شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
روياي كمبوجيه
از كتاب « مسالك المحسنين» طالبوف
(عبدالرحيم بن شيخ ابوطالب نجار تبريزي)

قسمت ثالث
در دو فرسخي سنور درة عميقي است كه از ميانش رودخانة «بايقو» مي گذرد . شاهراه بزرگ است، روزي هزار نفر آدم و دواب از آنجا عبور ميكند.
برفقا گفتم پيشروي ما حالا درة بايقو است ، اخبار قلعة قلة كوه او را كه در السنه ساير است شنيده ايد ؟ مصطفي و محمد گفتند :‌شنيده ايم معروف است .
حسين گفت من تاريخ قلعة بايو را از كتاب «التكوين » ، تأليف « ابوالمعارف لامكاني » ، كه با خط خود مؤلف در كتابخانة « توهمات سيمرغي » محفوظ است خوانده ام . ماحصل تفصيلات زيادش اينست كه «كمبيزدوم » پادشاه ايران شبي در خواب ديد ، ملكي بر او نازل شد. گفت چه خوابيده اي برخيز برو بدرة بايقو ، بالاي دره سر كوه قلعة مخروبه اي هست ، دويست قدم دورتر از دروازة قلعه زمين را بفرما بكاوند ، در آنجا خرابة بزرگي مدفون است در بيار و مذهب آتش پرستي را ترويج بكن. هشت لوح طلاي محكوك با خط «ديوجاني» در ميان آنهاست ، آنها را با دست خود بردار كه الواح مقدسه ميباشند ، مضمون الواح را جز « سيفون » وزير و « پارزم » سردار ديگران ندانند ، اگر خلاف اين امر را بكني مغضوب ميشوي.
كمبيز پرسيد تو رسولي يا خود آ«ري؟ از كجائي ؟ اسم تو چيست ؟ و آن خزينة مدفون مال كيست؟
گفت من از طرف زردشت روح الله مأمور تبليغ اين رسالت هستم و يكي از ملايك خدام او ميباشم. نام من «شموئيل » است . گفتم خود روح الله كجاست ؟ گفت در آسمان چهارم . گفتم من خط «ديوجاني» را آشنا نيستم .
گفت تا آن الواح را ديدي غشاوة چشمهاي تو رفع شود ، همه را مي خواني و اسرار خلقت را ميداني. هر كس آنها را ببيند مي تواند بخواند، اينست كه آنها را جز سيفون و پارزم كسي ديگر نبايد ببيند و گرنه فسادي در زمين پيدا شود كه روح الله بزحمت افتد و ترا سخت غضب نمايد .
كمبيز ميگويد پرسيدم كه اساس شريعت آتش پرستي چيست ، او را چگونه ترويج نمايم ؟ گفت اساس همة مذاهب خدا پرستي است، و حرارت و نور اثر تجليات وجود واحد و مربي كاينات است . شريعت روح الله معرفت شرف نفس ، حفظ وجود محبت نوع ، مساوات تمامي خلقت .
از خواب بيدار شدم ديدم از بسترم بوي گل آيد ، خانه را بوي عطر پيچيده ، چراغ طلا كه بالاي سرمن مي سوخت ده مقابل بيشتر روشن است . اندكي تأمل كردم كه هيجانم ساكت شود ، و تأثير خواب و نفوذ تحصيل خزانة بزرگ باعصاب من قدري تخفيف يابد ، و پرتو صورت ملكوتي شموئيل از آيينة تصور من محو گردد،‌ديدم بوي عطر و زيادي نور شمع حقيقت دارد نه تصوري و نفوذ رؤياست . خادم حرم را صدا زدم ملكه را بيدار نمود، آمد خواب خود را گفتم .
ملكه گفت عجب خوابي ديده اي ، از رؤياي صادقه است ، بايد تدارك سفر را ديد و عازم شد ، اما مقصود و طرف توجه خود را بهيچ يك از امرا خبر نده كه طرف عزيمت تو را ندانند .
پرسيدم اگر بدانند چه مي شود؟ گفت براي گنج رايگان مدعيان سلطنت را بطمع و حسد آورد ، بتو مي شورند ، بمخالفت تو همدست مي شوند ، اگر غلبه هم نكنند مدتي امر تو را بتعويق اندازند . گذشتن از تخت و تاج است ، در « لاخاس » دالايلام كبير تا شنيد كه تو ميخواهي بتها را بشكني قبة « اولتورموز » را براندازي ، آن وقت بهمه جا دعوت نامها نويسد ، «‌آنگليمون» بزرگ را بيرون آورد ، بقتل و كفر تو حكم ميدهد ، بعد از آن گمان ندارم كه جز من صادق و معيني از همة ملك و ملت براي تو باقي بماند ، نبايد اينكار را سهل شمرد .
كمبيز گفت در اينصورت رفتن من چه معني دارد ، و خزينه اي را كه بيم جان و ويراني خانمان دروست چرا تحصيل نمايم ! مرحبا بعقل و آفرين بمحبت تو ، ازين خواب بد بكسي سخن نگويم و پي خزانه نميروم ، عجب مرا باطراف كار آشنا كردي ، تا اين خبر منتشر گشت پسر « جان خو» كه حالا بمن تمكين نمي كند آشوبي برانگيزد ، پيش جنگ مي شود ، « لاما » ها طرفدار او گردند و همان نقشه اي كه الان مي كشيدي از قوه بفعل آيد .
ملكه رفت ، كمبيز برخاست بيرون آمد و بر تخت خود نشست ، پرده دار پرده را بالا برد ، امرا و رجال بسجده افتادند، كمبيز متفكر بود بكسي التفات نفرمود ، امرا متوهم شدند ، هركس از خود مي پرسيد كه حالا برق غضب پادشاه كدام يك از آنها را خواهد زد. كمبيز برخاست صف سالم بر هم خورد ، رجال نگران و دلگران متفرق شدند .
پادشاه غرق خيال روز را بشب آورد ، خوابيد ، همان ملك ديشبي نازل شد ، گفت :
كامبيز تو در اوامر روح الله كه تو را برگزيده و ميخواهد بواسطة نشر مذهب پاك خدا پرستي را بكند ، با زن ناقص العقل مغرض شوري نمودي ، حال آنكه در ملك تو هيج فتنه حادث نشود ، هيچكس مخالفت تو را نمي كند ، احدي از قواد و رجال با تو دل بدندارد ، جز آن زن كه تو او را صادق ميداني و سخن او را بصلاح ديد و روح الله ترجيح ميدهي . ملكه اول تو را برفتن ترغيب نمود كه باغراض او پي نبري، بعد باقدامات تو موانع نشان داد، و بترك تاج و مرگ تو را تخويف كرد و كتمان رؤيا را توصيه نمود كه وحشت تو زياد گردد و از مشاورين خير خواه سخن صدق و ترغيب و تشويق نشنوي .
ادامه دارد .
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است