هدمان
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي
بيدل دهلوي اين نكته را كه مهتاب و بناگوش يار هر دو سفيد و صاف و شير را كه صاف بكنند درد و صافي از آن باقي ميماند و بناگوش يار از مهتاب هم صاف تر و سفيد ترست چنين مي پروراند:
شير انوار تجلي را چو مي كردند صاف + درد آن مهتاب و صاف آن بناگوش تو شد
نظام دست غيب شيرازي اين مطلب را كه هر كس ناتوان بشود نفسش تنگ مي شود و نيروي نفس كشيدن ندارد و هر كس كه مي خواهد از بلندي بزمين بيايد بايد از پله اي فرود بيايد و مردم مصيبت كشيده جگرشان لخت لخت ميشود و فرو ميريزد چنين ادا كرده است:
صد پله نهاديم ز لخت جگر خويش + شايد بزمين بوس لب آيد نفس ما
صائب درين زمينه كه آب اگر بسيار شد موج از سر ديوار مي گذرد و دلدار چون گل بي خاريست كه لطافت بسيار دارد مي گويد :
از كوچه اي كه آن گل بي خار بگذرد + موج لطافت از سر ديوار بگذرد
جوياي كشميري اين نكته را كه قفس مشبكست و سينة رنج كشيده لخت لخت و پاره پاره مي شود و دلداده ناله اي ميكند كه دل مردم را بدرد مي آورد و چيزي را كه بخيه بزنند ديگر آنچه در آنست بيرون نمي ايد و عاشق راز خود را فاش نمي كند و نفس سوزان مانند سوزنيست كه بخيه بكند و عاشق رنج ديده هم آرزوي گوشه نشيني و هم آرزوي چشم سرمه آلود معشوق را دارد و چيزي كه در ميان حبابست مانند آنست كه در ميان آن گرفتار شده باشد و عاشق گرفتار هم چون اسير در قفست درين غزل چنين بيان مي كند :
سينة صد چاك مانند قفس داريم ما + نالة پهلو شكافي چون جرس داريم ما
رازدار عشق را نبود مجال دم زدن + بخيه بر زخم دل از تار نفس داريم ما
عاقبت با گوشه اي از هر دو عالم ساختيم + كنج چشم سرمه آلودي هوس داريم ما
زندگاني در گرفتاريست ما را چون حباب + از قفس گوييم جويا تا نفس داريم ما
همو در غزل ديگري اين مطلب را كه سرو از خاك جمن مي رويد و مردم مستمند خاك نشين مي شوند و گل سمن كه سفيدست در برابر لاله كه داغ دارد و سرختست و برنگ جگرست مانند پنبه ايست كه بر زخم گذاشته باشند و قد دلدار مانند سروست و هرگاه كسي نزديك طاوس برسد پرواز ميكند و ميكريزد و چمن كه مانند طاوس رنگارنگست عاشق سروست و دل دلدادگان مانند آنست كه در زلف دلبر اسير باشد و اگر بر زلف شانه بزنند و مويي از آن بريزد دلهايي كه اسيرند جابجا ميشوند و بآن رسنهاي زلف بسته مي شوند بدين گونه مي سرايد :
بي سرو قدت خاك نشينند چمن ها + شد پنبة داغ جگر لاله سمن ها
آهنگ گلستان چو كند سرو تو از شوق + آيند چو طاوس بپرواز چمن ها
بر زلف مزن شانه كه محتاج نباشد + دلبستگي عاشق مسكين برسن ها
باز او اين نكته را كه سراب در ميان بيابان مانعي و حايلي ندارد و مانند كسيست كه آغوش خود را باز كرده باشد و نسيمي كه بوي كسي را مي آورد همه آنرا در آغوش مي گيرند چنين مي گويد :
نسيم امروز با بوي كه آمد رو باين وادي + كه ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نيز او اين مطلب را كه كشتگان شهيد و آمرزيده اند و دم عيسي مرده را زنده مي كرده و تيغ معشوق هم اگر كسي را بكشد جاويدانش ميكند و بيخودي و از خود برون رفتگي و بيخود گشدگي انسان را بسر منزل تحقيق ميرساند چنين ادا كرده است:
كشتة عشق بتان زندة جاويد بود + دم عيسيست دم تيغ جفا بر سرما
اول كام بسر منزل مقصود رسيم + بيخودي در ره تحقيق بود رهبر ما
صائب از اينكه كسي گوهر را بخاك نميندازد و اينكه در روزگار نامساعد عبيبست باز كسي مانند او پيدا شه باشد چنين نتيجه مي گيرد :
كسي بخاك چو من گوهري نپندارد + بسهو از گره روزگار وا شده ام
ثابت هندي از اينكه خار را آتش ميزنند تا مانع از حركت پيادگان در صحرا بناسد و خاك سرزمن دلدار دامن گيرست و نمي گذارد كسي از آنجا بيرون برود حال خود را چنين وصف كرده است :
خار را آتش توان زد تا نگيرد دامني + من نمي دانم علاج خاك دامن گير را
غني كشميري ازينكه مردم براي آتش افروختن خاشاك گرد مي آورند و بلبل هم آشيان خود را از خاشاك مي سازد چنين نتيجه گرفته است :
جمع كردم مشت خاشاكي كه سوزم خويش را + گل كمان دارد كه بندم آشيان در گلستان
شاپور طهراني ازين مطلب كه اگر كسي بخواهد بجاي بلند برسد بايد نردبان بگذرد و اكگر نردبان را بردارند ديگر رسيدن باو ممكن نيست ناز دلدار را كه باعث غرور او شده و دست كسي بدمنش نمي رسد چنين شرح مي دهد:
بدامنت نرسد دست كس كه جلوة ناز + ترا ببام فلك برد و نردبان برداشت
همو جاي ديگر ازينكه هر كسي سخن از زنار بگويد كافرست و زلف يار را بزنار تشبيه كرده اند اين نتيجه را گرفته است :
كم كن اي شاپور از زنار زلفش گفتگوي + اين سخن ها آدمي را زود كافر مي كند
شاعر ديگري ازيكه يوسف را بچاه انداخته بودند و آبي كه از چاه ميتراود مانند آنست كه از چشمش جاري باشد اشك ريختن از چشم را در دوري دلدار چنين وصف ميكند :
بسي مشكل بود دل كندن از ياران پس از الفت + هنوز آب از غم يوسف ز چشم چاه مي آيد
شاعر ديگري لزينكه شرلب هر چه كهنه تر شود پسنديده ترست و كسي را كه همه خواستار او هستند جوانبخت ميگويد و شراب را هم دختر تاك گفته اند چنين نتيجه گرفته است :
كهنه هر چند شود بيشترش مي هواهند + دختر تاك عجب بخت جواني دارد
شاعر ديگر باز در وصف دختر تاك و اينكه باغبان بتاك آب ميدهد و شراب عقل و هوش را ميبرد چنين ميگويد :
باغبان بي جا نميريزد بپاي تاك آب + دختري دارد كه عقل و هوش از سر مي برد
محمد قلي سليم طهراني در همي زمينه كه شراب را دختر رز هم مي گوين و شراب مردم را از راه مي برد و در همسايگي او تاكستاني بوده چنين گفته است :
همچو دهقان خانه ام همساية رز بوده است + دختر همسايه مي ترسم كه از راهم برد
كليم در يك غزل ازينكه چشم دلدار خانهاي مردم را خراب ميكند و محتسب از خراب شدن مي خانه نفع مي برد و در بيت ديگر ازاينكه كتابيكه اول و آخر آن افتاده ناقصسست و از اول و آخر جهان هم كسي خبر ندارد و در بيت ديگر ازينكه دفتر را اگر بشويند آنچه در آن هست باطل مي شود و حسن دلدار رونق بهار را مي برد چنين نتيجه گرفته است :
شكر چشم تو كند محتسب شهر از آنك + هر كجا ميكده اي هست خراب افتاده است
ما ز آغاز و ز انجام جهان بي خبريم + اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده است
دفتر حسن بهرست كه در عند توشست + جام لبريزم بدست رعشه دار افتاده ام
شاعر ديگري ازينكه شيشه را بزمين بزنند ميشكند و دل عاشقان را هم دليران ميشكنند چنين نتيجه ميگيرد :
ز يار هاي دلم هيچ گوشه پيدا نيست + كدام سنگدلم شيشه بر زمين زده است
واقف لاهوري اينكه سابقاً از استهوان شانة گوسفند پيش بيني هايي در بارة آيندة اشخاص ميكردند و سياهي گيسوي دلدار و سودايي كه باعث ديواتگي ميشود اين نتيجه را گرفته است :
مآ ل من خوا داند ولي در شانه مي بينم + كه از سوداي گيسوي كسي ديوانه خواهم شد
شاعر ديگري ازينكه زنجهاي عشق را از آسمان ميدانسته اند در شكايت از بيداد گيريهاي چشم آسمانگون معشوق ميگويد :
دل خراب مرا جور آسمان كم بو + كه چشم شوخ تو هم ، ظالم ، آسمان گون شد
در همين زمينه صائب تبريزي گفته اس :
من آن نيم كه بعمداً برند دل از من + بلاي چشم كبود تو آسماني بود
درين سبك امپرسيونيسم گاهي شاعر پاية استعاره را بجايي ميرساند كه بجاي صفت معمولي صفت دور تري را بچيزي نسبت ميدهد . مثلاً حافظ در بارة نسيم بجاي آنكه خنكي يا راحت افزايي آنرا وصف كند بوي آنرا وصف كرده و گفته است :
نسيم صبح عنبر بوست امروز + مگر يارم ره صحرا گفته ؟
شاعر ديگري فروغ ماهتاب را بجاي آنكه ببروشني وصف كند ببوي خوش وصف ميكند :
مگر از خانه بيرون آمد آن مه بي حجاب امشب ؟ + كه بوي ياسمن دارد فروغ ماهتاب امشب
عمارة مروزي شاعر معروف قرن پنجم خود را در سخن خويش پنهان كرده است و ميگويد :
اندر سخن خويش نهان خواهم گشتن + تا بر لب تو بوسه زنم چونش بخواني
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -98
كيسه صفرا ، عضو پر دردسر شما
J. D. Ratcliff

