رؤياي كمبوجيه-6
از
طالبوف
سيفون گفت اي خداي بزرگ قرباني مرا كه بشكرانه حيات جديد ، و توبه شكستن قسم خود تقديم نمودم قبول كن ، روح او را كه خواص اهريمني داشت بمالك دوزخ بسپار كه از هيكل ديگر سر نزند ، و اغواي ديگري را بگناه ترك اوامر تو نتواند ، و اين خون ريخته را در دل پادشاه آب خاموشي آتش خجلت و ندامت من كن . اي خداي كبير تو ميداني كه با همه غنج و ناز ، و عشوه دلفريب پرتونياز ، بسهولت معاونت ملكه و مخالفت ملك را متقبل نشدم.
نتايج نقض عهد را شمردم ، نصايح الواح صلب را خواندم، ولي بالاخره نفوذ دو زن عفريت خوي و ملك سيما مرا از راه برد، چشم هوشم را پوشيد ، گوش عقلم را كر نمود ، وجدان روشنم را تاريك ساخت، و فريفته شدم . تو آگاهي كه در غياب آن دو شيطان انس ، شرف انسانيت من چگونه مرا بسوء مآل حق نشناسي و خايم سيئات نا سپاسي تنبيه و توبيخ مينمود . اي خداي از كردار ماضي من در گذر ، ديگر بار مرا بناصح مغرض دوچار نكن ، بر يقين من بيفزاي ، و تيرگي ترديد را از آيينه قلب من بزداي ، وگرنه خواص مذمومه در نهاد بشر طبيعي است ، و ضعف نفس انساني در مباشري سيئات مسلم است .
درين بين حاجب بار داخل شد امر احضار پادشاه را تبليغ نمود. سيفون او را روانه كرد ، سر پرتونياز را شسته ، بعطر و عنبر آموده ، بسيني طلا نهاده ، با خود بحضور برد . تا وارد شد كمبيز گفت سيفون عرض خود را بگو، هرچه ميخواهي مقبول است . سيفون گفت اعلي حضرت ولينعمت من امروز از خداي بزرگ استدعا نمودم كه آبي بر شعله آتش انفعال من ، كه از سيئات خيانت خود بپادشاه رؤفي مثل تو در كانون سينه و دل من است ، و از عفو و اغماض نفس ملكوتي شاهانه ، هر لمحه شدت انفعالش بيشترست بپاشد .
خداي بزرگ استدعاي مرا شنيد و پذيرفت ، اينك بشكرانه اين اجابت سر قرباني خود را كه چون اهريمن سبب عمده و فريب دهنده اصلي گمراهي من بود بحضور آوردم ، ببين توبه مرا قبول كن ، و بصداقت عبوديت من مطمئن باش.
اين بگفت سرپوش سيني را برداشت، و سر پرتونياز را پيش پادشاه بزمين گذاشت .
كمبيز برآشفت ، گفت مگر تو بسخن من اعتماد نكردي كه گفتم تو را تقصيري در نزد من نماند همه را عفو كردم ، ديگر چرا همسر عاقله خود را مقتول نمودي !
سيفون گفت : پادشاه اگر او را نميكشتم بايست خود را بكشم ، اگر تو بمن غضب ميكردي بر من سخت گوارا بود ، چون عفو كردي واجب شد خون زني را كه مصر و علت خيانت من بود بريزم . ديگر آنكه زن بيخرد شايد در غياب ما سر مردن ملكه را ميگفت ، مخفي منتشر ميشد ، امرا و رجال مي دانستند ، محرمانه صحبت مينمودند ، اراجيف ترتيب مي دادند ، اشعار مينوشتند و از انتشار اينگونه اخبار مردم بخيانت پادشاه جرئت و جسارت پيدا ميكردند. براي پيش بندي اين وقايع محتمله مي بايست او را بكشم و آسوده بشوم.
پادشاه روي سيفون را بوسيد ، سيفون دست او را بوسيد و تجديد عهد نمود و تكرار ياد قسم كرد. روز ديگر بهمن يار را در حضور رجال دربار نيابت سلطنت داده ، بهمراهي سيفون و ساير رجال ملتزمين ركاب هشت روز بعد از حركت اردو عازم سفر گرديد . روز سوم باردو رسيدند . روز هيجدهم در كنار دره بابقو خيمه زدند . روز ديگر پادشاه و چند نفر از امرا سوار شده دور قلعه را گشتند .
