شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
روياي كمبوجيه -2
از
طالبوف
گفتم اي رسول روح الله ملكه دوست منست ، سي سال است ازو خلافي در حق من سر نزده ، علت عداوت او را با خود نمي دانم ، تو مرا مأمور بامر بزرگي ميكني كه اجراي او بي قتال و جدال ممكن نيست ، حالا كه اساس همه مذاهب يكي است پس چرا ميخواهي مرا بخدايان خود ، و مردم را بر من بشوراني ، رسم ستايش اجداد مرا بر اندازي و عمارت معابد ما را از نو بسازي ؟
اگر ازملكه محبوب من خلافي نسبت بمن ميداني مرا مسبوق بكن ، اثبات قول خود را سند بين نشان بده ، و گرنه مرا با پول تطميع نكن، امتداد ايام صلح و آسايش تبعه براي پادشاه بهتر از خزاين مدفونه ميباشد. من از صلاح ملكه تمرد نمي كنم ، و تغير مذهب و آئين نمي نمايم .
شموئيل گفت كمبيز تو مرد بي قريحه و زود باور ساده لوحي ، روح الله ميخواهد چشم تو را باز كند ، دل تو را وسعت بدهد و بكفايت تو بيفزايد ، تا اين ملت جاهل ومظلوم را خوب اداره نمائي .
اسرار عالم در لوح محفوظ بما معلوم است ، من تو را بعداوت ملكه مسبوق ميكنم ، اما اول بايد قسم ياد كني كه بروِي غضب ننمائي . گفت زبان من بخشكد اگرمن باو حرف درشت بزنم نه اينكه غضب نمايم، هرچه ميداني بگو .
شموئيل گفت تا قسم نكني نمي گويم . گفتم بآيين ثمود و صوراعظم قسم كه غضب نمي كنم . شموئيل گفت تو هشت ماه قبل دختر خوان سالار خود نوشزاد را عقد نمودي ، شب اول از تو پسري حامله شد ، اينكار بملكه بسيار ناگوار آمد ، براي اينكه تو از حركات و سيماي او رنجيدن او را نفهمي اذن خواست بزيارت «دالايلام » ( روحاني اعظم ) برود ، تو اسباب سفر او را از هر باب بهتر و زودتر فراهم كردي ، هديه هاي گران بها براي تقديم والايلام كبير دادي ، ملكه ازين مرحمت هاي تو بيشتر متأثر مي شد ، چنان مي پنداشت كه از رفتن او مشعوفي ، ميخواهي در غياب او با معقوده جديده آسوده عيش بكني ، و تمتع نمائي .
بعد از آنكه بكوه « تيقو» رسيد از دالايلام استدعا نمود كه نوشزاد را نفرين نمايد ، دالايلام قبول نكرد گفت نوشزاد بپسري از كمبيز حامله است ، بعد از انقضاي مدت ميزايد ، تربيت يابد ، وليعهد شاه مي شود ، بسلطنت ميرسد ، جهانرا مسخر ميكند ، و ممالك خود را با عدل و داد آباد مي نمايد .
ملكه نا اميد و مأيوس مراجعت نمود ، هر روز در اين خيال است كه نوشزاد را مسموم كند مردم را بتو بشوراند وزير اول تو سيفون بواسطه زن خود از خيال ملكه مطلع و شريك اقدامات اوست ، خواب تو را و تدبير خود را بسيفون گفته ، سيفون بازنش پرتو نياز همراز ملكه غماز تو ميباشد ، غير از اين سه نفر احدي از اسرار آنها آگاه نيست . روح الله ميفرمايد كه بي ترس و توهم بكوه بايقو سفر بكني ، و اوامر او را مجرا نمايي ، اگر باز كسي را در حكم روح الله طرف شوري بكني مغضوب ميشوي ، و تخت و تاج را وداع ميكني ، حكم آسماني را مخفي ندار ، از هيچكس نترس ، راه تو مفتوح و دشمنان تو مغلوب ميشوند.
كمبيز از خواب بيدار شد ، ديد عطر و روشنائي ديشبي بهمان قرار است . مبهوت و متحير فكر مينمود كه ملكه را دعوت كند خيانت او را بشمارد ، يا سيفون و زنش را بكشد ، اگر بكشد شكستن قسم يعني نقض عهد را چگونه بكند ، و اگر نكند چگونه باز با آنها ملاقات نمايد ، و حضور ادعاي خود را هر روز متحمل شود .
ادامه دارد.
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است