رؤياي كمبوجيه - 3
از
طالبوف
كمبيز گاهي متوجه وجدان خود مي شد ، ميديد كه از شنيدن اخبار موثوقه شموئيل محبت ملكه ذره اي در دل او متزلزل نشده ، و انوارش تاريك نگشته . هرچه در محروسه خيال سي ساله خود در حق ملكه ، كاوش علت داعي دل رنجي او را مينمود پيدا نمي كرد، ميديد عقد نوشزاد بصواب ديد و انتخاب خود ملكه شده و تبعيت نوشزاد باوامر ملكه هر روز در تزايدست ،پس اين بد دلي و رنجش او از كجا توليدكرد ، چيزي نميدانست و جستن نميتوانست ، مگر اينكه بار حيرتش سنگين تر و دل محزونش غمگين تر ميشد .
ساعت بيدار شدن پادشاه گذشت ، محرمان خوابگاه از پس پرده نگران و منتظر بودند ، ولي بي اذن جرئت دخول نداشتند. ساعت ديگر گذشت خواجه حرم بملكه خبر داد ، ملكه تا پس پرده خوابگاه آمد ، آواز نمود قربانت شوم مأذونم شرفياب شوم ؟ كمبيز صداي ملكه را شنيد رنگ از رخسارش پريد ، بي تأمل گفت تو برو كاريكه در دست داري تمام كن . ملكه چون قالب بيروح باطاق خود برگشت، چون صبح زود برخاسته خودش سمي تعبيه مينمود كه داخل غذاي نوشزاد بكند ، متفكر شد كه پادشاه مرا بار ندهد يعني چه ! بمن بگويد برو كار خود را تمام كن چرا! پس يقين ازكارهاي من مخبر شده ! كه خبر داده ؟
سيفون منافق و خاين نيست ، وانگهي از ديروز بحضور نيامده ، از تعبيه سم امروزي من حتي سيفون نيز مطلع نيست ، اما پادشاه معلوم است همه را ميداند ، از كجا ميداند ؟ از كه ميداند ؟ ... تصور ملكه مثل برق از يك گوشه خيال بگوشه تصور ديگر ، و از ظن بگمان و تحسر ديگر ميدويد ، ولي جز شدت نگراني و وحشت مرگ ناگهاني چيزي حاصل او نميشد . كمبيز از امتداد پريشاني خيال چنان آشفته حال شد كه ضعف اعصاب مستعد توليد مرض ماليخولياي منتهي بجنون گرديد ، نميتوانست برخيزد ، يا در يك نقطه عفو و غضب و سكونت نمايد .
درين بين صداي خرق شديدي شنيد ، متوحش از رختخواب برجست ، ديد ديوار طرف شرق خانه تا سقف منشق شده ، و از آن شكاف چشم انداز وسيع كه گويي هزاران فرسخ طول دورنمايي اوست گشوده ، از عمق آن مسافت دايره منور بسيار بزرگ كه در مركز او صورت بي نظيري چنان از زير پرده زنبوري نمودار بود، كه گويي آفتاب از زير ابر خفيف تابيده دايره قرص خود را تمام مينمايد ، و خوشه هاي نور باطراف ميفشاند. تخت نور كه اين صورت متمكن بود خدام ملكوتي او را بالاي سر خودشان حمل ميدادند .
شموئيل با هشت ملك جميل مثل خود، پيش روي تخت ، هر يك شاخي از درخت طوبي در دست ، تسبيح خوان مي خرامند. در طرف بالاي تخت از يمين و يسار دو ملك پر هاي خود را محاذي همديگر باز و ديگري را بر چيده ، دست راست يكي با دست چپ ديگري در فراز تخت تاجي از نور گرفته ، از پي تخت چندين هزار صور ملكوتي با ترتيب عجيب روان است . تخت وارد خوابگاه كمبيز شد ، شموئيل پيش آمد ، گفت كمبيز اين ديگر خواب نيست مكاشفه است ، بصورت روح الله سجده بكن و ايمان بيار، ازين حضور نور تو برافزايد ، كار تو بالا گيرد ، و سلطنت عالم نصيب اخلاف تو ميشود. برخاستم سجده كردم ، ايمان آوردم ، شموئيل مرا نزديك برد، حب كوچك آتشين بمن داد، گفت بخور روح الله از نور خود تو را قسمت داد تا سموم اعادي بتو كارگر نباشد . بدهن گذاشتم درين حال برقي زد و چنان تركيد كه هرگز صداي چنين خرق شديد و مهيب نشنيده بودم، از ترس بي هوش افتادم، بعد از مدتي كه ندانستم چند دقيقه بود بحال آمدم. ديدم ديوار خانه در صورت اولي است ، و از آن بساط گبريايي اثري نمانده . برخاستم در خود وجد و سروري يافتم كه گويي پرتوي ازمبادي عاليه بر دل من تابيده ، و ظلمت غيظ و غضب را مستور نموده . خدام را آواز كردم ، اول شيرزاد كه مأمور حفظ رخت خانة من است درآمد ، پرسيدم كه امروز برخاستنم دير شد ؟ عرض كرد بلي همه بندگان درباري نگرانند ، ملكه آمد و برگشت ، رجال در سلام منتظر ديدار پادشاهند.
گفتم تو از پس پرده صدايي از خانه شنيدي؟ گفت نه فقط روشنايي از ساير شبها صد مرتبه بيشتر مينمود ، خيال كردم همه چراغهاي خوابگاه را كه معمول شبهاي زفاف و اعيادست بر افروخته اند .
لباس پوشيدم ، بتخت گاه آمدم ، امرا هر كس جاي خود بود، سيفون عرايض خود را كرد، رسم سلام تمام شد ، سيفون و پارزم سپهدار را بالا خواستم، امر نمودم كه پنجاه هزار سوار و سه هزار نفر كلنگ دار پس فردا حاضر اردوي بيرون شهر شود .
پارزم گفت تشريفات خداي جنگ را چگونه بكنيم ، يعني خدام معابد كي و دركجا حاضر ركاب شوند؟
گفتم ما بجنگ نميرويم ، با خداي جنگ كاري نداريم ، در دل دارم او را يكجا از زحمات اسفار آسوده بكنم ، نه با كسي بجنگم و نه معاونت او را محتاج بشوم . پارزم گفت پادشاه من فرمايش تو را نمي فهمم ، تو صورت خدايان ما هستي ، اگر با آنها كاري نداري ، و آسوده ميگذاري آن وقت صورت خدايي تو نيز محو شود ، ملك تو ويران و تخت و تاج نصيب دشمنان مي گردد.
ادامه دارد
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است