شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
رؤياي كمبوجيه -4
از
طالبوف

گفتم پارزم هر چه امر كردم جابجا كن ، جسارت زياد تو سبب عزل و مغضوبي تو ميشود، من بجنگ نميروم كه خداي جنگ را همراه برم و لاماها(خدام بتكده ) تيمار نمايم ، امرا تدارك سه ماهه را ببينند و مروز پنجم بهر سو امر كردم روانه شويد .
پارزم مرخص شد ، بسيفون گفتم با تو كار دارم اينجا باش تا من برگردم .
رفتم باندرون ملكه را خواستم ، گفتم تو چرا بي هنگام امروز مرا بيدار كردي؟ ملكه گفت وقت بيداري تو گذشته و آفتاب بلند بر آمده بود، از دير خوابيدن تو نگران شدم گفتم با من بيا باطاق تختگاه ، پس پرده روي صندلي بنشين حركت نكن ، حرف نزن ، منتظر باش هر وقت تو را خواستم برخيز و بيا. برگشتم از سيفون پرسيدم تو ميداني من پريشب چه خواب ديده ام؟
بصور اعزم اگر راست گويي تورا مي بخشم و از شأن تو نكاهم . سيفون بپاي من افتاد . گفتم برخيز جواب مرا بده . گفت ميدانم . پرسيدم از كجا ميداني ؟ گفت از ملكه . گفتم ملكه ميخواهد نوشزاد را مسموم كند و تبعه را بر من بشوراند ؟
گفت راست است همه را ميدانم. گفتم اين خيال فاسد ملكه از كدام وقت است ؟
گفت بعد از برگشتن از كوه تيقو. گفتم درين باب چه اقدامي كرده اند ؟
گفت مسموم كردن نوشزاد را ملكه خودش مباشرست ، من فقط دو مكتوب بد نفر از سلاطين «وسال» ، يك به «آريان » هند و يكي به «كيوشان » خنا نوشته ام كه هنوز نفرستاده ام ، غير ازين دو مكتوب قولاٌ و فعلاً حركتي بر خلاف پادشاه نه از من و نه از ملكه سر نزده . كمبيز گفت مرحبا راست گفتي ، بعد از آن ملكه را آواز كرد كه در آيد نيامد ، تكرار نمود باز نيامد . كمبيز برخاست پرده را برداشت، ديد ملكه در روي صندلي همان طور كه نشسته بود سرد شده ، در دست راست نوشته اي دارد گرفت و خواند . نوشته بود كه : اي پادشاه محبوب، من عوض محبت محبت هاي سي ساله فوق العاده تو اهرمن مرا فريب داد، خيانت كردم ، پي فساد افتادم، خدا بمن غضب نمود ، سمي كه براي نوشزاد حاضر نموده بودم خودم خوردم كه ديگر چشم انفعال من بروي تو نيافتد ، خيال كردم شايد مرا از آن نيك نفسي معروف خود ببخشي ، غضب نكني ، من سالها زنده باشم و در آتش ندامت و خجلت خود بسوزم . تو را بصور اعظم قسم ميدهم روح مرا آزاد كن و از گناه من در گذر .
پادشاه تاج خود را بزمين زد ، خود را بروي ملكه انداخت، و چنان گريست كه بيهوش افتاد. سيفون مكتوب ملكه را از دست پادشاه ربود كه هيچ كس نبيند .كمبيز بحال آمد ، ملكه را در روي صندلي باطاق خودش بردند. پادشاه مكتوب ملكه را ميجست ، سيفون گفت پيش من است نخواستم كسي از ماجرا مطلع باشد، البته راضي نميشويد كه ملكه بعد ازمرگ متهم گردد و در انظار شخص اقدس پادشاه سبب مرگ ملكه محبوب خود معدود شود. كمبيز سيفون را تحسين نمود، تشريفات دفن ملكه را باو سپرد كه اجراي مراسم سوگواري را در پايتخت و ساير بلاد محروسه هرچه فرمايد و امر نمايد مختارست .
بعد از دو روز كه ملكه رادر تيزاب مرگ موش خيسانيده بودند در آورده ، روغن بلسان زده ، در تابوت دفن قايم نموده ، بمقبره مخصوص خانواده سلاطين بردند .
دو كرور نفوس از هر طبقه در تشييع جنازه حاضر شده بود. كالسكه هاي دو اسبه دولتي ، و ارّاده هاي زره پوش جنگي زياد ، از دو طرف معبر جزو تشريفات دفن ايستاده بودند، پانصد نفر خواجه تاشان حرم از پلاس خشن گيمه يي دست پوشيده ، از جيب سينه خود بآهنگ حزين نوحه ميخواندند ، و كاه بر سر خود مي بيختند .
پانصد كنيز لباس سياه در بر با مو هاي پريشان ، مويه كنان سر و صورت خود را ميخراشيدند . پانصد خدام معابد بيرقهاي خداي مرگ را بر افراشته ، با الحان « يموري »‌ تلاوت امواج «صاب » را مينمودند . پانصد طفل ده ساله دارالتربيت پادشاهي با البسه مخصوص عزا ، و تاجهاي سفيد ، مجمر هاي دسته دار طلا دست گرفته ، روغن عبير و لادن بر آتش مي نهادند و تبخير ميكردند .
پنجهزار سوار زره پوش قراول خاصه از زير زره خفتان سياه پوشيده ، سر نيزه هاي خود را رنگ سياه ماليده ، تركش و كمان را وارونه حمايل ساخته بودند.
پنجهزار فلاخن چيان جوان فلاخن هاي خودشان را با سنگهاي سياه سياه رنگ از گردن آويخته و در سينه خود بسته بودند . پانصد نفر سر كردگان لشكر ميل دبولقه هاي خود را رو بپشت سر نهاده بودند . كمبيز و شهزادگان با ده هزار سوار كماندار آخر مشايعت كنندگان تابوت ملكه بودند .
كمبيز از دفن ملكه فارغ شد ، سان لشكر را ديد ، كلنگ چيان چيره دست را ملاحظه كرده ، ببارگاه آمد ، سيفون را احضار فرمود ، گفت : مي بيني ايزد مرا چه تنبيه سخت نمود ! از ملكه جدا شدم . ميداني كه از آسمان بكجا مأمورم ؟ بايد بروم امانت روح الله را در آورم ، اينك تاج و تخت و اساسه سلطنت و خانواده خود را با نوشزاد بتو ميسپارم ، هرگز بتو دل بد ندارم ، تا زنده ام تو پيشكار مني ، از صلاحديد تو تمرد نميكنم ، تو نيز وظيفه اعتبار مرا مقدس شمار ، مأموريت خود را در حفظ ملك من با كمال صدق و صفا بانجام بيار.
ادامه دارد
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است