تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي-8
اين سبكهاي چهار گانة اساسي ادبيات فارسي يعني رئاليسم و ناتوراليسم و سمبوليس و امپرسيونيسم در نظم و نثر هر دو هست اما چون در نظم نمايان تر و آشكار ترست و شاعر زيبائي ها و لطايف و محسنات هر سبكي را بهتر نمايش ميدهد اين چهار روش را در شعر معرفي ميكنم:
نخستين شاعران زبان فارسي از روز اولي كه بزبان دري يعني زبان كنوني ادبي ما لب گشوده اند يعني از اواخر قرن سوم هجري كه شعر فارسي پيدا شده رئاليست بوده اند و اين سبك كاملاً در قرن چهارم و پنجم رواج داشته است . در اواخر قرن پنجم اندك اندك شاعران ناتوراليست پيدا شده اند و چون سمبول در تصوف اهميت بسياردارد و صوفيه براي اينكه نميتوانسته اند مطالب خود را آشكار بهمه كس بگويند ناجار كنايات و استعارات و سمبول هاي گوناگون اختيار كرده و در شعر خود بكار برده اند بهمين جهت شعر تصوف از آغاز پيرو سبك سمبوليسم بوده و از همان قرن پنجم كه شاعران متصوف بناي سخن گفتن را گذاشته اند شعر سمبوليست دوش بدوش شعر ناتوراليست پيدا شده است . سمبوليسم در تصوف دامنة بسيار وسيع دارد و باندازه ايست كه حدود براي آن نميتوان معين كرد چنانكه حتي ابوسعيد ابوالخير ميگويد :
پنهان و جلي چو گنج دقيانوسم
پيدا و نهان چو شعله در فانوسم
القصه درين چمن چو بيد مجنون
مي بالم و در ترقي معكوسم
گاهي سمبوليسم او ازينهم دشوار ترست و دورتر ازين مي شود و مي گويد :
پي در گاوست و گاو در كهسارست
ماهي سريشمين بدريا بارست
بز در كوهست و توز در بلغارست
زه كردن اين كمان بسي دشوارست
باز از اين هم بالاتر ميرود و ميگويد :
حورا بنظارة نگارم صف زد
رضوان بتعجب كف خود بر كف زد
يك خال سيه بر آن رخان مطرف زد
ابدال ز بيم جنگ درمصحف زد
حافظ چنانكه گذشت عزلهاي بسيار دارد بسبك ناتوراليسم كه برمانتيسم نزيكست و حال آنكه اساساً وي شاعر سمبوليست و يكي از برجسته ترين سمبوليست هاي ايرانست و بيان او در سمبوليست بمنتهي درجة زيباييست ، مثلاً ميگويد :
فكر بلبل همه آنست كه گل شد يارش
گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش
يا جاي ديگر:
بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
كه ما دو عشق زاريم و كار ما زاريست
گاهي سمبوليسم خود را بجايي ميرساند كه امپرسيونيسم از آن بيرون ميآيد ، چنانكه ميگويد :
اي كه از گوچة معشوقة ما مي گذري
با خبر باش كه سر ميشكند ديوارش
و درين شعر خظري را كه در گذشتن از كوي دلدار متوجه دالدادگان ميشود بدين زبان خاص امپرسيونيستها بيان ميكند. اين دو نمونة ديگريست از امپرسيونيسم حافظ :
مراد ما ز تماشاي باغ علم جيست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چيدن
بمي پرستي از آن نقش خود بر آب زدم
كه تا خراب كمم نقش خود پرستيدن
بدينگونه حافظ نخستين كسيست كه سمبوليسم را بامپرسيونيسم تبديل كرده ولي امپرسيونيسم تنها در قرن دهم بمنتهاي رواج خود رسيده و تا پايان قرن يازدهم در اعتبار كامل خود باقي مانده است و فغاني شيرازي و نظيري نيشابوري و فيضي و ظهوري ترشيزي و شاعران ديگر هندوستان اين سبك را كامل كرده و سرانجام كليم كاشاني و صائب تبريزي و بيدل دهلوي و ميرزا جلال اسير و شيخ اسدالله غالب دهلوي و شيخ محمد علي حزين لاهيجي و معاصرينشان در ايران و هندوستان و افغانسان آنرا بحد كمال و گاهي هم بسرحد افراط و مبالغه رسانبده اند .
در ايران در قرن دوازدهم شعراي اصفهان مانند مشتاق و هاتف و عاشق و رفيق و صهبا و آذر و صباحي و ديگران بسبك ناتوراليسم برگشته اند و سپس در قرن سيزدهم نشاط و صبا و يغما و قاآني و سروش و فتح الله خان شيباني و فروغي بسطامي و در زمان ما اديب الممالك و ملك الشعراء بهار بيشتر پيرو رئاليسم قرن چهارم و پنجم بوده اند .
سابقاً شعر فارسي را بسه سبك كه معرف سه دوره بود و بسه ناحيه منسوب كرده بودند معرفي ميكردند : سبك تركستاني يا خراساني كه از نخستين شاعران ايران شروع ميشد و بشعراي قرن ششم يعني نظامي و خاقاني و كمال الدين اسعميل و معاصرين ايشان منتهي ميشد و دوم سبك عراقي كه از نظامي و ديگران شروع ميشد و بعرفي منتهي ميگشت سوم سبك هندي كه از عرفي و از زمان اتتشار شعر فارسي در هند شروع ميشد .
در حقيقت مراد از سبك خراساني يا تركستاني همان سبك رئاليسم و مراد از سبك عراقي همان ناتوراليسم و مراد از سبك هندي همان امپرسيونيسم است و درين ميان شعراي سمبوليست را كه بيشتر متصوفه باشند داراي سبك جداگانه اي ندانسته اند .
ادامه دارد