالي تشكيل ميدهد كه فضاي كافي را براي چهار يا پنج قطره آب دارد . سه استخوان كوچك بصورت قوس در اين فضا جا گرفته اند ـ استخوان چكشي [3] ، سنداني[4] و ركابي[5] ، اين نامها بدين علت براي اين استخوانهاي كوچك تعيين شده است كه شبيه اشياء مزبور ميباشند . انتهاي دسته استخوان چكشي به پرده گوش چسبيده است . انتهاي ديگر اين زنجيره استخواني كه صفحه جاپائي ركاب است به پرده ديگري جسبيده است . اين پرده ، دريچه بيضي شكل ، بقطر يك سر سنجاق است . اين پرده حفره گوش مياني را از گوش داخلي جدا ميسازد . گوش داخلي حاوي مايع و كانال هاي حلزوني ميباشد كه حس تعادل ما را ايجاد ميكند .
در عمل شنوائي ، امواج صوتي از مجراي گوش وارد شده به پرده گوش برخورد مينمايند و آنرا مرتعش ميكنند . ارتعاش مزبور از طريق زنحيره استخواني به دريچه بيضي ميرسد و اين دريچه ارتعاشات را به گوش دروني منتقل مينمايد . در آنجا بوسيله انتهاي عصبي كه عمل سحر آميز آنها هنوز كاملاً كشف نشده ارتعاشات به تكانه ها ترجمه ميشود و از 30000 رشته عصب شنوائي به مغز رانده ميشود .
ادامه دارد
[1] - Otosclerosis
[2] - Stapedectomy
[3] - Malleus
[4] - Incus
[5] - Stapes
سخن روز
Fortune knoks, once at least at every man’s gate.

شانس لااقل يك بار در هر خانه اي را ميزند.


حكايت :

از عبيد زاكاني

خراساني را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعي شراب ميخورد. يكي آنجا رفت گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نميداد كه ترك مجلس كند. گفت: باكي نيست مردان هر جا افتند. گفتند: مرده است. گفت: والله شير نر هم بميرد. گفتند: بيا تا بركشيمش. گفت: نا كشيده پنجاه من باشد. گفتند: بيا تا بر خاكش كنيم. گفت: احتياج به من نيست اگر زر و طلاست، من با شما راضيم و بر شما اعتماد كلي دارم برويد در خاكش كنيد.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 71
نيروي سحر آميز بينائي انسان – قسمت دوم
ادامه از قبل

ساختمان اصلي چشم پرده حساس به نور آن است كه در ته چشم جا دارد . اين پرده تصوير اشياء را ميگيرد و آنها را دائم بر مركز بينائي در مغز گزارش ميكند و هيچگاه مانند دور بين عكاسي احتياج به تعويض فيلم يا صفحه حساس ندارد . اين پرده حساس از يك لايه نازك بسيار پيچيده اي تشكيل يافته كه بايد گفت در حقيقت تكه اي از مغز است كه در آنجا قرار گرفته است . سلولهائيكه در ته محفظه چشم قرار دارند بنور حساس هستند . مانند فيلم حساس دوربين عكاسي. خطوط عصبي كه لايه حساس بنور را به مغز مرتبط ميسازند ساده نيست. چشم انسان حدود 137000000واحد مجزاي بينائي ميباشد كه در شبكيه پراكنده است . تعداد خطوط عصبي كه آنها را به مغز ميرساند بتدريج متراكم شده تا يك كمي بيشتر از 1000000 گردد. اينها بصورت رله سري عمل مينمايند و هر كدام شبيه يك مغز كوچك ميباشند و طوري شكل يافته و متصل شده اند كه نور را به نقطه معين از مغز انتقال ميدهند . در روي لايه سلول حساس تصوير داراي دو بعد است ، ولي مرحله بعد از اين در ارتباط با تجربه عقلي خود يكي از اسرار است . چون اين مغز است كه با توجه به دو بعد دريافتي بعد سوم را تشخيص ميدهد ! و مغز است كه رنگ را به آن اضافه مينمايد .
از عجايب عمده ايكه ما تاكنون به آن پي نبرده ايم . هنگام بيداري چشم بداخل سولها و رشته هاي جنگل مغز جريان هاي الكتريكي ناپايدار را ارسال ميدارد . اين نقاط جابجا شونده الكتريكي از نظر فضائي با تصوير كوچك بر عكسي كه كره چشم در اولين بار روي عصبي كه به مغز منتهي ميگردد نقش بسته بود هيچ تشابهي ندارد . ولي آن تصوير كوچك موجب ايجاد توفان الكتريكي ميگردد. و آن توفان الكتريكي بر تمام سلولهاي مغز اثر ميگذارد . بارهاي الكتريكي در خود كوچكترين عامل بينائي ندارند . آنها نه فاصله ، عمودي بودن ، افقي بودن ، رنگ ، درخشندگي ، سايه ، محيط مرئي ، نزديكي ، دوري و ديد چيزي را ندارند ، ولي با اين وجود ميتوانند اينها را حدس بزنند.
مرز بين مغز و چشم عميقاً توسط دانشمندي بنام آلبرت آمس كشف شده است . اين دانشمند از تخصص حقوق خود دست كشيد تا يك هنرمند شود . او اسير مغز شده بود و پيوسته اين سؤال را از خود ميكرد كه ذهن چگونه چشم را مورد استفاده قرار ميدهد . يك وجه كار آمس مطالعه در باره خطاي حسي بينائي بود . دانشگاه پرنستون آمريكا اكنون موزه كوچكي دارد كه پر از اين دستگاهها است .
يكي از نمايش هاي نمونه آمس اتاقي هست كه همه چيز آن سرازير است : ديوار ها ، سقف ، كف اتاق. ولي تمام اينها بنحوي محاسبه شده اند كه از نظر چشم يكديگر را خنثي ميكنند ، اگر شما از روزنه اي بداخل اتاق نگاه كنيد آنرا يك اتاق چهار گوش معمولي خواهيد ديد .
مرد بلند قدي از يك طرف اتاق به طرف ديگر آن ميرود – آن فرد كوتاه قد بنظرتان ميرسد . سقف اتاق در گوشيه ايكه شما ايستاده ايد بلند تر است و اين امر موجب ميشود كه او كوتاهتر جلوه نمايد . اين امر چه جيزي را ثابت ميكند ؟ اين امر ثابت ميكند كه تا چه ميزان تجربه ما بر بينائي ما تأثير دارد .
چشم در حقيقت تكه هائي از رنگ را ميبيند. ذهن ميگويد آن چيست و ذهن هيچ وسيله اي جز تجربه گذشته ندارد . اتاقها چهار گوش هستند :‌اين امر در اثر تجربه بما ثابت شده است . وقتيكه آن مرد قد بلند از يك طرف اتاق بطرف ديگر ميرود شما بيشتر راغب هستيد كه او را كوتاهتر ببينيد تا اينكه بر خلاف تجربيات گذشته كه در ذهن شما است غير منطقي و احمقانه بنظر برسد كه اتاق چهار گوش نباشد .
فقط نگاه كردن كافي نيست . يك بچه كوچك با دست زدن به چيزي كه ميبيند آگاهي بدنياي خود پيدا ميكند . يك توريست كه بيك كشور خارجي مسافرت مينمايد بيشتر چيز ها را بر اساس ادراك خود ميبيند . ما بايد مانند همان پسر كوچك در مورد بينائي عمل نمائيم نه مانند آن توريست .
پس چگونه ساختمان و شكل كرده چشم را بين كنيم و اتصالات عصبهاي آنرا بنقاط صحيح در مغز ثابت نمائيم ؟ و چگونه « ديدن » را با مغز بيان كنيم كه در پشت چسم قرار دارد نه خود چشم . اين معجزه اي از معجزات است و بقدري اين امر براي ما عادي شده استكه حتي آنرا به بوته فراموشي سپرده ايم .