هر ماشيني نقطه ضعفي دارد. پيچيده ترين و پر هيبت ترين ماشين ها يعني بدن انسان نيز از اين قاعده مستثني نيست . يكي از مراكزي ك كراراً در معرض فروپاشي است عضو كلابي شكل آبي رنگي است كه در قسمت بالاي شكم قرار دارد كه كيسه صفرا ناميده ميشود. آمار بيشتر بيمارستانها حاكي بر اين است كه اين عضو مانند آپانديس اكثراً موجب جراحي شكم ميشود . آمار نشان ميدهد كه بيشتر از 25 درصد افراد بالغ را افرادي تشكيل ميدهند كه كيسه صفراي آنها خوب كار نميكند .
كيسه صفرا چيست و چه عملي را در بدن عهده دار است ؟
كيسه صفرا به زير كبد چسبيده و توسط مجرا هائي به آن راه دارد و از طرف ديگر توسط مجاري ديگري نيز به اثني عشر ارتباط پيدا ميكند . كار عمده كيسه صفرا انبار كردن صفرا است . صفرا ماده اي زرد رنگ و بسيار تلخ است و براي هضم چربي لازم و ضروري است . صفرا بطور دائم بصورت قطراتي از كبد ترشح ميشود .
در موقع خوردن غذا هرموني از اثني عشر ترشح ميشود تا پيغامي را به كيسه صفرا بفرستد . با دريافت اين پيام عضلات ديواره كيسه صفرا منقبض ميگردد و دريچه اي در اثني عشر باز ميشود . صفرا از اين مجرا داخل جويبار مواد غذائي كه داخل روده ميشود وارد گشته با مواد ديگر نسبت به هضم مواد غذائي اقدام مينمايد . به كمك آنزيم پانكراس ، صفرا چربي را تجزيه مينمايد تا قابل هضم شده وارد خون گردد.
هيچكس نميداند كه چرا اين كيسه صفراي كوچك بي آزار اينقدر پذيراي بيماري هاي گوناگون ميشود . بعضي از اين امراض ظاهراً در اثر دگرگونيهاي غير عادي موجب ميشوند . مثلاً ، در حاملگي ممكن است كه بخوبي تخليه نشود و در اثر اين امر عارضه هاي هاضمه اي ايجاد گردد.
تورم كيسه صفرا مهم است . در شرايط عادي كيسه صفرا به تغليظ صفرا اقدام ميكند ، آب آنرا ميگيرد و آنرا به مايعي زرد رنگ كه حجمش يك ششم حجم اوليه آن است تبديل مينمايد . ولي گاهي اين عمل تغليظ بيش از حد ادامه مييابد . در صورتيكه صفرا بيش از حد تغليظ گردد موجب عارضه ميشود . در اين حالت ديواره كيسه صفرا و مجاري متورم ميگردد . اين امر موجب ميشود كه راه هجوم باكتري ها باز شود . عفونتي كه در كيسه صفرا ايجاد ميگردد ممكن است كه به اعضاي ديگر بدن نيز سرايت نمايد . با پيشرفت تورم ديواره كيسه صفرا و مجاري دچار قانقاريا ميشود . اگر عفونت كيسه صفرا سريعاً مورد مداوا قرار نگيرد ممكن است كه پاره شده صفرا بداخل شكم بريزد. در اينصورت امكان بروز آماس پرده صفاق وجود دارد كه عارضه بسيار خطرناكي است . در اينگونه موارد با عمل جراحي كه معمولاً با بيرون آوردن كيسه صفراي صدمه ديده توأم ميباشد بيمار را ميتوان از خطر مرگ نجات داد . خوشبختانه بعد از اينكه كيسه صفرا بكلي برداشته شود صفرا ميتواند از مجراي اصلي مستقيماً وارد اثني عشر شود . اين امر درصورتي امكان خواهد داشت كه مجرا مسدود نشده باشد.
سنگ كيسه صفرا يكي از عادي ترين عوارض كيسه صفرا است . پژوهشگران تاكنون نتوانسته اند كه علت تشكيل اين سنگ را كشف كنند .

خيلي ها معتقد هستند كه دليل ايجاد سنگ كيسه صفرا اين است كه صفرا وقتي بيش از حد تغليظ گشت متبلور شده تبديل به سنگ ميگردد و اين نظريه بيشتر منطقي بنظر ميرسد .
يكي از پزشكان گفته است كه : « صفرا سفت ميشود ، بعد تبديل به شن شده سرانجام تبديل به سنگ ميگردد.» سنگ كيسه صفرا ممكن است در هر سني اتفاق افتد ، ولي در سنين بالاتر بيشتر بروز ميكند . اين سنگ بيشتر در زنان ايجاد ميشود . در اثر كالبد شكافي هائي كه بعمل آمده است ثابت شده است كه از هر شش نفر در دنياي غرب يك نفر داراي سنگ كيسه صفرا در سنين پنجاه سالگي به بالا بوده است . سنگ كيسه صفرا در بين ملل آسيائي و آفريقائي كمتر ميباشد . اين سنگ ممكن است ريز و يا درشت باشد و تعداد آنها از صد ها سنگ تجاوز نمايد . يا ممكن است كه اين سنگ فقط يك سنگ درشت باشد كه اندازه آن گاهي به برزگي يك تخم مرغ ميرسد . سنگ كيسه صفرا شامل مواد زير است :
كلسيم
كلسترول
مواد رنگي صفرا
بطور كلي سنگ بزرگ خطر كمتري از سنگهاي ريز تردارد ، زيرا سنگها اگر بسيار ريز باشند كه بتوانند براحتي از مجاري صفراوي گذشته وارد اثني عشر شوند بي خطر هستند ، ولي اگر كمي بزرگتر باشند در پيچ و خمهاي مجاري گير كرده مجرا را مسدود ميكنند ، ولي سنگ بزرگ نميتواند وارد مجرا گردد لذا خطري ندارد .
در صورتيكه سنگ صفرا در مجاري صفرا گير كند درد بسيار شديدي توليد مينمايد . اين درد مانند صاعقه داراي چنان لهيبي است كه به سر شانه ها رفته و از آنجا به پشت و قسمتهاي ديگر بدن سرايت ميكند. اين حمله قولنجي ممكن است بعد از چند ثانيه رفع گردد و يا اينكه يك ساعت يا مدت بيشتري ادامه يابد . قرباني امر ممكن است سخت حالت تهوع داشته باشد ، بيش از حد عرق نمايد و دچار نفس تنگي نفس شود . در چنين مواردي پزشك ميتواند با تجويز دارو سريعاً نسبت به تسكين درد بيمار اقدام نمايد.
انسداد مجاري صفراوي عوارض ديگري نيز دارد . مثلاً ممكن است در اثر انسداد مجرا صفرا به كبد برگردانده شود و كبد كه مصرفي براي آن ندارد آنرا وارد جريان خون نمايد و در نتيجه رنگ بيمار زرد ميگردد و بهمين علت اين بيماري را زردي يا يرقان مينامند . سالها شيادان قربانيان اين بيماري را اغفال كرده به آنان دعا ميدادند تا سنگ كيسه صفراي آنان خرد شود و اتكاء به همين خرافات موجب ميشد كه بيمار به موقع به پزشك مراجعه نكند و در نتيجه كار از كار گذشته مجرا تركيده محتوايات آن وارد پرده سفاق شود و بيمار هلاك گردد. عمل جراحي بموقع يگانه چاره در اينگونه موارد است .
در حقيقت كمتر دردي ميتواند اين چنين موجب تشخيص بيماري شود و عمل جراحي با اين سرعت نسبت به معالجه بيمار پاسخ دهد . البته قبل از عمل بايد پرتو نگاري از بيمار بشود تا در صورت لزوم نسبت به عمل جراحي اقدام نمود . معمولاً در اينگونه موارد بايد موارد مختلف مد نظر قرار گيرد مثلاً شدت درد ، تكرار حملات و سن بيمار .
در گذشته نه چندان دور عمل جراحي كيسه صفرا بعلت تكنيك هاي ناقص موفقيت آميز نبود و بيمار دچار خطرات ناشي از عفونت و بيهوشي بيش از اندازه ميگرديد . مرگ يك نفر از ميان شانزده بيمار جراحي شده دليل قانع كننده اي بر اين مدعا بود . امروزه اين نوع جراحي اگر توسط جراح مبرز انجام پذيرد يكي از بي خطر ترين جراحي هاي بدن ميباشد ، البته در موارديكه كيسه صفرا و مجاري آن عفوني شده باشند از اين قاعده مستثني است و خطراتي براي بيمار محتمل است .
عمل جراحي بمدت يك ساعت طول ميكشد . برداشتن كيسه صفرا كه معمولاً در موارد خاص بهترين كار ميباشد هيچگونه مسئله اي را براي يك جراح ماهر ايجاد نميكند . البته بررسي اينكه آيا در مجاري سنگ گير كرده باشد با دستگاه هاي مدرن امروزه آسان است .
بعضي اوقات ضرورت مييابد كه قسمتي از مجرا بريده شود و پس از برداشتن قسمت فاسد و يا داراي سنگ، دوسر مجرا بريده شده بخيه زده ميشود ، اما اغلب اتفاق ميافد كه فاصله دو سر مجراي بريده شده زياد و امكان بخيه زدن آنها بهم ميسر نيست . در اينگونه موارد حلقه اي از روده را بالا كشيده پس از اينكه حفره اي در آن ايجاد ميكنند مجرا را به آن حفره متصل مينمايند . بعد از يك عمل جراحي موفقيت آميز بيمار ميتواند با خيال راحت و بدون هيچگونه نگراني بخوردن غذا مانند افراد عادي اقدام كند .
آيا راهي براي پيشگيري از ابتلاي به سنگ كيسه صفرا وجود دارد ؟
در عمل راه مشخصي براي پيشگيري ابتلاي به سنگ كيسه صفرا بنظر نميرسد ولي لااقل اين اميدواري هست كه در صورت ابتلاي به آن ميتوان با عمل جراحي از شر آن خلاص شد .
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -98
كيسه صفرا ، عضو پر دردسر شما
J. D. Ratcliff

هر ماشيني نقطه ضعفي دارد. پيچيده ترين و پر هيبت ترين ماشين ها يعني بدن انسان نيز از اين قاعده مستثني نيست . يكي از مراكزي ك كراراً در معرض فروپاشي است عضو كلابي شكل آبي رنگي است كه در قسمت بالاي شكم قرار دارد كه كيسه صفرا ناميده ميشود. آمار بيشتر بيمارستانها حاكي بر اين است كه اين عضو مانند آپانديس اكثراً موجب جراحي شكم ميشود . آمار نشان ميدهد كه بيشتر از 25 درصد افراد بالغ را افرادي تشكيل ميدهند كه كيسه صفراي آنها خوب كار نميكند .
كيسه صفرا چيست و چه عملي را در بدن عهده دار است ؟
كيسه صفرا به زير كبد چسبيده و توسط مجرا هائي به آن راه دارد و از طرف ديگر توسط مجاري ديگري نيز به اثني عشر ارتباط پيدا ميكند . كار عمده كيسه صفرا انبار كردن صفرا است . صفرا ماده اي زرد رنگ و بسيار تلخ است و براي هضم چربي لازم و ضروري است . صفرا بطور دائم بصورت قطراتي از كبد ترشح ميشود .
در موقع خوردن غذا هرموني از اثني عشر ترشح ميشود تا پيغامي را به كيسه صفرا بفرستد . با دريافت اين پيام عضلات ديواره كيسه صفرا منقبض ميگردد و دريچه اي در اثني عشر باز ميشود . صفرا از اين مجرا داخل جويبار مواد غذائي كه داخل روده ميشود وارد گشته با مواد ديگر نسبت به هضم مواد غذائي اقدام مينمايد . به كمك آنزيم پانكراس ، صفرا چربي را تجزيه مينمايد تا قابل هضم شده وارد خون گردد.
هيچكس نميداند كه چرا اين كيسه صفراي كوچك بي آزار اينقدر پذيراي بيماري هاي گوناگون ميشود . بعضي از اين امراض ظاهراً در اثر دگرگونيهاي غير عادي موجب ميشوند . مثلاً ، در حاملگي ممكن است كه بخوبي تخليه نشود و در اثر اين امر عارضه هاي هاضمه اي ايجاد گردد.
تورم كيسه صفرا مهم است . در شرايط عادي كيسه صفرا به تغليظ صفرا اقدام ميكند ، آب آنرا ميگيرد و آنرا به مايعي زرد رنگ كه حجمش يك ششم حجم اوليه آن است تبديل مينمايد . ولي گاهي اين عمل تغليظ بيش از حد ادامه مييابد . در صورتيكه صفرا بيش از حد تغليظ گردد موجب عارضه ميشود . در اين حالت ديواره كيسه صفرا و مجاري متورم ميگردد . اين امر موجب ميشود كه راه هجوم باكتري ها باز شود . عفونتي كه در كيسه صفرا ايجاد ميگردد ممكن است كه به اعضاي ديگر بدن نيز سرايت نمايد . با پيشرفت تورم ديواره كيسه صفرا و مجاري دچار قانقاريا ميشود . اگر عفونت كيسه صفرا سريعاً مورد مداوا قرار نگيرد ممكن است كه پاره شده صفرا بداخل شكم بريزد. در اينصورت امكان بروز آماس پرده صفاق وجود دارد كه عارضه بسيار خطرناكي است . در اينگونه موارد با عمل جراحي كه معمولاً با بيرون آوردن كيسه صفراي صدمه ديده توأم ميباشد بيمار را ميتوان از خطر مرگ نجات داد . خوشبختانه بعد از اينكه كيسه صفرا بكلي برداشته شود صفرا ميتواند از مجراي اصلي مستقيماً وارد اثني عشر شود . اين امر درصورتي امكان خواهد داشت كه مجرا مسدود نشده باشد.
سنگ كيسه صفرا يكي از عادي ترين عوارض كيسه صفرا است . پژوهشگران تاكنون نتوانسته اند كه علت تشكيل اين سنگ را كشف كنند .