كمبيز نزديكي دورازه شمال قلعه جايي كه قدري برآمدگي داشت بنظر آورده ، دور آن زمين را با قدم خود پيموده ، از ابتداي آنجا تا دروازه قلعه دويست قدم مساوي مسافت بود . بپارزم فرمان داد كه فردا اين زمين برآمده را بهمان صورت بر آمدگي حفر نمايند ، هر وقت بسنگ رسيد بپادشاه خبر بدهند .
پس از دستور العمل سوار شده باردو مراجعت نمودند ، پارزم كلنگ چيان را بكندن آنجا امر نمود، هفده روز هر روزه پانصد نفر ميكند و پانصد نفر خاك كنده را بيرون ميبرد . هر شب از عمق كنده و پيشرفت كار بكمبيز خبر مي دادند ، گاهي كمبيز و سيفون پياده و سواره ميرفتند دور كنده را ميگشتند و تماشا ميكردند .
شب هيجدهم كمبيز شموئيل را در خواب ديد، گفت فردا از طرف جنوب سنگ اول سرپوش خم هاي مدفون باز ميشود، محض اينكه اوامر تو در قلوب رسوخ يابد و مسموع گردد بامداد برخيز و برو از جنوب غربي بانحراف دو درجه گوشه سنگ بزرگي در ديوار كنده نمايان است ، امر كن زمين را بكنند ، امرا و رجال را نشان بده كه اينجا در خزانه است . بعد از نيمساعت همانجا سنگ بزرگي پيدا شود، دور سنگ را خوب پاك كنند كه از گرفتن بزير زمين خاك نريزد ، سنگرا بردارند ، اول خودت داخل ميشوي ، بيست و چهار خم پر از طلا مي بيني بعد از بيرون آوردن خم ها زير خم دهم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را نشان بده ، قدري ميكنند بسنگ سرپوش ميرسد ، بردارند خودت داخل ميشوي ، چهار صندوق سنگي كه در هر يك دو لوح مقدس نهاده شده با دست خود بر ميداري، و بسيفون و پارزم ميسپاري ، آنوقت همه ميدانند كه تاييد تو از آسمان است . الواح را بچادر خود ببر و طلا ها را در چادر ديگر جا بده ، و براي آنها صندوق حمل مهيا بكن، ، بعد از انجام آنها ترتيبات ثانوي را بتو ميگويم . كمبيز بيدار شده ، بقرار مأمور كنز محفور حمل چادر مخصوص ، و الواح را بچادر خويش آورد . در هر خم صد هزار طلاي مسكوك « ديوجاني» بود : درين بين بر حسب احكام كمبيز كه بسلاطين اطراف از پايتخت نوشته شده بود از جانب پادشاهان سند ، و ختا ، و مانجور ، و مغول ، و نمرود ، و فرعون ، و آسور ، سفرا با هديه هاي گران بها متوالي وارد اردو شدند . رسوم استقبال سفرا بعمل آمد ، بار حضور يافتند ، پيشكش ها را تقديم نمودند، مجالس مهماني و عيش ترتيب دادند كه بآن شكوه كسي ياد نداشت .
رسولان سلاطين علي قدر مراتبهم انعام و نوازش يافتند و مرخص شدند . صندوقهاي حمل خزانه پانصد دانه ساخته شد هيجده روز منتظر دستورالعمل ثانوي و رؤيت شموئيل گذشت ، تا شب نوزدهم شموئيل بكمبيز گفت فردا كوچ بكني ، رو بپايتخت عزيمت نمايي ، الواح را بخوان ، اسرار او را نشر نكني تا وقت افشاي او بتو الهام شود، نقشه معبد جديد را بتو بنمايم ، حكم كسرا صنام و نشر مذهب پاك زردشتي را بياورم. كمبيز از خواب بيدار شد از نگراني آسوده گشت ، صندوق الواح را گشود ، لوح اول را برداشت ديد بسيار سهل و آسان ميخواند .
ادامه دارد