***
سخن روز

The happiest of people don't necessarily
have the best of everything;
they just make the most of everything that
comes along their way.

خوشبخت ترين افراد الزاماً داراي بهترين وسايل نيستند ،
آنها از هر چيزي كه در سر راهشان قرار ميگيرد بهترين استفاده را ميكنند .

حكايت :


عبيد زاكاني

مسعود رمال در راه به مجد الدين همايونشاه رسيد. پرسيدكه درچه كاري؟ گفت:
چيزي نميكارم كه به كار آيد.
گفت: پدرت نيز چنين بود هرگز چيزي نكاشت كه به كار آيد.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان -70
نيروي سحر آميز بينائي انسان
Sir Charles Scott Shrrington And Wolfgang Langewiesche




سلولهاي بسياري كه چشم انسان را تشكيل ميدهند در آغاز ميليونها فرايند را در صد ها دوره زماني و در مراحل مختلف متحمل ميشوند . براي تجسم اين پيچيدگي و دقايق اين عمل قوه تخيل بسيار قوي لازم است . اين فرايند ها لازمه اش كنشي با هدف خاص است – نه فقط براي هر سلول ، بلكه در كل سلولها. غلو نخواهد بود اگر ادعا كنيم كه اين كوشش هاي همآهنگ در اثر نيروئي از يك واقعيت مسلم ايجاد ميگردد.
هرگره چشم ، خود يك دوربين عكاسي كوچك ميباشد . كوچكي آن خود قسمتي از كامل بودن آن است . ولي دوربيني كروي است كه خود فاصله كانوني را تنظيم مينمايد . حدقه چشم بطرف شيئي كه ميخواهد رؤيت كند ميچرخد و به نحوي طرح ريزي شده است كه مثل اينكه از قبل با صيانت نفس توأم بوده است يعني در صورتيكه خطري چشم را تهديد كند در يك لحظه پلكها بسته ميشوند و پنجره شفاف خود را محافظت ميكنند.
عدسي هاي محدب چشمها از سلولهائي ساخته شده است كه پوست را تشكيل ميدهند و لي بطوري تغيير يافته اند كه چون بلور شفاف هستند . با ظرافت و دقت خاصي طوري بطور معلق آويزان هستند كه در مركز قرار گيرند و نور مستقيماً به آن بر خورد نمايد . در مقابل آن يك پرده دايره اي شكل ، مانند ديافراگم يك دوربين عكاسي نور را كنترل مينمايد و آنرا تنظيم ميكند ، بطوريكه در نور كم باز ميشود تا نور بيشتري واردگردد. دوربين دو كره چشم بطوري با هم تطبيق ميكند كه مغز بتواند تصوير هاي ارسالي آنها را چون يك تصوير تشخيص دهد . عدسي ها نه تنها بايد چون بلور شفاف باشند بلكه شكل آنها نيز از نظر بصري بايد درست باشد . يك عينك ساز شيشه مناسب را با انكسار نور معين تهيه ميكند و با مهارت انحناي لازم را در آن ايجاد ميكند كه اين انحنا بر اساس محاسبات رياضي ميباشد . در مورد عدسي چشم ، بيك دسته از سلولهاي دانه اي شكل پوست دستور داده ميشود كه از پوست جدا شود و حركت كند و در دهانه محفظه چشمي قرار گيرد و خود را بشكل توده اي متناسب و كروي شكل در آورند . بعد ها به آنها فرمان داده ميشود كه شفاف شوند و نور را از خود عبور دهند و سرانجام خود را بصورت نيمكره در آورند . عدسي باندازه صحيح در فاصله معيني بين پنجره شفاف چشم در جلوي چشم و پرده حساس شبكيه در پشت آن قرار ميگيرد در حقيقت آنها طوري عمل ميكنند مثل اينكه افسون شده اند .
علاوه بر اين ، عدسي چشم كاري را انجام ميدهد كه هيچ عدسي شيشه اي نميتواند از عهده آن بر آيد . عدسي چشم تحدب خود را براي ديدن اشياء نزديك تغيير ميدهد و همچنين در فاصله هاي دور نيز تغييرات لازم را ميدهد ، مثلاً در موقعيكه ما مطالعه ميكنيم نه فقط عدسي بلكه مردمك چشم ، يعني ديافراگم دوربين ، بطور خودكار عمل تطابق را انجام ميدهد . تمام اينها بدون اينكه ما كوچكترين اطلاع يا دخالتي در آن بنمائيم بطور خود كار انجام ميگيرد تا ما چيز مورد نظر خود را روشن و واضح مشاهده كنيم .
عدسي و پرده ، چشم را بدو قسمت تقسيم ميكنند ، هر دو قسمت با مايعي پر شده است كه تحت فشار معيني قرار دارند تاكره چشم را در شكل درست خود نگهدارند .
محفظه جلوئي با لايه هائي از پوست پوشيده شده استكه كه مانند بلور شفاف است . پوست بالا و پائين اين پنجره بصورت دو پلك متحرك در ميآيند كه در خارج مانند پوست بدن و در داخل مرطوب ، كه هر لحظه چشم را با اشك شستشو ميدهد و آنرا تميز ميكند .
ادامه دارد
سخن روز
Always put yourself in others’ shoes. If you feel that it hurts you ,
it probably hurts the other person ,too.
همواره خود را جاي ديگران بگذار . اگر احساس كردي عملي موجب ناراحتي تو ميگردد ، ممكن است آن عمل موجب ناراحتي ديگري نيز گردد.