خيلي ها معتقد هستند كه دليل ايجاد سنگ كيسه صفرا اين است كه صفرا وقتي بيش از حد تغليظ گشت متبلور شده تبديل به سنگ ميگردد و اين نظريه بيشتر منطقي بنظر ميرسد .
يكي از پزشكان گفته است كه : « صفرا سفت ميشود ، بعد تبديل به شن شده سرانجام تبديل به سنگ ميگردد.» سنگ كيسه صفرا ممكن است در هر سني اتفاق افتد ، ولي در سنين بالاتر بيشتر بروز ميكند . اين سنگ بيشتر در زنان ايجاد ميشود . در اثر كالبد شكافي هائي كه بعمل آمده است ثابت شده است كه از هر شش نفر در دنياي غرب يك نفر داراي سنگ كيسه صفرا در سنين پنجاه سالگي به بالا بوده است . سنگ كيسه صفرا در بين ملل آسيائي و آفريقائي كمتر ميباشد . اين سنگ ممكن است ريز و يا درشت باشد و تعداد آنها از صد ها سنگ تجاوز نمايد . يا ممكن است كه اين سنگ فقط يك سنگ درشت باشد كه اندازه آن گاهي به برزگي يك تخم مرغ ميرسد . سنگ كيسه صفرا شامل مواد زير است :
كلسيم
كلسترول
مواد رنگي صفرا
بطور كلي سنگ بزرگ خطر كمتري از سنگهاي ريز تردارد ، زيرا سنگها اگر بسيار ريز باشند كه بتوانند براحتي از مجاري صفراوي گذشته وارد اثني عشر شوند بي خطر هستند ، ولي اگر كمي بزرگتر باشند در پيچ و خمهاي مجاري گير كرده مجرا را مسدود ميكنند ، ولي سنگ بزرگ نميتواند وارد مجرا گردد لذا خطري ندارد .
در صورتيكه سنگ صفرا در مجاري صفرا گير كند درد بسيار شديدي توليد مينمايد . اين درد مانند صاعقه داراي چنان لهيبي است كه به سر شانه ها رفته و از آنجا به پشت و قسمتهاي ديگر بدن سرايت ميكند. اين حمله قولنجي ممكن است بعد از چند ثانيه رفع گردد و يا اينكه يك ساعت يا مدت بيشتري ادامه يابد . قرباني امر ممكن است سخت حالت تهوع داشته باشد ، بيش از حد عرق نمايد و دچار نفس تنگي نفس شود . در چنين مواردي پزشك ميتواند با تجويز دارو سريعاً نسبت به تسكين درد بيمار اقدام نمايد.
انسداد مجاري صفراوي عوارض ديگري نيز دارد . مثلاً ممكن است در اثر انسداد مجرا صفرا به كبد برگردانده شود و كبد كه مصرفي براي آن ندارد آنرا وارد جريان خون نمايد و در نتيجه رنگ بيمار زرد ميگردد و بهمين علت اين بيماري را زردي يا يرقان مينامند . سالها شيادان قربانيان اين بيماري را اغفال كرده به آنان دعا ميدادند تا سنگ كيسه صفراي آنان خرد شود و اتكاء به همين خرافات موجب ميشد كه بيمار به موقع به پزشك مراجعه نكند و در نتيجه كار از كار گذشته مجرا تركيده محتوايات آن وارد پرده سفاق شود و بيمار هلاك گردد. عمل جراحي بموقع يگانه چاره در اينگونه موارد است .
در حقيقت كمتر دردي ميتواند اين چنين موجب تشخيص بيماري شود و عمل جراحي با اين سرعت نسبت به معالجه بيمار پاسخ دهد . البته قبل از عمل بايد پرتو نگاري از بيمار بشود تا در صورت لزوم نسبت به عمل جراحي اقدام نمود . معمولاً در اينگونه موارد بايد موارد مختلف مد نظر قرار گيرد مثلاً شدت درد ، تكرار حملات و سن بيمار .
در گذشته نه چندان دور عمل جراحي كيسه صفرا بعلت تكنيك هاي ناقص موفقيت آميز نبود و بيمار دچار خطرات ناشي از عفونت و بيهوشي بيش از اندازه ميگرديد . مرگ يك نفر از ميان شانزده بيمار جراحي شده دليل قانع كننده اي بر اين مدعا بود . امروزه اين نوع جراحي اگر توسط جراح مبرز انجام پذيرد يكي از بي خطر ترين جراحي هاي بدن ميباشد ، البته در موارديكه كيسه صفرا و مجاري آن عفوني شده باشند از اين قاعده مستثني است و خطراتي براي بيمار محتمل است .
عمل جراحي بمدت يك ساعت طول ميكشد . برداشتن كيسه صفرا كه معمولاً در موارد خاص بهترين كار ميباشد هيچگونه مسئله اي را براي يك جراح ماهر ايجاد نميكند . البته بررسي اينكه آيا در مجاري سنگ گير كرده باشد با دستگاه هاي مدرن امروزه آسان است .
بعضي اوقات ضرورت مييابد كه قسمتي از مجرا بريده شود و پس از برداشتن قسمت فاسد و يا داراي سنگ، دوسر مجرا بريده شده بخيه زده ميشود ، اما اغلب اتفاق ميافد كه فاصله دو سر مجراي بريده شده زياد و امكان بخيه زدن آنها بهم ميسر نيست . در اينگونه موارد حلقه اي از روده را بالا كشيده پس از اينكه حفره اي در آن ايجاد ميكنند مجرا را به آن حفره متصل مينمايند . بعد از يك عمل جراحي موفقيت آميز بيمار ميتواند با خيال راحت و بدون هيچگونه نگراني بخوردن غذا مانند افراد عادي اقدام كند .
آيا راهي براي پيشگيري از ابتلاي به سنگ كيسه صفرا وجود دارد ؟
در عمل راه مشخصي براي پيشگيري ابتلاي به سنگ كيسه صفرا بنظر نميرسد ولي لااقل اين اميدواري هست كه در صورت ابتلاي به آن ميتوان با عمل جراحي از شر آن خلاص شد .
ادامه دارد
شاهگار هاي نثر فارسي معاصر
تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي

در سبك ناتوراليسم شاعر هميشه ميكوشد جلوة ديگري از طبيعت جز زيبائي آنرا نشان ندهد و اگر هم بخواهد زشتي ها را آشكار كند آن را آرايش ميدهد و بصورت زيبا در مي آورد ، فريدالدين عطار در موقعيكه مي خواهد نا سازگاري جهان و مرگ و گدايي را وصف بكند چنين بيان مي كند :
ببلاي جهانت دارم دوست
گرچه تو از جهان بلاي مني + تو كه جان مني بجاي مني

گر نمانم من اي صنم روزي + تو كه جان مني بجاي مني

جاودان يادشه شود عطار + گر توگوئي كه تو گداي مني

شاعر ديگري در استقبال اين غزل نماز خواندن معشوق را بسبك ناتوراليسم چنين بيان ميكند:
درنمازي و رشك مي كشدم + گرچه دانم كه با خداي مني

سعدي در همين سبك عم عشق را كه بالا ترين غمهاست و غمهاي ديگر را از ياد ميبرد چنين وصف ميكند :
غم عشق آمد و غم هاي دگر پاك ببرد + سوزني بايد كز پاي بر آرد خاري

و جاي ديگر درويشي و انگشت نمايي و ملامت را چنين آرايش مي كند :‌
غم درويش و انگشت نمايي و ملامت + هم سهلست تحمل نكنم بار جدايي

ميرزا عبدالباقي طبيب اصفهاني شاعر قرن دوازدهم محروم رفتن از نزد دلدار را بدين گونه آرايش ميدهد :
قسمتم كاش بدان كوي كشد ديگر بار + كه از آن مرحله من دل نگران بستم بار

يا تهديد بمعشوق را بدين گونه جلوه مي دهد :
مرجان دلم را كه اين مرغ وحشي + ز بامي كه برخاست مشكل نشيند