حكايت :

عبيد زاكاني

سلطان محمود را در حالت گرسنگي بادنجان بوراني پيش آوردند. خوشش آمد گفت: بادنجان طعاميست خوش. نديمي در مدح بادنجان فصلي پرداخت. چون سير شد گفت: بادنجان سخت مضر چيزي است. نديم باز در مضرت بادنجان مبالغتي تمام كرد. سلطان گفت: اي مردك نه اين زمان مدحش ميگفتي. گفت: من نديم توام نه نديم بادنجان. مرا چيزي ميبايد گفت كه تو را خوش آيد نه بادنجان را.
** *
شگفتيهاي بدن انسان - 69
تكامل چشم

Thomas Hall Shastid


قرنها پيش وقتي زمين سرد شد و آثار حيات در آبهاي ولرم آن ظهور كرد. اولين چيزي كه ظاهر شد چشم بود . حتي آميب كه پست ترين موجود زنده ميباشد و ساختار آن درست همانطور كه خلق شده است باقي مانده است داراي چشم است بدينمعني كه تمام وجودش چشم ميباشد و تمام بدنش در مقابل نور حساس است . برعكس آميب چشم در موجودات ديگر تكامل يافته مانند چشمان بشر و پرندگان و حشرات .
چشم حشرات را در نظر بگيريد . مثلاً مگس داراي دو نوع چشم است : چشم مركب و چشم ساده . اگر به چشم مگس معمولي دقت كنيد متوجه ميشويد كه در سر او دو برآمدگي بزرگ كروي شكل ديده ميشود كه برنگ قهوه اي تيره ميباشد ، چشمهاي مركب ، هر كدام از 4000 واحد تشكيل يافته است . هر چشم مركب تصوير هاي بسياري يعني 4000 تصوير را منعكس ميكند . اين تصاوير به مركز سيستم اعصاب مگس منتقل ميشود. علاوه بر اين مگس داراي سه چشم ساده نيز ميباشد كه در بالا و وسط چشم مركب تشكيل يك مثلث را ميدهد . راس اين مثلث بطرف پائين است .
چشمهاي مركب مگس براي فاصله دور مورد استفاده قرار ميگيرد و چشمهاي ساده براي فاصله نزديك كه فاصله دور را از سه تا چهار متر و فاصله نزديك را از دو تا پنج سانتيمتر تشخيص ميدهد . هيچكدام از اين چشمهاي حشرات داراي حركت نيستند. چشمها در سر حشر ه چون نگيني بر انگشتر كار گذاشته شده است .
حال ببينيم ماهي ها چگونه اند . اينها اولين رده جانوران مهره دار هستند . در چشمان ماهي ها طبيعت اولين ترتيبات كانون بندي را تدارك ديده است و آنها را مجهز به عضلاتي نموده است كه حدقه چشم را بحركت در مياورد. ولي ماهي نميتواند رنگ را تشخيص دهد . اين موضوع را بيك صياد ماهي بگوئيد تا به شما بخندد، ولي اين يك حقيقت است . ماهي فقط ميتواند بصورت سايه و روشن خاكستري تفاوت بين رنگها را تشخيص دهد ، درست مانند فرديكه نميتواند رنگ را تشخيص دهد و باصطلاح كور رنگ است . ماهيها ميدان محدودي براي ديد خود دارند و بندرت ميتوانند از سطح سر خود پائين تر را ببينند .
خزندگان نيز داراي چشمهاي تكامل يافته نميباشند ، مار ديد بسيار ضعيفي دارد. بيشتر آنها فقط چيز هائي را ميبينند كه حركت داشته باشند و ناشنوا هم هستند ، بطوريكه اطلاعات لازم از دنياي خارج را فقط از راه زبان چنگال مانند كه شايد حساس ترين عضو موجود در جهان باشد كسب ميكنند . اين زبان چنگالي شكل هزاران نوسان را كه در فضا وجود دارد و پوست بدن ما قادر به احساس آن نيست حس ميكند .
چشمان پرندگان جالب ترين چشمهائي هستند كه در روي كره زمين وجود دارد . اين چشمها اغلب تلسكوبي و ميگروسكبي هستند . در پرندگان دقت ديد تقريباً باور نكردني است ، در بعضي موارد صد بار بيشتر از ديد انسان است . يك دانه ذرت را كه چشم انسان از يك متري ميتواند تشخيص دهد چشم پرنده ميتواند اين دانه را از يكصد متري رؤيت كند .
اين قدرت بينائي در پرندگان از ضروريات است چون پرندگان تقريباً فاقد حس بويائي هستند . حتي لاشخور ها بر خلاف خرافاتيكه وجود دارد بوي غذا بمشامشان نميرسد ولو اينكه مرده تعفن پيدا كرده باشد ، ولي لاشخور ها آنرا از فاصله بسيار دور ميبينند .
پستانداران را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد ، پستانداران برتر و پستانداران پست تر ، پستانداران برتر شامل انسان و ميمونها ميگردند. تقريباً در تمام پستانداران پست تر چشمها در اطراف سر قرار دارند و در هيچكدام در جلوي صورت قرار ندارد . بندرت در پستانداران پست تر بينش بالاي دوچشم وجود دارد و در آنهائي هم كه مقداري ديد بالاي چشم وجود دارد ديد استرسكوپي واقعي يعني ديد داراي عمق وجود ندارد . خرگوشها ديد بالاي سر را دارند ( چون اين جانور صياد نيست بلكه صيد است ) با اين وجود ديد استرسكوپي ندارند . در بين پستانداران تفاوت بسياري در شكل مردمك چشم در موقع انفباض وجود دارد . گربه خانگي داراي مردمك عمودي ميباشد ، كه در موقع تعقيب شكار خود در بالا و پائين درخت بآن نياز دارد . ( اين امر در تمام گربه سانان بيك شكل نيست ، شير و تمام گربه سانان بزرگتر داراي مردمك مدور هستند . )
اسب داراي مردمكهائي ميباشد كه بطور افقي كشيده شده تا اينكه حيوان بتواند در موقع چرا اطراف خود را ببيند و ميدان ديد آن منطقه وسيعي را شامل ميشود . چشمان اسب در قسمت بالا و كنار سرش بطور برجسته قرار گرفته تا اينكه بتواند بطرف گرگ از عقب با لگد نشانه گيري كند بدون اينكه سرش را برگرداند .
تمام چشمهائيكه در تاريكي ميدرخشند اين عمل را توسط يك منعكس كننده مقعريكه در پشت شبكيه قرار دارد انجام ميدهند . نور ضعيفي كه در دنياي خارج وجود دارد داخل مردمك چشم ميگردد از شبكيه شفاف گذشته كه اين نور را براي ديد مورد استفاده قرار ميدهد و روي منعكس كننده ميافتد و اين منعكس كننده آنرا بسوي شيئي كه نور از آن متصاعد ميشود ميفرستد . در اينجا با نور تازه اوليه شيئي ملحق ميشود و اين فرايند تكرار ميگردد.
بدين طريق حيوانات گوشتخوار و بعضي از حيوانات ديگر كه ديدشان در روز از ما بسيار ضعيف تر است در هنگام شب خيلي بهتر از ما ميبينند و بهمين سبب بوده است كه انسانهاي اوليه از تاريكي وحشت داشتند . چون در روز خورنده بودند و در شب خورده ميشدند .
تمام پستانداران عالي داراي عضلات قوي تنظيم كانوني ميباشند . در تمام ميمونها ، مانند انسان هر دو چشم ميتواند بيك نقطه متمركز شود و ديد استرسكوبي داشته باشند . اين ديد مدت زيادي محفوظ نميماند . در بين تمام پستانداران فقط انسان است كه ميتواند ديد دو چشمي و استرسكوبي بطور مداوم داشته باشد . حتي در نوزاد انسان ، چشمها با هم آهنگي كامل در يك جهت با هم حركت نميكنند تا اينكه سه ماه از تولد كه كذشت اين هم آهنگي حاصل ميشود ، چون ديد استرسكوبي در تاريخ زندگي بشر يك پديده كاملاً جديدي است . اين دليل بارزي بر از دست دادن هم آهنگي دوچشم (لوچي) در ميان خيلي از افراد بعلت فشار وارده بچشم ميباشد.
چشمان ما در حركت كور است ، به استثناي موقعيكه نقطه ايرا كه به آن نگاه ميكنيم نگاه خود را از آن منحرف نكنيم . جلوي آينه بايستيد و به تصوير يك چشم نگاه كنيد اول بطرف راست نگاه كنيد ، بعد به طرف چپ همان چشم نگاه كنيد و اين عمل را تكرار كنيد . هركز متوجه نخواهيد شد كه چشمهاي شما حركت كرده است . علت اين امر اين استكه بمحض اينكه چشمي حركت ميكند ديد خود را از دست ميدهد . ما هرگز از اين نابينائي مطلع نميشويم و اين مربوط به اين امر است كه چيزيكه ديده شده است تا مدتي اثر آن در مركز بينائي باقي ميماند بنابراين بعد از اينكه حركت چشم انجام گرفت هنوز در مغز وجود دارد و اين زمان نابينائي را نميگذارد فرد متوجه شود . ولي حقيقت عمده اين است كه شبكيه چشم بوسيله اين نابينائي در حركت استراحت ميكند . بدين طريق تصاوير بيخود و درهم برهمي را هم كه احتمالاً در موقع حركت كه چشم نابينا ميگردد ديده شود قابل حذف است .
يك خاصيت عجيب چشم انسان در حيوانات وجود ندارد. در تمام پستانداران هر چشم بمثابه يك دوربين عكاسي كوچك ميباشد ، هركدام از چشمها يك تصوير كوچكي را ميسازد ، ولي در انسان اين دو تصوير در يك مركز تشكيل ميشود و توليد تصوير استرسكوبي يعني تصوير داراي بعد ميشود .
سخن روز
A fool’s tongue is long enough to cut his own throat

زبان احمق باندازه كافي دراز هست كه گردن خودش را قطع كند .