غبار همداني شاعر قرن گذشته نيستي را چنين وصف ميكند :
عنقريبست كه از ما اثري باقي نيست + شيشه بشكسته و مي ريخته و ساقي نيست
در سبك سمبوليسم درين رباعي منسوب بابوسعيد ابوالخير از پوست دايره كنايه اي براي پوست پوشي زيردستان و از حلقهايي كه بر آن آويخته است كنايه اي براي فرمان برداران و غلامان حلقه بگوش و از زدن دايره و بانك كردن آن كنايه اي براي اظهار شوق و از نزدن و خاموش ماندن آن كنايه اي براي لب فروبستن از ايراد و اعتراض آمده است :
چون دايره ما ز پوست پوشان توايم + در دايرة حلقه بگوشان توايم
گر بنوازي زجان خروشان تو ايم + ور ننوازي هم از خموشان توايم
درين رباعي حافظ آزار و بي رحمي چشم و خط معشوق را بكنايه ازينكه برگشتن عاشق محضر بسته يعني حكم داده اند باوجود اينكه خط پريشان و چشمان كه گواه اين حكم اند مست اند و خط پريشان و شهادت مست در احكام شرعي باطلست چنين وصف مي كند :
چشمان و خطت بيك ديگر بنشستند + بر قتل من دل شده محضر بستند
قاضي تو درين ميانه فتوي چه دهي + خطيست پريشان و گواهان مستند
جاي ديگر حافظ از طاق مقوس محراب كه مانند ابروي يارست كنايه اي مي گيرد كه حتي از تصور اين معني در ذهن شاعر محراب نيز بفرياد آمده است :
درنمازم خم ابروي تو در ياد آمد + حالتي رفت كه محراب بفرياد آمد
يا اينكه از شش برگ سفيد داشتن نرگس كه بشكل درمهاييست و هركه بخواهد عيش بكند درم در راه مي بكار مي برد و در بهار در كنار گل نرگس مي ميخورند چنين نتيجه ميگيرد:
رسيد موسم آن كز طرب چو نرگس مست + نهد بپاي قدح هر كه شش درم دارد .
سخاي اصفهاني از گهري كه در راه احسان بدامان كسي مي ريزند كنابه براي اشكي كه در شب هجر بر دامان مي ريزد گرفته است :
در شب هجر تو شرمندة احسانم كرد + ديده از بس گهر اشك بدامانم كرد
در سبك امپرسيونيسم صائب دستي را كه بطمع پيش كسي دراز ميكنند بپلي تشبيه كرده است و چون پل را براي اين مي بندند كه از آب بگذرند و هر كس طمع داشته باشد از آبروي خود ميگذرد چنين بيان مي كند :
دست طمع كه پيش كسان مي كني دراز + پل بسته اي كه بگذري از آبروي خويش
غني كشميري در اينكه ساقة نرگس ميان تهي و مانند قلمست و از زمين آب ميگيرد و كسي كه دندانش درد ميكند بايد باني يا قلم آب بخورد براي تشبيه چشم معشوق و رقابت نرگس با آن و صدمه ديدن ازين رقابت چنين نتيجه ميگيرد:
نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا + درد دندان دارد اكنون ميخورد آب از قلم
جاي ديگر از اينكه چشم را مست گفته اند و هر كس بميكده برود خوش دل بر ميگردد چنين نتيجه گرفته :
چو ميل سرمه بر آمد ز چشم جانان گفت + كه سير ميكده شويد غبار خاطر را .
شوكت بخاري از اينكه گفته اند دل مور تنگست و دهان معشوق هم تنگست و نقاش چيز كوچك را با قلم موي كوچك بايد بسازد چنين نتيجه ميگيرد :
ز ساية مژة چشم موريست قلم + چو مي كشيد مصور دهان تنگ ترا
شيداي هندي از اينه ميگويند افسونگر خاك را بو ميكند و از بوي آن ميداند كه در آن مار هست يا نه و زلف يار را هم بمار تشبيه كرده اند چنين نتيجه گرفته است :
فسو نگرداند آن خاكي كه از وي بوي مار آيد + شناسم بوي زلفت را اگر در مشك تر پيچي
ناصر علي هندي از اينكه شيشه ها را زره پوش مي كرده اند و اينكه جوش مي مانند چشمة زره است و زره برا براي جمگ ميپوسند جنگ داشتن مست را با زاهد چيني بيان ميكند :
كدامين مست را امشب سر جنگست با زاهد + كه مينا هم زجوش مي زره زير قبا دارد
كليم كاشاني از اينكه در هواي خوش مردم يكتا پيرهن ميخوابند و مردگان هم با كفن مانند آنست كه يكتا پيراهن خوابيده اند براي اينكه بگويد نيستي بهتر از هستيست چنين نتيجه ميگيرد:
خوش هواي سالمي دارد ديار نيستي + ساكنانش جمله يكتا پيرهن خوابيده اند
صائب تبريزي ازين كه كسي براي برخاستن بايد دست ديگري را بگيرد رساندن رتبة شعر خود را بر آسمان يعني بجاي بسيار بلند چنين بيان ميكند :
صائب كسي برتية شعرم نمي رسد + دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم
باز صائب جاي ديگر اينكه در اضطراب نبض مي تپد و سينه گرم ميشود گذشتن معشوق را از صحرا و اينكه راه كوبيده در ميان صحرا بواسطة نا همواري مانند آنست كه موج ميزند و گرمست چنين بيان ميكند:
كه گذشته است ازين باديه ديگر كامروز + نبض ره مي تپد و سينة صحرا گرمست ؟
صائب اين نكته را كه هر كس شهيد بشود ديگر بانك نمي كند و شهيد نگاه معشوق پرخاشي ندارد و هر كس كه سرمه بخوردش بدهند آوازش خراب مي شود اين نتيجه را گرفته است:
از شهيدان نگاهت ناله هرگز برنخاست + گو بيا از سرمه دادند آب شمشير ترا
باز وي ازين نكته كه دلداده بي تابست و نام كسان را روي نگين مي كنند و اگر نگين را در فلاخن بگذارند و بيندازند در موقع فرود آمدن جستن مي كند و معشوق كه آسوده باشد از رنج و بي تابي عاشق خبر ندارد چنين نتيجه مي گيرد : دل آسوده اي داري مپرس از صبرو آرامم + نگين را در فلاخن مي نهد بي تابي نامم
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان-97
كبد شما زندگي شما است
Paul De Kruif

از پزشكتان بخواهيد كه دستورات لازم را براي مراقبت لازم از كبدتان را به شما بدهد . دستورات پزشك را در اين مورد دقيقاً انجام دهيد تا كبد نيز از شما مراقبت لازم را بنمايد . معجزات شيميائي اين عضو اسرار آميز بدن براي تأمين نيروي لازم طپش قلب شما ، باز بودن رگها ، سلامت دستگاه هاضمه ، خوب كار كردن مغز و نيروي عضلاني شما بسيار ضروري است .
سلولهاي كبد مواد شيميائي لازم را براي خوب كار كردن همه اعضاي بدن توليد ميكنند . مثلاً اگر كبد اذت زائد بدن را بصورت اوره در نمي آورد كليه ها نميتوانستند آنرا دفع نمايند . كبد همچنين ويتامين هاي لازم را براي توليد سلول هاي خون در مغز استخوان ذخيره مينمايد .
گرچه فعاليت هاي جنسي در اعضاي تناسلي ما ميباشد ، اين كبد است كه موجب ميگردد كه ما توانائي جنسي در حد تعادل داشته باشيم و باصطلاح حشري نباشيم . كبد اسيد هاي آمينه را به آلبومين تبديل ميكند و موجب ميگردد نمك و آب بدن حفظ شود چون بدون آن زنده ماندن ميسر نيست . صفراي كبدي فعاليت هاي روده را اداره ميكند تا مواديكه براي هضم غذا ترشح ميگردد ما را مسموم ننمايد .
وقتي نقطه اي از بدن ما خونريزي ميكند ، اگر كبد نباشد از فرط خونريزي خواهيم مرد .كبد نه تنها خونريزي را كنترل ميكند بلكه با ماده اي كه ترشح ميكند موجب ميشود كه خون در رگهاي قلب و مغز لخته نگردد و موجبات بسته شدن رگ و قطع جريان خون فراهم نشود . كبد همچنين با سم ميكربها و ويروس ها مقابله ميكند و آنها را دفع مينمايد . خود را از داروهائكه بيشتر از نياز وارد بدن ميشوند خلاص ميكند و سلولهاي بدن ما را از مواد زائد و مسموم كننده محفوظ نگهميدارد .
اين كارخانه شيميائي مافوق عالي از غذا ها انرژي كسب ميكند . از كربو هيدراتها گليكوژن ميسازد و آنها را در خود ذخيره مينمايد و بعداً آنرا تبديل به قند ( گلوكز) ميكند . اين عمل در حالت عادي به آهستگي انجام ميگيرد ولي در موارد ضروري بسرعت بسيار زيادي انجام ميگيرد تا در موقع بيماري كه ما گرسنه ميمانيم ازچربي هاي ذخيره شده در بدن استفاده گردد يعني آنها را تجزيه و تبديل به انرژي مينمايد .
اين تعجبي ندارد كه كبد ، با توجه به فعاليت عظميي كه دارد بزرگترين غده داخلي بدن باشد . وزن كبد يك چهلم وزن كل بدن است . كبد برنگ قرمز تيره ، گنبدي شكل و در زير ديافراگم در بالاي قسمت راست بدن و در قفسه سينه قرار دارد و دنده ها از آن محافظت مينمايند .
اسرار كبد به شرح زير است :
وظايف پيچيده كبد بوسيله سلول كوچكي انجام ميگيرد كه ميليون ها از اين نوع سلول پشت سرهم قرار گرفته اند ، يك سلول با ضخامتي كه دارد در خونيكه دائماً جريان دارد غوطه ور است . قسمتي از اين خون كه پر از مواد غذائي براي آشپزخانه شيميائي كبد است از طريق سياهرگ بزرگي كه از جهاز هاضمه منشعب ميشود تغذيه ميگردد ، قسمت ديگر ، كه آكنده از اكسيژن است از طريق سرخرگ بزرگي از آئورت تغذيه ميگردد . كبد اين دو جريان خون را درست قبل از اينكه سلول را در بر بگيرند با هم مخلوط ميكند و اين عمل توسط واحد هاي لابراتوار اعجاب انگيز كبد انجام ميگيرد .
ممكن است تصور كنيد كه سلولهاي كبدي با اينهمه كار و فعاليت زياد خسته شده از بين ميروند . اتفاقاً درست است . ولي كبد يك توانائي استثنائي دارد و آن جاويدان بودنش است . سلولهاي مرده قلب و مغز را سلولهاي جديد جايگزين نمينمايند ولي شگف آور اين است كه سلولهاي كبدي مرتباً براي خود جايگزين تعيين ميكنند و بجاي سلول مرده سلول جوان جايگزين آن ميگردد. در آزمابشهائي قسمتي از كبد حيواني را در فواصل مختلف برداشتند بطوريكه قسمت هاي جدا شده از وزن خود كبد تجاوز كرد ولي كبد حيوان مورد آزمايش قسمت هاي برداشته شده را ترميم نمود و همان وضع نخست خود را حفظ كرده بود. اين راز بقاء و دوام كبد است .