حكايت :

از عبيد زاكاني


نجاري زني بخواست. بعد از سه ماه پسري بياورد. از پدرش پرسيدند اين پسر را چه نام نهيم؟ گفت: چون نه ماه را به سه ماه آمده است او را چاپار ايلچي نام بايد كرد.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 68
ادامه از قبل
پوست بدن براي شما چكار ميكند – قسمت دوم

رگهاي موجود در پوست بدن باعث ميگردد كه حرارت بدن عادي باشد . وقتيكه بدن خيلي گرم ميشود اين رگها منبسط ميگردند تا اينكه خون بيشتري در سطح بدن پخش شود و بدن خنك ميشود . زمانيكه درمكان سردي ميرويد رگهاي خون موجود در پوست بدن منقبض ميشوند تا خون كمتري به سطح بدن برسد و در نتيجه حرارت داخلي محفوظ ميماند .
غدد عرق در پوست بدن نيز يك وسيله تنظيم حرارت بدن است . موقعيكه خيلي گرمتان ميشود اين غدد، عرق را ترشح ميكنند و عرق در سطح بدن تبخير ميشود و بدن را خنك ميكند .
پوست بدن پر از رشته هاي عصبي است ، بعضي از اين رشته ها در مقابل گرما حساسيت نشان ميدهند ، تعدادي در برابر سرما ، قسمتي به فشار ، و معدودي در برابر درد ، خارش يا قلقلك حساس ميباشند . انتهاي رشته هاي عصبي احساس لمس را بوجود ميآورند . از اوان كودكي تا موقعيكه پوست بدن در پيري چروكيده ميشود ، معمولاً پوست بدن كمي تنگ ميباشد بنابراين معمولاً كمي كش ميآيد . هر آينه ميزان اين كشيدگي كمي تغيير كند احساس لمس ايجاد ميشود .
پوستي كه شما اكنون داريد همان پوستي نيست كه يكسال پيش داشته ايد ، ريزش پوست هر ساعت بصورت نامرئي در بدن انجام ميگيرد. پوست داراي سه قسمت است :‌ لايه خارجي كه عبارت است از مجموعه اي از لايه ها و ينام اپيدرم ناميده ميشود، لايه مياني كه « درم » ناميده ميشد و بالاخره لايه دروني . در پائين ترين قسمت اپيدرم يك ورقه نازك سلول وجود دارد كه بيشتر رشد و نمو پوست را انجام ميدهد .
هر از گاهي سلولهاي اين ورقه تقسيم ميشوند و تشكيل سلولهاي جديد را ميدهند كه به آهستگي بطرف بالا ميروند و در آنجا جمع ميشودند . اين حركت بطرف سطح ممكن استكه هفته ها طول كشد . در راه هر سلولي كه ميميرد قسمت خارجي آن به ذره هاي كوچك ميكروسكبي تجزيه ميشوند .
مقدار بيست لايه يا بيشتر سطح پوست بدن شما را ميسازند . اين ذره هاي نامرئي سلولهاي مرده دائماً سائيده شده و سلولهاي ديگر جايگزين آنها ميگردند. اگر پوست بدن طوري سائيده شو د كه اين ذرات كوچك زود تر از معمول از بين بروند ميزان توليد سلولهاي جديد سه يا چهار برابر ميگردد.
لايه پوست خارجي در نوك انگشتان و كف دست و پا ضخيم تر از جا هاي ديگر بدن است . اگر يك قسمت بيش از حد سائيده شود در آن نقطه پينه ايجاد ميشود ، اين پينه از اجتماع سلولهاي مرده سخت شده تشكيل مييابد . سوختن شديد در آفتاب ريزش پوست را سرعت ميبخشد و افتادن پوست را كه شوره ناميده ميشود مرئي ميسازد .
انواع رنگ پوست بدن بيشتر بستگي به مقدار اين ماده رنگي دارد كه بنام ملانين ناميده ميشود . معمولاً هر قدر پوست تيره تر باشد اين ماده رتگي مقدارش در پوست بيتشتر است . فقط در حدود يك بيست و پنجم يك اونس ملانين موجب ميگردد كه فرد زال را تبديل به فردي نمايد كه داراي پوست سياه شود . زال يا آلبينو بفردي گفته ميشود كه فاقد ماده رنگي در پوست و مو باشد. هم اكنون مواد شيميائي مخصوصي در آزمايشگاهها توليد گرديده كه موجب ميشود كه ماده رنگي ملانين در پوست بدن ايجاد نگردد. بنظر ميرسد زماني خواهد رسيد كه بشر بتواند آنطور كه مايل باشد رنگ پوست بدن خود را تغيير دهد.
پوست بدن توسط ماده اي بنام سبوم ،كه از ميليونها غددي كه نزديك ريشه مو قرار دارند ترشح ميشود، سلامت خود را حفظ مبنمابد . سيوم با رخنه كردن به سطح پوست با عرق بدن تشكيل ماده اي را ميدهد كه پوست را مرطوب و نرم نگهميدارد. در هواي خيلي سرد سيوم سفت ميشود . در بعضي افراد ترشح زياد و يا كم اين ماده موجب چربي يا خشكي زياد پوست ميشود .
هرگز اين جمله را شنيده ايد ؟ « بقدري ترسيدم كه موهاي بدنم سيخ شد » اين موضوع صحت دارد ، چون چسبيده به مو عضله اي قرار دارد كه در مواقع خاص منقبض شده و موجب ميشوند كه موهاي بدن راست شود . اين راست شدن مو بدون شك در آغاز براي اينكه حيوان در برابر دشمن بزرگتر جلوه كند بوده است . ولي در مراحل تكاملي ديگر بدن ما پوشيده از خز نيست و مظاهر ديگر از قبيل رنگ پريدگي ، سرخ شدن چهره ، و ديگر تغييرات دليل بر اضطراب و هيجان ما ميباشد . وقتيكه كه ميگوئيد تمام بدنم از ترس لرزيد و يا سرتا پا خشمگين شدم خود گوياي اين حقيقت است كه آگاهي به تغييرات پوستي خود داشته ايد .
با سالخوردگي پوست بدن تغييرات بسياري ميكند. نوزاد پوستش چروكيده ميباشد چون پوست او براي بدنش خيلي بزرگتر است. بتدرج كه كمي رشد ميكند چين و چروكهاي بدنش از بين ميرود. از آن ببعد رشته هاي بيشمار قابل انعطاف كه در پوست وجود دارد پوست را صاف و محكم نگهميدارد . در هنگام بلوغ، هورمونهاي جنسي موجب تحريك افزايش سريع توليد سيوم گرديده كه ممكن است موجب انسداد مسامات شود و تغييراتي را در دوران بلوغ باعث گردد. بعداً غدد چربي كند تر كار خواهند كرد و پوست بدن دوباره شفاف ميگردد. در ايام پيري توليد سبوم بسيار كم ميشود و رشته هاي موجود در پوست بيشتر انعطاف خود را از دست ميدهند و در نتيجه پوست شل شده و چروك ميخورد و خشك ميشود .
پوست بدن بطرز عجيبي مخصوص بدن هر فرد ميباشد و هيچكس در دنيا وجود ندارد كه پوستي كاملاً شبيه پوست بدن كس ديگر داشته باشد . خاصيت ديگر پوست بدن اين است كه آنرا ميشود بآسانئي به قسمت ديگر بدن پيوند زد ولي اگر به بدن شخص ديگري پيوند زده شود فقط مدت كوتاهي دوام خواهد داشت و از بين ميرود مگر آن شخص دوقلو ناشي از تقسيم يك تخم باشد .
اگر شخصي از ناحيه اي در بدن دچار سوختگي شديد شده باشد در هر صورت پيوند پوست فرد ديگر فقط به عمل بهيودي كمك خواهد كرد . اين پوست عاريه فقط چند هفته اي زنده خواهد بود . ولي در هرحال براي جلوگيري از عفونت و از دست دادن آب بدن كمك مؤثري خواهد بود . پوست را ميشود منجمد نمود و براي موارد ضروري ذخيره كرد ، بنابراين بيمارستانهاي مجهز ميتوانند هميشه پوست مورد نياز را براي موارد اضطراري در دسترس داشته باشند.
حقيقتاً نحوه ايكه طبيعت بدن ما را پوشانيده است اعجاب آور است . ولي راههائيكه بشر براي درك اين مسائل پيچيده طبيعت طي نموده تا به راز آنها پي ببرد نيز اعجاب انگيز ميباشد و اين دانش باو كمك نموده تا بتواند از آن بهره لازم را ببرد.
Henry Wadworh Longfellow

Henry Wadsworth Longfellow
هنري لانگفلو

A Psalm of Life
نغمه زندگي

WHAT TIlE HEART OF TIlE YOUNG MAN SAID TO TIlE PSALMIST
اين است آنچه قلب جوان به مرد نغمه سرا گفت

TELL me not, in mournful numbers,
“Life is but an empty dream!”
For the soul is dead that slumbers,
And things are not what they seem.

با آيه هاي يأس آميز بمن مگو
كه زندگي رؤيائي تهي بيش نيست
چون آنان كه خوابند روانشان مرده است
و اوضاع آنچنان كه آنان پندارند نيست
Life is real! Life is earnest!
And the grave is not its goal;
“Dust thou art, to dust returnest
”Was not spoken of the soul.

زندگي حقيقت دارد ! زندگي اشتياق است
و گور مقصد نهائي نيست
از خاك زاده شدي و بخاك رجعت خواهي كرد
گفته روح و روان نيست

Not enjoyment, and not sorrow,
Is our destined end or way;
But to act, that each to-morrow
Finds us farther than to-day.

نه لذت و نه غم
ره رو ما و تقدير ما نيست
بلكه بايد كار كنيم كه هر فردائي
خود را بهتر از امروز يابيم

Art is long, and Time is fleeting
And our hearts,though stout and brave,
Still, like muffled drums, are beating
Funeral marches to the grave.

كار بسيار است و زمان شتابان ميرود
و قلب هايمان گرچه قوي و استوارند
با اين وجود طنين طبلهاي عزا شنيده ميشود
عزا داران بسوي گور ميروند

In the world’s broad field of battle,
In the bivouac of Life
Be not like dumb, driven cattle!
Be a hero in the strife!

در ميدان وسيع تنازع جهان
در اردوگاه زندگي
چون چاپاري بي اراده و مفلوك مباش
قهرماني در اين ميدان تنازع باش

Trust no Future, howe’er pleasant!
Let the dead Past bury its dead!
Act,—act in the living Present!
Heart within, and God o’erhead!

اطمينان به آينده نكن هر چند خوشايند نمايد
بگذار گذشته جسد خود را بگور سپارد
بكوش – حال را درياب!
با قوتي در دل و اميدي بخدا
Lives of great men all remind us
We can make our lives sublime,
And, departing, leave behind us
Footprints on the sands of time;

زندگي همه بزرگان بما ميآموزد
كه ما هم ميتوانيم زندگي خود را بهبود بخشيم
و در موقع ترك اين دنيا از خود اثري گذاريم
جاي پائي بر روي شنزار زمان

Footprints, that perhaps another,
Sailing o’er life’s solemn main,
A forlorn and shipwrecked brother,
Seeing, shall take heart again.

جاي پائي كه شايد ديگري را
ره روي در شاهراه زندگي باشد
برادري فراموش شده و كشتي شكسته
ممكن است دوباره بزندگي رجعت كند

Let us, then, be up and doing,
With a heart for any fate:
Still achieving, still pursuing
Learn to labor and to wait.

پس برخيزيم و كار كنيم
با دلي از هر سرشتي و عقيده اي
پيوسته بكوشيم و پويا باشيم
بردباري پيشه كنيم و در انتظار باشيم


سخن روز
Make not fool of thyself, to make others merry.
براي اينكه ديگران را خوشحال كني خودت را به حماقت نزن .