با اين وجود ، بعضي اوقات كبد بعلت تحميل بار اضافي از هم فرو ميپاشد . نتيجه نهائي اين فروپاشي بلاي سيروز كبدي است . زمانيكه سلولهاي كبدي برخلاف توانائي خارق العاده اش براي جايگزيني سلولهاي جديد بجاي سلولهاي مرده بسيار سريع ميميرند توده اي از رشته هاي سخت بافت پيوندي را از خود بجا ميگذارند .
خوشبختانه در آستانه اين فروپاشي ، كبد هشدار واضحي را اعلام ميدارد. پيدا شدن رگهاي خوني مانند عنگبوت در روي صورت و شانه هاي قرباني بيماري علامت بارز خارجي آن است . بيمار خستگي مفرط احساس ميكند ، عضلات فرسوده ميشوند و آزمايش خون حاكي از آن است كه كبد ديگر آلبومين خون را در حد متعادل نگهداري نميكند . سلولهاي سالم قبلي كبد در يك جنگ نا برابر در مقابل هجوم مداوم مواد شيميائي با چربي پر ميشوند و ميميرند .
آنچه سلولهاي كبدي را از بين ميبرد نرسيدن غذاي كافي در مقابل فعاليت شيميائي بيش از حد آن ميباشد . البته كبد ما در معرض خطر بيماري هاي بسياري از قبيل سرطان و امراض ويروسي يرقان و عفونت هاي كبدي هم ميباشد ، ولي طبق آماري كه بدست آمده است بيشتر از همه مرگ سلولهاي كبد بعلت سوء تغذيه خودشان ميباشد .
مسئله اين استكه چگونه بايد با اين قحطي زدگي سلولهاي كبدي انسان كه بيشتر آنها هم در اثر اسراف در مصرف مشروبات الكلي است بايد مبارزه كرد . راه معالجه ؟ استراحت ، مصرف غذا هائي كه بسيار غني از لحاظ مواد غذائي هستند ، مقدار زيادي عصاره كبد ، پودر خشك مخمر آب جو ، ويتامين بي- كمپلكس و قطع مشروبات الكلي است .
بهبودي بسيار ي از بيماران مبتلا به سيروز كبدي با چنين رژيم غذائي شگفت آور بوده است . درمان تغذيه اي براي چنين سيروزي نه تنها براي كسانيكه در شرف مشروبات الكلي افراط ميكنند مؤثر است بلكه براي تمام افراد مفيد خواهد بود . بيماري كبدي معمولاً در افراد الكلي بيشتر ديده ميشود و تعدادي از آنان بيشتر دچار سوء تغذيه ميباشند و گرسنگي موجب بيماري آنان ميگردد. بسيار ي از ما هم در حاليكه تصور ميكنيم كه غذاي كافي ميخوريم ممكن است در خطر بروز اين بيماري باشيم .
خوشبختانه ، اين بيماري كه همه را مورد تهديد قرار ميدهد نيازي به مراجعه به متخصص ندارد و هر پزشك عمومي ميتواند با مشاهده علائم سوء تغذيه با تجويز رژيم غذائي مناسب از آن پيشگيري نمايد .
اغلب پزشكان به بيمار رژيم غذائي پر كالري ، پروتئين متوسط تا مقدار زياد كربوهيدرات زياد و چربي متوسط ميدهند . گرچه رژيم غذائي تجويز شده خود داراي ويتامين هاي زياد است معهذا به بيمار بطور جداگانه نيز ويتامين هم ميدهند . ويتامين ث بمقدار زيادي تجويز ميشود ، چون مقدار كمي از اين ويتامين در بدن ذخيره ميشود . ويتامين « ب كمپلكس » و « ب 12 » كه پاك كننده چربي قوي است بمقدار زياد به بيمار داده ميشود . به بيماراني كه دچار بيماري سخت كبدي هستند عصاره جگر خام نيز داده ميشود ، چون عصاره جگر خام نه تنها داراي ويتامين « ب كمپلكس » است بلكه موادي نيز در آن وجود دارند كه هنوز ماهيت آنها كشف نشده است و در كبد وجود دارد . در صورت بروز علائم خرابي كبد توصيه ميشود كه اكيداً از مصرف مشروبات الكلي خودداري شود.
اگر رژيم غذائي تا اين اندازه در بهبودي بيماري كبدي مؤثر است چرا قبل از اينكه كبد ما دچار عارضه اي گردد چنين رژيمي را مورد استفاده قرار ندهيم ؟ بايد در جواب گفت اگر چنين عمل كنيم كبد بخوبي از عهده محافظت خود بر ميآيد و وظيفه اش را به بهترين وجهي انجام خواهد داد . بايد بخاطر داشته باشيد كه پيشگيري از بيماري كبدي خيلي آسان تر از درمان بيماري آن است .
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي

اينك نمونهائي از شعراي رئاليست ايران :
رودكي در وصف بهار و مظاهر زيباي طبيعت ميگويد :
آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار
و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كئيب

خورشيد را ز ابر دمد روي گاه گاه
چونان حصاريي كه گذر دارد از رقيب

لاله ميان كشت بخندد همي ز دور
چون پنجة عروس بحنا شده خضيب* (*رنگين )

بلبل همي بخواند در شاخسار بيد
سار از درخت سرو مرو را شده مجيب* ( * جواب دهنده)
رودكي در وصف مظهر زشت و زيبا:
آن زنخدان بسيب ماند راست
اگر ازمشك خال دارد سيب
رودكي در سبك رئاليسم كامل و مظهر زشد و زيبا :
اين جهان پاك خواب كردارست
آن شناسد كه دلش بيدارست

نيكي او بجايگاه بدست
شادي او بجاي تيمارست

چه نشيني بدن جهان هموار
كه همه كار او نه هموارست

دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت كردار و خوب ديدارست
رودكي در مديحه ميگويد بسبك رئاليسم و مظهر زشتي :
دايم برجان او بلرزم زيراك
مادر آزادگان كم آرد فرزند

كيست بگيتي خمير ماية ادبار
آنكه باقبال او نباشد خرسند

اي ملك از حال دوستانش همي ناز
اي فلك از حال دشمنانش همي خند
فرديد الدين عطار بسبك رئاليسم و مظهر زشتي :
بنشين كه عمر رفت و دريغا بدست ماند
برخيز و رو كه بانك برآمد كه الصلا

خو كرده اند جان و تن از ير گه بهم
خواند شد هر آينه از يك دگر جدا

بگري چو ابر و زار گري و بسي گري
در ماتم جدايي اين هر دو آشنا

اول ميان خون بده اي در رحم اسير
و آخر بخاك آمده اي هور و بي نوا

از خون رسدي اول و آخر شدي بخاك
بنگر كه اولت چه بدو آخرت كجا

رويي كه ماه نو بگرفتي بنيم جو
در زير خاك زرد شود همچو كهربا

تو طفل اين جهاني و ناديده آن جهان
گهوارة تو گور و تو در رنج و در عنا

دو زنگي عظيم در آيند گرد تو
از نيكي و بدين بپرسند ماجرا

نه مادريت بر سر و نه مشفقيت يار
اي واي بر تو گر نرسد رحمت خدا

تو در ميان خاك فرو مانده و اسير
گويا زبان حال تو با حق كه ربنا

آن شيشه گلاب كه بر خويش مي زدي
برخاك تو زنند بر آرند از آن عزا

تو چون گياه خشك بريزيده زير خاك
تابنگري ز خاك تو بيرون زند گيا

تو زير خاك و بي خبران را خبر نه زانك
بر شخص تو چه ميرود از خوف و از رجا

چون مدت مديد برين كار بگذرد
جاي گذر شود سر خاكت بزير پا

خاك تو خاك بيز بغربال مي زند
باد هواي تو بر آن خاك بر ولا


بسيار چون ببيزدت و باز جويدت
نقدي نيابد از تو كند در رهت رها

تو پايمال گشته و هر ذره خاك تو
برداشته زبان كه دريغ و حسرتا

بسبك رئاليسم حافظ :
گشت بيمار كه چون چشم تو گردد نرگس
شيوة او نشدش حاصل و بيمار بماند
بسبك رئاليسم با مظهر زشتي از رفيع الدين لنباني شاعر قرن هفتم :
چون كشته ببيني ام دو لب كرده فراز
از جان تهي اين قالب پرورده بناز

بر بالينم نشين و مي گوي براز
كاي گشته ترا من و پشيمان شده باز
منوچهري بسبك رئاليسم و مظهر زشتي :
سر از البرز بر زد خرص خورشيد چون خون آلوده دردي سر ز مكمن
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -96
پنجره معده سنت مارتين -2


دگتر بومونت كه از اين كشف هيجان زده شده بود احساس كرد كه نياز مبرمي به آزمايشگاه مجهز و كتابخانه اي براي تحقيقاتش دارد لذا براي اين منظور بار سفر را بست كه باتفاق خانواده و سنت مارتين با يك كشتي رودخانه پيما به طرف شرق حركت كند ، ولي قبل از اينكه به ساحل نياكارا برسد ، سنت مارتين ناپديد شد و احتمالاً بطرف شمال رفته بود .
احتمالاً سنت مارتين را براي اينكه از علم فرار كرده بود مورد عفو قرار داد چون او فقط عمل تخمير الكلي را شيمي ميدانست و به آن اهميت ميداد . و ميتوانست پيش بيني كند كه معده اش را لوله ها و وسايل آزمايشگاهي بي انتها مورد ازار و اذيت قرار خواهند داد .
دكتر بومونت بعد از فرار سنت مارتين با تأسف كار سابق خود را يعني طبابت در ارتش را از سر گرفت ، ولي به شركت پوست خز آمريكائي سفارش كرد كه در جستجوي سنت مارتين باشند و هر وقت او را يافتند جريان را باطلاع وي برسانند . چهار سال بعد مرد گريز پا را يافتند كه در مونترال كانادا زندگي ميكرد . وي اظهار داشته بود كه با خانواده اش يعني همسر و دو فرزندش بنزد دكتر بومونت برخواهد گشت . دكتر بومونت اربابش با بي ميلي موافقت كرد و طولي نكشيد كه سنت مارتين در پريري دو شين واقع در ميسي سي پي عليا حائيكه دكتر بومونت اقامت داشت وارد شد .
دكتر بومونت در مدت چهار سال پس از مراجعت سنت مارتين آزمايشات مختلف شگفت آوري بعمل آورد . او زمان هضم انواع و اقسام غذا ها را در معده از قيمه گرفته تا استيك گوشت آهو ، جربي و پيه ، پخته و خام ، جويده شده و نجويده اندازه گيري كرد . بومونت بار ها يادداشت كرده است كه :‌« سنت مارتين در هنگام آزمايشات خشمگين ميشد و وقتيكه بموقع براي آزمايش مخصوص به او صبحانه داده نميشد عصبي ميشد و سرانحام باين نتيجه رسيد كه هر موقع كه سنت مارتين در موقع غذا خوردن دچار خشم ميشد عمل هضم غذاي او هم كند تر انجام ميگرفت . كبابي كه او در حال غضب ميخورد درست دو برابر زمان بيشتر از موقعيكه كباب را در حال آرامش ميخورد هضم ميكرد . »
دكتر بومونت در يادداشتهايش متذكر شده بود كه : « ترس و خشم موجب جلوگيري از ترشح شيره معدي ميگردد .» بنابراين براي اولين بار ثابت نمود كه هيجانات در عمل هضم غذا تا چه اندازه اي مهم است .
بسياري از مشاهدات دكتر بومونت ميتواند بخوبي راهنماي طريق غذا خوردن ما باشد . بومونت ، در تحقيقاتش مشاهده كرد كه غذا هاي چرب دير هضم هستند ، چون اين مواد مرحله ديگري را در جاي ديگر بايد براي هضم خود طي كنند . هواي گرم و مرطوب موجب كندي ترشح شيره معدي ميشود و همين دليل خوبي براي اين است كه بهتر است در ايام تابستان غذاهاي ملايم و سبك تري خورد . شيره معدي مقدار معيني براي مقدار غذاي محدودي كافي است ، بومونت در يادداشتهايش متذكر گرديده كه :‌ «اگر غذاي خورده شده بيش از شيره ترشح شده باشد سوء هاضمه ايجاد ميگردد. غذاي مانده هضم نشده ممكن است بيست و چهار ساعت تا چهل و هست ساعت چون سرب در معده باقي بماند.» . بومونت ، اظهار ميدارد كه جهاز هاضمه خيلي كمتر از آنچه تحميل آن ميشود توانائي دارد به عبارت ديگر اغلب ما پرخوري ميكنيم .
در سال 1831 همسر سنت مارتين اعلام كرد كه ميخواهد به وطنش مراجعت نمايد . با قراري كه سنت مارتين با دكتر بومونت براي رفتن از نزد وي داده بود دكتر بومونت يك كرجي بزرگي براي وي خريد و معلول افسانه اي نيز خانواده خود را كه در آن موقع پنج نفر شده بودند در كرجي نشانيد و پاروزنان از رودخانه ميسي سي پي بطرف مونترال حركت كرد . پس از گذشتن از اوهايو و درياچه هاي بزرگ و سنت لاورنس يعني مسافتي بيش از سه هزار كيلومتر به مقصد رسيد .
سنت مارتين ، برخلاف تصور درست سر موقع طبق قولي كه به دكتر بومونت داده بود مراجعت كرد و دو سال ديگر با دكتر بومونت بدون وقفه كار كرد تا مطالعاتش را به اتمام رساند . دكتر بومونت در سال 1833 آزمايشات و مشاهداتش را در مورد شيره معدي و فيزيولوژي هضم غذا منتشر كرد كه يك قرن بعد هاروي كوشينگ ، آنرا جالب ترين كتاب در علم پزشكي كلاسيك آمريكا ناميد.
دكتر بومونت سرشار از استقبال علما و تشويق او به ادامه آزمايشات و تجربيات بيشتر ، با سنت مارتين قرار دادي منعقد كرد كه بموجب آن متعهد گرديد كه ساليانه مبلغ دويست دلار به سنت مارتين بپردازد و در مقابل سنت مارتين اجازه داد كه دكتر بومونت از پنجره موجود درون معده او را نگاه كند . سنت مارتين بيسواد بود و با درج حرف X بجاي امضاء به قرار داد رسميت بخشيد . انعقاد اين قرار داد به دكتر بومونت اطمينان خاطر كاذبي داد . قبل از اين كه دكتر بومونت به محل جديد مأموريت خود واقع در سنت لوئيس برود به سنت مارتين اجازه داد كه براي ديدن خانواده اش به كانادا سفر نمايد . سنت مارتين بعد از آن سفر ناپديد شد. در طي بيست سال ديگر كه دكتر بومونت زنده بود سعي نمود كه سنت مارتين را برگرداند ولي كوشش هايش به نتيجه اي نرسيد .
سنت مارتين بيست و پنج سال بيشتر از دكترش عمر كرد . ظاهراً زندگي پر از درد سر او نتوانسته بود كوچكترين لطمه اي به سلامتي او بزند . او داراي هفده فرزند شد و در سن هشتاد سالگي كه فوت كرد هنوز براي خانه اش با تبر هيزم ميشكست . مدت پنجاه و هشت سال با حفره ايكه بايد او را در عرض بيست دقيقه از پا در ميآورد زنده ماند و بدون هيچگونه اشكالي به زندگي اش ادامه داد.
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي-8
اين سبكهاي چهار گانة اساسي ادبيات فارسي يعني رئاليسم و ناتوراليسم و سمبوليس و امپرسيونيسم در نظم و نثر هر دو هست اما چون در نظم نمايان تر و آشكار ترست و شاعر زيبائي ها و لطايف و محسنات هر سبكي را بهتر نمايش ميدهد اين چهار روش را در شعر معرفي ميكنم:
نخستين شاعران زبان فارسي از روز اولي كه بزبان دري يعني زبان كنوني ادبي ما لب گشوده اند يعني از اواخر قرن سوم هجري كه شعر فارسي پيدا شده رئاليست بوده اند و اين سبك كاملاً در قرن چهارم و پنجم رواج داشته است . در اواخر قرن پنجم اندك اندك شاعران ناتوراليست پيدا شده اند و چون سمبول در تصوف اهميت بسياردارد و صوفيه براي اينكه نميتوانسته اند مطالب خود را آشكار بهمه كس بگويند ناجار كنايات و استعارات و سمبول هاي گوناگون اختيار كرده و در شعر خود بكار برده اند بهمين جهت شعر تصوف از آغاز پيرو سبك سمبوليسم بوده و از همان قرن پنجم كه شاعران متصوف بناي سخن گفتن را گذاشته اند شعر سمبوليست دوش بدوش شعر ناتوراليست پيدا شده است . سمبوليسم در تصوف دامنة بسيار وسيع دارد و باندازه ايست كه حدود براي آن نميتوان معين كرد چنانكه حتي ابوسعيد ابوالخير ميگويد :