حكايت :

از عبيد زاكاني


پدر جحي سه ماهي بريان به خانه برد. جحي در خانه نبود. مادرش گفت: اينرا بخوريم پيش از آنكه جحي بيايد. سفره بنهادند جحي بيامد دست به در زد. مادرش دو ماهي بزرگ در زير تخت پنهان كرد و يكي كوچك در ميان آورد. جحي از شكاف در ديده بود. چون بنشستند پدرش از جحي پرسيد كه حكايت يونس پيغمبر شنيده اي؟ گفت: از اين ماهي پرسيم تا بگويد. سر پيش ماهي برده و گوش بر دهان ماهي نهاد وگفت: اين ماهي ميگويد كه من آن زمان كوچك بودم اينك دو ماهي ديگر بزرگتر از من در زير تختند. از ايشان بپرس تا بگويند.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 67
پوست بدن براي شما چه ميكند
Ruth And Edward Brecher




زمانيكه خراشي در پوست بدنتان ايجاد شده است آيا از خودتان پرسيده ايد كه چرا طبيعت پوست ضخيم تري را براي بدن شما پيش بيني نكرده است ؟ دانشمندان در اين مورد پاسخ لازم را دارند. آنها ميگويند كه پوست ظريف شما خيلي بيشتراز يك محافظ ساده است : پوست عضوي از بدن است كه از لحاظ اهميت در رديف مغز، قلب و ريه قرار دارد . پوست خدماتي را انجام ميدهد كه شما كمتر از آن مطلع هستيد. خدماتيكه اگر چون يك محافظ ضخيمي بود ميسر نبود .
فرض كنيد در انگشت شما بريدگي ايجاد شده است . در اثر اين بريدگي چه چيز هائي رخ ميدهد ؟ :
بمحض ايجاد بريدگي، خون از مويرگهاي موجود در پوست بيرون ميجهد و موجب ميگردد آلودگي و ميكرب را از محل بريدگي دورنمايد ، سپس رگها منقبض ميگردند تا اينكه جريان خون بخارج قطع گردد و طولي نميكشد كه لخته اي ازخون سفت شده فضاي بين بريدگي را پر ميكند . اين لخته مانند چسب خود را به ديواره زخم ميچسباند ، و سپس بتدريج جمع ميگردد، در حاليكه دو ديواره بريدگي را با خود ميكشدآنرا بهم نزديك ميكند .
بعد از چند ساعتي يافت هاي پيوندي رشته اي شكل كه فيبروبلاست ناميده ميشوند از هر طرف به لخته حمله ور ميشوند و بتدريج نسج جديد را ميسازند . بمحض اينكه فاصله ايجاد شده كاملاً پر شد ،نسج پوست سطحي شروع به رشد كردن از طرف لبه ها رشد مينمايد تا اينكه از دو طرف بهم برسند و فقط يك خط نازك مثل مو بجا ميماند و يا اصلاً اثري بجا نميماند.
هر قسمت از اين سلسله عمليات درست بموقع شروع به فعاليت مينمايند . اين را بخاطر داشته باشيد كه اگر اين بار بريدگي يا سوختگي در قسمتي از بدن شما ايجاد شد سعي ننمائيد كه با پاك كردن لخته ايجاد شده و يا برداشتن دلمه خون موجب شويد كه جاي زخم روي پوست شما باقي بماند چون اينكار باعث ميشود كه مراحل مهمي از بهبودي زخم متوقف شده و يا ناقص يماند .
پوست بدن شما يك انبار كالا است و يك انبار جا دار جالب . يك ششم وزن شما در پوست شما جا دارد بيشتر اين وزن عبارت از آب وچربي است . هنگاميكه بدن شما بيش از نياز خود از اين دو ماده دريافت ميكند مقداري از اين اضافات در پوست ذخيره ميشود . بعداً ، پوست ميتواند مواد ذخيره شده را در صورت نياز اعضاي ديگر به آنها وارد جريان خون نمايد تا به عضو مربوطه برسد. نمك، قند و مواد اصلي ديگر نيز بهمين صورت در پوست بدن ذخيره ميگردد.
پوست بدن ميتواند در موارد اضطراري خون مورد نياز را به اعضاي مهم بدن برساند. فرض كنيم زماني كه شما در حال عبور از پياده رو خياباني هستيد مورد اهانت شخصي قرار ميگيريد . عضلات و اعضاي داخلي بدن شما فوراً نقاضاي خون بيشتري براي برخورد يا فرار مينمايند. اين خون از قسمتي از پوست بدن شما تأمين ميشود، بدين ترتيب كه رگهاي كوچك تنگ ميگردند و مجرا هاي بزرگتر اضطراري باز ميشوند تا هر چه زودتر خون لازم را به عضو مربوط برسانند . چون اين خون از پوست شما دور ميشود شما رنگ پريده بنظر ميرسيد .
ادامه دارد
سخن روز
A fool may throw a stone into a well, which hundred wise men cannot pull out.
ممكن است ديوانه سنگي به چاه اندازد كه يكصد عاقل نتوانند آنرا در آورند.

حكايت :

از عبيد زاكاني


رازي و گيلاني و قزويني با هم به حج رفتند. قزويني مفلس بود و رازي و گيلاني توانگر بودند. رازي چون دست در حلقة كعبه زد گفت: خدايا به شكرانة آن كه مرا اينجا آوردي » بليان » و « بنفشه» را آزاد كردم . گيلاني چون حلقه بگرفت گفت: بدين شكرانه « مبارك » و « سنقر» را آزاد كردم. قزويني چون حلقه بگرفت گفت: خدايا تو ميداني كه من نه بليان دارم و نه سنقر و نه بنفشه و نه مبارك، بدين شكرانه مادر فاطمه را از خود به سه طلاق آزاد كردم.
* * *
شگفتيهاي بدن انسان - 66
شگفتيهاي بدن انسان – 66

ادامه از قبل

كالج سلطنتي پزشگان انگليس يك قسمت كامل از گزارش را به فرضيه هاي پيشرفته كسانيكه در مورد ارتباط علت و معلول ترديد دارند تخصيص داده است .
در مورد آلودگي هوا كه اغلب هواداران دخانيات سعي مينمايند كه عامل اصلي سرطان را مربوط به آن بدانند نظر چيست؟ در گزارش مورد بحث آمار تهيه شده بر مبناي بررسي هاي بعمل آمده در شهر ها و دهات و قصبات و حتي كشور هائي كه اصلاً آلودگي هوا در آنجا وجود ندارد ميباشد .
مثلاً در كشور فنلاند كه دومين كشور از نظر تلفات افراد در اثر سرطان در اروپا ميباشد آلودگي هوا بسيار كم ميباشد ولي در آنجا آلودگي افراد به دخانيات بسيار زياد است . در نتيجه ثابت شده است كه استعمال دخاانيات از نظر مبتلا كردن فرد به سرطان بسيار مهمتر از آلودگي هوا است . علاوه بر اين واضح است كه در هر سطحي از آلودگي هوا معتادين به سيگار در خطر ابتلا به سرطان ميباشند و هر قدر مصرف سيگار بيشتر گردد اين خطر نيز بيشتر ميگردد. و حتي در دور ترين قصباتي كه آلودگي هوا تقريباً صفر است كسانيكه سيگار زياد ميكشند پانزده تا بيست بار بيشتر از كسانيكه سيگار نمي كشند مبتلا به سرطان شده اند .
بيماران مبتلا به برونشيت ، زخم اثني عشر و ميتلايان به امراض عروق و قلب را بايد تشويق كرد كه سيگار كشيدن را ترك نمايند . حتي سرفه هاي يك فرد سيگاري ممكن است كه علامت خطري باشد كه آن فرد بايد سيگار كشيدن را ترك نمايد .
گزارش مذكور حاكي است كه نسبت پزشگانيكه آلوده به سيگار كشيدن نيستند در سالهاي اخير دو برابر گرديده است يعني از 24 در صد به 50 درصد رسيده است و اين تغييرات از سال 1951 تا سال 1961 انجام گرفته است . پزشگانيكه معتاد به سيگار هستند بايد مانند افراد ديگر باين حقيقت بينديشند كه آيا خطراتيكه اين امر در بر دارد به لذتيكه ظاهراً از كشيدن سيگار برده ميشود حقيقتاً مي چربد و تصميم خود را اتخاذ نمايند. از طرفي پزشكي كه خودش معتاد به سيگار است اثر آموزشي اجتماع را در مورد ترك سيگار كاهش ميدهد و طبعاً وقتيكه پزشگي خود سيگار ميكشد چگونه ميتواند به بيماران خود در مورد مضار سيگار صحبت كند و آنان را ترغيب به ترك سيگار نمايد به عبارت ديگر « رطب خورده منع رطب چون كند ؟»
گزارش كالج سلطنتي پزشگان انگليس اولين تجزيه و تحليل در مورد امور بهداشتي استعمال دخانيات نبوده است ، اما احتمالاً بهترين گزارش درستي بوده ك متكي بر بيش از 200 تأييد منابع علمي بوده و بطوري نوشته شده بود كه قابل درك عامه بود. ( با وجود اينكه در موقع چاپ بسيار خلاصه شده بود نشريه استعمال دخانيات و بهزيستي بمحض انتشار بيش از 15000 جلد بفروش رفت و خيلي زود كمياب شد و يكي از پر فروش ترين نشريه ها بوده است .)
نشريه استعمال دخانيات و بهزيستي اولين گزارشي است كه برنامه مرتبي را براي اقدامات احتياطي اشخاص و دولت ارائه داده است . تعدادي از توصيه هائي كه در اين گزارش شده است در زير ذكر ميگردد:
· هرچه بيشتر بايد اذهان عمومي را روشن كرد ، مخصوصاً در مورد دانش آموزان ، در مورد ارتباط با خطرات استعمال دخانيات . توضيح آنكه مركز آموزشي بهزيستي در انگلستان در سال 60-1959 كمتر از 5000 پوند براي آموزش عامه صرف كرده در حاليكه توليد كنندگان دخانيات بالغ بر 38 ميليون پوند صرف تبليغات براي مصرف سيگار نموده اند . آموزشهائي از قبيل سيگار با فيلتر، ته سيگار بلند تر ، برتري پيپ و سيگار برگ بر سيگار براي آنهائيكه سخت معتاد به سيگار هستند نافع واقع ميشود .
· سخت گيري بيشتر براي فروش سيگار به كودكان . منع بيشتر در مورد سيگار كشيدن در اماكن عمومي.
· افزايش ماليات روي سيگار .
· از آنجائيكه فيلتر ها از نظر كيفيت تفاوت دارند بهتر خواهد بود كه فيلتر هائيكه كارخانجات توليد مينمايند قبلاً توسط مقامات صلاحيت دار مورد آزمايش قرار گيرد و نتيجه آزمايش را روي بسته سيگار ذكر نمايند .

گزارش كالج سلطنتي پزشگان فوراً در مجلس مطرح شد و وزير بهزيستي وقت انگلستان به مجلس عوام گزارشي بشرح زير داد : « دولت بطور قطع قبول دارد كه اين گزارش ارتباط سيگار كشيدن را با سرطان بطور قانع كننده و بدون هيچگونه ابهامي نشان داده است كه در جامعه استعمال دخانيات براي سلامت تا چه حد زيانبار است . و گزارش كالج در هيئت دولت تحت بررسي ميباشد و نتجه گزارش خواهد گرديد.»
در ژانويه 1964 دولت آمريكا نيز گزارشي را در مورد ارتباط سيگار با سرطان ريه و امراض ديگر منتشر ساخت. اين گزارش با ذكر جزئيات بيشتري مطالب عنوان شده در گزارش كالج سلطنتي پزشگان انگلستان را مورد تأييد قرار داد .
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است