پنهان و جلي چو گنج دقيانوسم
پيدا و نهان چو شعله در فانوسم

القصه درين چمن چو بيد مجنون
مي بالم و در ترقي معكوسم

گاهي سمبوليسم او ازينهم دشوار ترست و دورتر ازين مي شود و مي گويد :

پي در گاوست و گاو در كهسارست
ماهي سريشمين بدريا بارست

بز در كوهست و توز در بلغارست
زه كردن اين كمان بسي دشوارست

باز از اين هم بالاتر ميرود و ميگويد :

حورا بنظارة نگارم صف زد
رضوان بتعجب كف خود بر كف زد

يك خال سيه بر آن رخان مطرف زد
ابدال ز بيم جنگ درمصحف زد

حافظ چنانكه گذشت عزلهاي بسيار دارد بسبك ناتوراليسم كه برمانتيسم نزيكست و حال آنكه اساساً وي شاعر سمبوليست و يكي از برجسته ترين سمبوليست هاي ايرانست و بيان او در سمبوليست بمنتهي درجة زيباييست ، مثلاً ميگويد :
فكر بلبل همه آنست كه گل شد يارش
گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش

يا جاي ديگر:

بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
كه ما دو عشق زاريم و كار ما زاريست

گاهي سمبوليسم خود را بجايي ميرساند كه امپرسيونيسم از آن بيرون ميآيد ، چنانكه ميگويد :
اي كه از گوچة معشوقة ما مي گذري
با خبر باش كه سر ميشكند ديوارش

و درين شعر خظري را كه در گذشتن از كوي دلدار متوجه دالدادگان ميشود بدين زبان خاص امپرسيونيستها بيان ميكند. اين دو نمونة ديگريست از امپرسيونيسم حافظ :

مراد ما ز تماشاي باغ علم جيست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چيدن

بمي پرستي از آن نقش خود بر آب زدم
كه تا خراب كمم نقش خود پرستيدن

بدينگونه حافظ نخستين كسيست كه سمبوليسم را بامپرسيونيسم تبديل كرده ولي امپرسيونيسم تنها در قرن دهم بمنتهاي رواج خود رسيده و تا پايان قرن يازدهم در اعتبار كامل خود باقي مانده است و فغاني شيرازي و نظيري نيشابوري و فيضي و ظهوري ترشيزي و شاعران ديگر هندوستان اين سبك را كامل كرده و سرانجام كليم كاشاني و صائب تبريزي و بيدل دهلوي و ميرزا جلال اسير و شيخ اسدالله غالب دهلوي و شيخ محمد علي حزين لاهيجي و معاصرينشان در ايران و هندوستان و افغانسان آنرا بحد كمال و گاهي هم بسرحد افراط و مبالغه رسانبده اند .
در ايران در قرن دوازدهم شعراي اصفهان مانند مشتاق و هاتف و عاشق و رفيق و صهبا و آذر و صباحي و ديگران بسبك ناتوراليسم برگشته اند و سپس در قرن سيزدهم نشاط و صبا و يغما و قاآني و سروش و فتح الله خان شيباني و فروغي بسطامي و در زمان ما اديب الممالك و ملك الشعراء بهار بيشتر پيرو رئاليسم قرن چهارم و پنجم بوده اند .
سابقاً شعر فارسي را بسه سبك كه معرف سه دوره بود و بسه ناحيه منسوب كرده بودند معرفي ميكردند : سبك تركستاني يا خراساني كه از نخستين شاعران ايران شروع ميشد و بشعراي قرن ششم يعني نظامي و خاقاني و كمال الدين اسعميل و معاصرين ايشان منتهي ميشد و دوم سبك عراقي كه از نظامي و ديگران شروع ميشد و بعرفي منتهي ميگشت سوم سبك هندي كه از عرفي و از زمان اتتشار شعر فارسي در هند شروع ميشد .
در حقيقت مراد از سبك خراساني يا تركستاني همان سبك رئاليسم و مراد از سبك عراقي همان ناتوراليسم و مراد از سبك هندي همان امپرسيونيسم است و درين ميان شعراي سمبوليست را كه بيشتر متصوفه باشند داراي سبك جداگانه اي ندانسته اند .
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -95
دريچه معده سنت مارتين -1
Richard Match

در ماه جون سال 1822 شكارچيان پوست خز يك روز مست و لايعقل در مكاني در جزيره ماكيناك دور هم جمع شده بودند . تفنگي تصادفي در ميرود و مرد جوان كانادائي مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد و در حاليكه شكاف بزرگي در پهلويش ايجاد ميشود بر زمين در ميغلتد .
پزشكي را كه در پانصد كيلومتري آن محل ساكن بود براي معالجه او ميآوردند . اين پزشك بنام دكتر ويليام بومونت سي و هفت ساله و پزشك ارتش بود. اين پزشك بمحض ديدن بيمار تير خورده متوجه ميشود كه معده او كه كاملاً از حفره ايجاد شده معلوم بود مشغول كار كردن ميباشد . اين اولين باري بود كه پزشكي معده انساني را در حال كار كردن مشاهده ميكرد و همين امر انقلابي در پزشكي ايجاد نمود و موجب گرديد كه اطلاعات جديدي در مورد هضم غذا و كشفيات ديگري نصيب علم پزشكي شود .
تير تفنگ موجب شده بود كه حفره اي باندازه يك كف دست در پهلوي آن مرد كه نامش سنت مارتين بود ايجادشود . قسمتي از معده اش بيرون زده پاره شده بود . دكتر بومونت بعد ها نوشت كه :« هيچ باورم نميشد كه آن بيمار زخمي بتواند بيش از بيست دقيقه طاقت آورده زنده بماند . »
سنت مارتين تير خورده يك جوان كرجي ران بود و مردم او را فردي بي دست و پا و موذي ميدانستند كه در خوردن مشروب اسراف ميكرد . دكتر بومونت با تعجب متوجه شد كه آن جوان تيره چهره و پر طاقت سخت به زندگي چنگ زده و آنرا رها نميكند . تقريباً بعد از يكسال بافتهاي سالم و جديدي اطراف آن حفره تشكيل شد . بيمار سرسختانه با هر گونه عمل جراحي و حتي بخيه زدن آن معده پاره مخالفت ميكرد . در تمام اين مدت سنت مارتين هيچگونه دردي در معده اش و حتي حالت تهوعي احساس نميكرد.
معده پاره شده سنت مارتين بجاي اينكه بجاي خود برگردد به لبه زخم خارجي اش چسبيد، درست مثل اينكه لبه جيب شلوار به كت وصل شود . پزشكان اينگونه حفره ايجاد شده در معده را فيستول معدي مينامند . از قضا يك لايه داخلي از معده روي حفره مذكور تا خورد و درست مانند يك شير كه چكه نميكرد عمل نمود . اين لايه را ميتوانستند بآساني از خارج با انگشت مياني دست كنار زنند . بدينمعني كه براي هميشه در آنجا حفره اي ماند كه پزشكان ميتوانستند بآساني انگشت خود را داخل معده او نمايند.
بعد از دو سال ، سنت مارتين كه با سمت خدمتكار در خانه دكتر بومونت مشغول كار شده بود در حال خوردن ميوه خام بمقدار زياد بود . يك روز دكتر بومونت وقتي ميخواست فيستول او را بپوشاند براي چند لحظه اي از روي كنجاوي بداخل معده او نظري افكند و چنين نوشت : وقتيكه سنت مارتين به پهلوي راستش ميخوابد ، من ميتوانم مستقيماً عمليات هضم غذا را در معده او مشاهده كنم .»
دكتر بومونت دانست كه فيستول معده سنت مارتين چون پنجره اي است كه بطور معجزه آسائي در معده يك شخص سالم و فعال ايجاد شده است. از همين پنجره بود كه بشر توانست كليد معمائي را كه قرنها در حل آن عاجز مانده بود كشف نمايد . و بشر توانست بفهمد كه چگونه غذا در معده خرد ميشود و آنرا به اصل مواد تجزيه مينمايد تا بدن بتواند آنها را مورد استفاده قرار دهد.
همچنين كشف گرديد كه معده انسان ماده عجيبي ترشح ميكند كه در قرن پيش دو دانشمند يكي ايتاليائي بنام اسپانزاني و ديگري فرانسوي بنام ريمور آنرا مورد بحث قرار داده بودند . اسپانزاني با بلعيدن اسفنجي كه به نخي بسته شده بود توانست شيره معدي را بدست آورد . او مدعي شد كه مايع بدست آمده خاصيت و نيروي شيميائي تحليل مواد را دارد و آنرا « شيره معده» ناميد. در سال 1824 يك دانشمند انگليسي بنام پرات مدعي شد كه از معده حيواني كه تازه كشته شده بود اسيد كلريدريك استخراج نموده است . اما خيلي از دانشمندان آن زمان ادعاي او را مورد تمسخر قرار دادند چون مدعي بودند كه بافت زنده نميتواند اسيدي قوي مثل اسيد كلريدريك كه قابليت تحليل سخت ترين مواد را دارد ترشح نمايد .
دكتر بومونت در حاليكه با گرما سنج خود ديواره فيستول معده سنت مارتين را كنار ميزد ميتوانست داخل « لوله آزمايش انسان » را كه عمق آن سيزده الي پانزده سانتيمتر بود تماشا كند . ديواره معده برنگ صورتي كم رنگ ، صاف و مخملي شكل و لايه اي از مايع مخاطي آنرا پوشانيده بود . بومونت مقداري خرده نان را از حفره بداخل معده فرو كرد . بمحض وارد شدن خرده نانها در معده رنگ صورتي ديواره معده روشن تر شد و صد ها قطره ريز از مخاط معده ترشح و داخل معده روان شدند . اين همان چيزي بود كه دانشمند ايتاليائي آنرا « شيره معدي » ناميده بود ، ولي آنطور كه او عنوان كرده بود خنثي نبود بلكه همانطور كه پرات متذكر شده بود مزه اسيد كلريدريك ميداد .
صبح روز بعد دكتر بومونت بكمك لوله لاستيكي مقداري از آن شيره معدي را وارد شيشه كوچك آزمايشگاهي نمود . يك قطعه گوشت گاو پخته شده را در آن مايع بيرنگ انداخت و آنرا تا درجه حرارت معده سنت مارتين گرم نمود . گزارشي كه دكتر بومونت از نتيجه اين آزمايش داد قاطع ترين اطلاعاتي بود كه تا آن موقع در مورد عمل هضم معدي داده شده بود . در يادداشت بومونت آمده بود كه :‌ « در مدت چهل دقيقه عمل هضم شروع شد و سطح گوشت تغييراتي نمود و در مدت دو ساعت تمام ساختمان سلولي از بين رفته ، رشته هاي عضلاني باقي مانده بودند كه جدا از يكديگر و ول شده بودند . چهار ساعت بعد تقريباً همه آنها هضم شده بودند و فقط مقدار جزئي از رشته ها باقي مانده بود كه بعد از ده ساعت ديگر هيچ چيزي از گوشت باقي نمانده بود .»
هيچ ماده ديگري كه دكتر بومونت مورد آزمايش قرار داد اينگونه گوشت را در خود حل نكرده بود . بومونت اظهار نمود كه: « شيره معدي تحليل برنده ترين مايع حلال در طبيعت است . حتي سخت ترين استخوان هم نميتواند در مقابل اين حلال قوي مقاومت نمايد چون بعد از يك ماه استخوان محكم دنده خوك كه در شيره معدي گذاشته شده بود كاملاً حل شده بود . »
ادامه دارد
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي -ادامه از قبل

اين غزل نيز مانند همان غزل پيشين در ضمن اينكه مشحون از مفاهيم تصوفست و بسبك ناتوراليسم سروده شده برمانتيسم
نزديكترست . حافظ از اينگونه غزلهاي تمام كه بسبك ناتوراليسم نزديك برمانتيسم سروده بسيار دارد از آن جمله اين غزل معروفست :
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشتة خويش آمد و هنگام درو

گفتم اي بخت بخسبيدي و خورشيد دميد
گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو

تكيه بر اختر شبگرد مكن كين عيار
تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو

گر روي پاك و مجرد چون مسيحا بفلك
از فروغ تو بخوشي رسد صد پرتو

آسمان كو مفروش اين عظمت كندر عشق
خرمن مه بجوي خوشة پروين بد و جو


گوشوار زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دور خوبي گذرانست نصيحت بشنو

چشم بد دور زخال تو كه در عرصة حسن
بيدقي راند كه برد ازمه و خورشيد گرو

هر كه در مزرع دل تخم وفا سبز نكرد
زرد روبي كشد از حاصل خود گاه درو

اندرين دايره ميباش چو دف حلقه بگوش
ور قفايي خوري از دايرة خويش مرو

آتش زهد ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو
در ميان غزليات سعدي نيز اين گونه غزل هاي ناتوراليسم نزديك برمانتيسم فراوانست و اين دو بيت بهترين نمونة اين سبك در نظر سعديست :

اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان دل شده را جان شد و آواز نيامد

اين مدعيان در طلبش بي خبرانند
و آن را كه خبر شد خبري باز نيامد

بسياري از شاعران معاصر سعدي يا نزديك بزمان سعدي هم ازينگونه اشعار ناتوراليست نزديك برمانتيك دارند از آن جمله كمال الدين اسمعيل اصفهاني ميگويد :

جهان بگشتم و آفاق سر بسر ديدم
بمردمي كه گر از مردمي اثر ديدم

ز روزگار همين حالتم پسند آمد
كه زشت و خوب و بد و نيك در گذر ديدم

بدين صحيفة مينا بخامة خورشيد
نگاشته سخني خوش بآب زر ديدم

كه اي بدولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره كه از تو بزرگتر ديدم

شعراي بزرگ متصوف ما كه مثنويات عارفانه و اخلاقي بسيار سروده اند در اغلب از تمثيلها و حكايات خود ازينگونه تعبيرات ناتوراليست نزديك برمانتيك فراوان دارند و بيش از همه عطار دارد از آن جمله در مصيبت نامه مي گويد :

خواجة‌ اكافي آن برهان دين
گفت سنجر را كه اي سلطان دين

واجيم آمد بتو دادن زكات
زانكه تو درويش حالي در حيات

گر ترا ملك و زري هست اين زمان
هست آن جمله از آن مردمان

كرده اي از خلق حاصل آنهمه
بر تو واجب ميشود تاوان همه

چون از آن خود نبودت هيچ چيز
زين همه منصب چه سودت هيچ نيز

از همه كس گرچه داري بيشتر
مي ندانم كس زتو درويشتر
بهمين سبك در الهي نامه ميگويد :

چو اسكندر بزاري در زمين خفت
حكيمي بر سر خاكش چنين گفت

كه شاها تو سفر بسيار كردي
وليكن نه چنين كين بار كردي

بسي گرد جهان گشتي چو افلاك
كنون گشتي تو ازگشت جهان پاك

درين سبك گاهي ناتوراليسم شاعر از مبالغه و اغراقي كه در تصور و تخيل و پروردن احساسات و غلبة احساسات در سبك رمانتيسم هست ميگذرد ، مثلاً اسيري اصفهاني شاعر قرن يازدهم ميگويد :

يكي از اسيران مسكين نفس
نمي راند در بزم از خود مگس

كه گر يابد از راندن من كرانمبادا دهد زحمت ديگران
شگفتيهاي بدن انسان - 94
مراقب معده خود باشيد -2

همين امر نيز در مورد غذاي مسموم صدق ميكند : بدن بشدت از خود بازتاب نشان ميدهد كه اغلب توأ م با درد است و سعي مينمايد هرچه زودتر خود را از ماده سمي خلاص كند و اين روده است كه اغلب بيشترين بازتاب را نشان ميدهد و حال بهم خوردگي را نبايد تقصير معده دانست .
برخلاف عقيده عموم ، معده در پشت قسمت صاف شكم قرار ندارد بلكه در پشت آخرين دنده ها جاي گرفته است و كمي از مركز بطرف چپ متمايل است .
هنگاميكه معده خالي است مانند بادكنك بي بادي از مري آويزان است و اندازه آن از رأس تا انتها ( از انتهاي مري تا جائيكه به روده متصل ميشود ) ، ممكن است معادل چهل سانتيمتر باشد وقتيكه اوضاع بر وفق مراد باشد و غذاي كافي براي هضم وجود داشته باشد منقبض ميكردد و تقريباً بشكل لوبيا ميگردد و ممكن است كه فقط بيست سانتيمتر طول و نه سانتيمتر عرض پيدا كند .
قبل از اينكه يك لقمه غذا به معده برسد معمولاً شروع به پيچ و تاب خوردن ميكند و شيره معدي را ترشح مينمايد . خواه غذا در راه باشد يا نباشد ، معده در هر سه يا چهار ساعت بطور غير عادي منقبض ميگردد و موجب احساسي ميگردد كه به آن گرسنگي ميگويند .
جالب توجه ترين چيز در مورد معده شيره آن ميباشد كه يكي از تركيبات معروف آن اسيد كلريدريك قوي است . هنگاميكه غذا با اين اسيد و شيره معدي مخلوط شد و با حركات معده خرد گرديد سخت ترين گوشتها حل ميشود و قسمي خمير نرم خاكستري رنگ ميگردد كه شيم [*]ناميده ميشود . آنزيم هائي كه در شيره معدي وجود داردند موجب فروپاشي شيميائي ميگردند .


مسأله اين است كه چرا معده در شيره خود هضم نميشود ؟ بنظر ميرسد ك پاسخ اين سئوال اين باشد كه عشاء مخاطي كه سطح معده را پوشانيده است جلوگيري از اين امر ميكند . اين غشاء مخاطي موجب رد فرضيه هاي مربوط به « غذا هاي سوزش آور» ميگردد. هر چيزي كه ما بعنوان غذا از مري خود به معده ميفرستيم حتي ادويه كاري ، سركه ، ماهي دودي ، همانقدر سوزش آور است كه شيره معده ما . آزمايشات نشان داده است كه غشاء مخاطي معده همانطور كه زره محكمي در برابر شيره معدي است در مقابل غذا هاي تند و سوزش آور نيز سد محكمي ميباشد .
با وجود نقش پيچيده معده دانشمندان هنوز نميدانند كه معده تا چه حد مهم است . بعضي ها بعد از عمل معده و برداشتن آن توانسته اند بدون معده بزندگي خود ادامه دهند . هزاران نفر كه در اثر سرطان معده تمام معده خود را از دست داده اند تحت مراقبت شديد پرشكي بزندگي خود ادامه داده اند .
در ميان تمام بيماري هاي معده شايع تر از همه زخم معده ميباشد ولي آنچنان كه بايد مهم تلقي نميگردد . اين بيماري را پزشكان معتقدند كه در اثر فشار روحي ايجاد ميگردد. زخم معده شبيه جراحاتي است كه گاهي ما در دهانمان پيدا ميكنيم . قطر اين زخمها معمولاً بين پنج ميليمتر تا دو سانتيمتز است و در بسياري از موارد توأم با درد شديد بين سينه و ناف ميباشد .
بعضي از زخمهاي معده در خود معده ايجاد ميشود . اما اغلب اين زخمها در اثني عشر كه بين روده كوچك و معده قرار دارد ديده ميشود و معتقد هستند كه اين زخمها توسط فعاليت هاي معده ايجاد ميگردد. بدينمعني كه معده شخصي كه زخم شده است بيش از حد فعال ميباشد ، يعني شيره معدي و انقباضات بيشتري دارد . اين انقباض ها موجب ميگردد كه باب المعده مكرر باز شود و مقدار زيادي اسيد معدي وارد اثني عشر گردد. از آنجائيكه اثني عشر هيچگونه ديواره محافظ براي مقابله با اسيد معدي ندارد لذا اسيد وارده موجب خواهد شد كه ديواره آنرا خورده زخم نمايد .
دو راه براي مقابله با زخم معده وجود دارد . يكي اين است كه فعاليت بيشت از حد معده را بكمك جراحي ، دارو ، اشعه ايكس يا روان درماني تعديل كرد . راه ديگر اين استكه نگذاريم اسيد معده ديواره اثني عشر را بسوزاند ( البته در صورتيكه علت زخم در اثر اسيد معده باشد ) و اين راه بدينصورت است كه حتي الامكان مرتباً به معده غذا برسانيم تا اثر اسيد وارده كمتر شود . مدتها بر اين عقيده بوده اند كه بهترين غذا براي كسانيكه زخم معده دارند غذائي سبك مثل شير است . در بررسي هائي كه در سالهاي اخير بعمل آمده است ثابت شده است كه بيماراني كه بطور مكرر غذاي معمولي به آنان داده شده است بيشتر نسبت به آنان كه غذاي سبك تر خورده اند بهبود يافته اند .
امروزه به بيمارن مبتلا به زخم معده توصيه ميشود كه تقريباً هرچه را دوست دارند بخورند بجز ميوه خام با هسته و غذا هاي پر ادويه و همچنين از الكل و دخانيات نيز بايد حذر كرد.
مبتلايان به زخم اثني عشر ميتوانند اميدوار باشند كه دچار بيماري سرطان معده نخواهند شد . لااقل 70 در صد بيماران مبتلا به سرطان معده ،آنهائي هستند كه معده اي غير فعال و داراي اسيد كمي ميباشند ، يعني درست بعكس معده افراد مبتلا به بيماري زخم اثني عشر .
بطور خلاصه ، گرچه هر وقت ناراحتي در بدن ايجاد ميگردد ، معده را مقصر ميشمارند ، ولي اغلب پزشكان معتقد هستند كه معده عضوي است فوق العاده سرسخت ، قابل اعتماد ، و پر كار ، بطوريكه كمتر موجب ناراحتي بدن ميگردد. فقط در موارديكه شديداً آنرا تحت فشار و آزار قرار دهند ايجاد ناراحتي خواهد كرد .


[*] ‍Chyme
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي
درسبك سمبوليسم تنها مشبه به و وجه شبه باقي مي ماند و مشبه و ادوات تشبيه حذف ميشوند مثلاً درين بيت حافظ :

گوشه گيري و سلامت هوسم بود ولي
فتنه اي ميكند آن نرگس فتان كه مپرس

تنها نرگس فتان كه مشبه به و فتنه كردن كه وجه شبهست باقيمانده و مشبه كه چشم معشوق باشد و ادات تشبيه را حذف كرده است .
در امپرسيونيسم گاهي شاعر تنها وجه شبه و گاهي هم تنها نتيجة تشبيه را نگاه ميدارد و مطلقاً مشبه و مشبه به و ادات تشبيه را حذف ميكند مثلاً درين شعر صائب :

دندان ما زخوردن نعمت تمام ريخت
اندوهِ روزي از دل ما كم نمي شود

جز نتيجة تشبيه چيز ديگر نمانده است زيرا كه شاعر ميخواهد بگويد ما پير شديم و از بس در جهان مانديم و نعمت جهان را خورديم دندانمان ريخت و كسيكه دندانش ريخته باشد بآساني نميتواند چيز بخورد و آرزوي خوردن نميكند باوجود اين هنوز حرص روزي از دل ما بيرون نرفته است و از همة اين تشبيهات و مطالب گوناگون تنها بذكر ريختن دندان از خوردن نعمت و كم نشدن اندوه روزي از دل بسنده كرده است .
سبك رومانتيسم بجهاتي كه پيش ازين ذكر كردم در ادبيات فارسي آن اهميتي را كه در ادب اروپا داشته است ندارد با اينهمه در شعر فارسي گاه گاهي ميتوان آن را يافت منتهي در ادبيات ما رومانتيسم تقريباً همان ناتوراليسم است و ناتوراليسميست كه شاعر تصور و تخيل و احساسات شاعرانه را پرواز داده و در آنها غلو و مبالغة فراوان كرده است .
در ميان آثار سعدي و حافظ ازينگونه مبالغها و غلو ها در احساسات هست و حافظ بيش از سعدي دارد ، مثلاً اين غزل:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بخود از شعشعة پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

چون من از عشق رخش ييخود و حيران گشتم
خبر از واقعة لات ومناتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها بزكاتم دادند

بعد از اين روي من و آينة وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوة ذاتم دادند

هاتف آن روز بمن مژده اين دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر ثباتم دادند

اينهمه شهد و شكر كز سخنم ميريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند

كيمياييست عجب بندگي پير مغان
خاك او گشتم و چندين درجاتم دادند

بحيات ابد آن روز رسانيد مرا
خط آزادگي از حبس ومماتم دادند

عاشق آن دم كه بدام سر زلف تو فتاد
گفت كز بند غم و غصه نجاتم دادند

شكر شكر بشكرانه بيفشان اي دل
كه نگار خوش شيرين حركاتم دادند

همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود
كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

اين غزل هرچند كه سرتاسر مشحون از اصطلاحات و مضامين و تعبيرات صوفيانة محضست و اساساً در سبك ناتوراليسم سروده شده كاملاً رمانتيك بيرون آمده است . اين غزل ديگر حافظ:

دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و بپيمانه زدند

ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشين بادة مستانه زدند

شكر ايزد كه ميان من و او صلح افتاد
صوفيان رقص كنان ساغر شكرانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعة كار بنام من ديوانه زدند

نقطة عشق دل گوشه نشينان خون كرد
همچو آن خال كه بر عارض جانانه زدند

ما بصد خرمن پندار ز ره چون نرويم
چون ره آدم خاكي بيكي دانه زدند

آتش آن نيست كه از شعلة او خندد شمع
آتش آنست كه در خرمن پروانه زدند

كس چو حافظ نكشيد از رخ اندشه نقاب
تا سر زلف سخن را بقلم شانه زدند .
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -93
آزمايشگاههاي بدن انسان

* مراقب معده خود باشيد
* پنجره معده سنت مارتين
* زندگي شما وابسته به كبد شما ميباشد
* گيسه صفرا ي شما : مكان اغلب ناراحتي ها
* كليه ها
* آزمايش ادرار چه اطلاعاتي را در اختيار پزشك ميگذارد
* پانكراس ( لوزالمعده ) و ديابت ( مرض قند )
* رنج طولاني روده بزرگ شما


مراقب معده خود باشيد
Richard Carter

در سالهاي اخير پزشكان در مورد معده كشفيات شگفت آوري نموده اند . كار معده را بيشتر مردم يك امر عادي نلقي ميكنند در حاليكه عملياتي كه معده انجام ميدهد بسيار اسرار آميز است . معده يكي از ايستگا هها ي سلسله عمليات عمل دقيق هاضمه است كه توسط آن غذا تبديل به ماده اي قابل جذب بدن ميگردد. بنظر ميرسد كه اين عضو مثلاً از روده كمتر عمل هضم غذا را انجام ميدهد.
در معده اسيدي تحليل كننده وجود دارد كه اگر بر روي كف دست ريخته شود موجب تاول ميشود . در معده ماده حفاظت كننده اي وجود دارد كه هيچ چيزي نميتواند در آن نفوذ كند حتي اسيد . شايد يكي از كشفيات درخشان اين باشد كه معده معمولي و سالم در مقابل تمام چيز هاي خوردني كه خيل داغ ، سرد ، و يا بيش از حد داراي ادويه باشد و در تحت شرايط هيجاني و فشار روحي خورده نشده باشد بطور يكنواخت عمل مينمايد . اضطراب و هيجان موجب خواهد شد كه عضلات معده و عصب هاي مربوط به هاضمه دچار اختلال گردند .
نوع ناراحتي و هيجانات بستگي به چگونگي فشار روحي آن دارد . مثلاً : كار فرما به دو كارگر سخت تروشروئي مينمايد . يكي از اين دو كارگر احساس ميكند كه در معده اش لامپي شكسته و يا آتش فشاني در آن فوران كرده است ، در حاليكه در فرد ديگري چنين احساس ميشود كه انگاري آب سردي در معده اش ريخته شده باشد . فرد اول عصبي است كه در موقعيت ايجاد شده معده اش بجوش ميآيد و سخت قرمز رنگ ميشود و اسيد به اطراف مي پراكند . فرد دوم كه احساس ميكند پروانه اي در معده اش به پرواز درآمده است بيشتر دچار خوف شده نه عصبانيت . معده اش ساكن و رنگ پريده ميشود ، تهوع باو دست ميدهد و در حالت تسليم قرار ميگيرد .
معده را اغلب به علت اينكه نسبت به اعضاي ديگر بي اعتنا است بيخود مورد ملامت قرار ميدهند . كبد ، پانكراس ، كيسه صفرا يا كليه هائي كه ضعيف شده و خوب كار نميكنند علائمي ارسال ميدارند كه فقط يك پزشك متخصص ميتواند آنرا از روي ناراحتي هائيكه در معده احساس ميشود مورد تشخيص قرار دهد . در چنين مواردي دردي را كه شخص احساس ميكند ممكن است كه عملاً در ناحيه معده احساس شود كه توسط اعصاب به آنجا مخابره شده است هرچند كه منشاء درد در جاي ديگر باشد . بعضي اوقات ناراحتي مشابه اي در اثر سرطان ، آپانديس ، فتق ، سينه پهلو ، غده هاي ستون فقرات و سل استخواني احساس ميشود . در اينگونه موارد اگر شخص سعي كند كه خودش درد رابا خوردن مسكن ها مداوا و درمان كند منجر به خطرات جدي خواهد شد . لازم است در اينگونه موارد زنگ خطر را باخوردن مسكن خاموش نكنيد و حتماً به پزشك مراجعه نمائيد.
بديهي است نميتوان ادعا كرد كه تمام درد هاي ايجاد شده در معده در اثر اضطرابات و هيجانات و يا نقص اعضاي ديگر و بيماري آنها باشد بلكه گاهي فرد در اثر پر خوري و ناراحتي هاي ديگر جهاز هاضمه از قبيل دفع سم و وجود ويروس و باكتري و ديگر موارد احساس ناراحتي درمعده خود مينمايد . بهترين نمونه بيماري « گاستريك فلو » [*] است كه اسهال و استفراغ توآم با درد است كه قسمتي از واكنش بدن استكه در موقع ورود ويروس در ديواره روده ايجاد ميكردد و بدن ميخواهد بطور خودكار مواد عفوني را خارج نمايد .
ادامه دارد

[*] Gasteric Flu
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است