شاهكار هاي نثر فارسي معاصر
تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي
درسبك سمبوليسم تنها مشبه به و وجه شبه باقي مي ماند و مشبه و ادوات تشبيه حذف ميشوند مثلاً درين بيت حافظ :

گوشه گيري و سلامت هوسم بود ولي
فتنه اي ميكند آن نرگس فتان كه مپرس

تنها نرگس فتان كه مشبه به و فتنه كردن كه وجه شبهست باقيمانده و مشبه كه چشم معشوق باشد و ادات تشبيه را حذف كرده است .
در امپرسيونيسم گاهي شاعر تنها وجه شبه و گاهي هم تنها نتيجة تشبيه را نگاه ميدارد و مطلقاً مشبه و مشبه به و ادات تشبيه را حذف ميكند مثلاً درين شعر صائب :

دندان ما زخوردن نعمت تمام ريخت
اندوهِ روزي از دل ما كم نمي شود

جز نتيجة تشبيه چيز ديگر نمانده است زيرا كه شاعر ميخواهد بگويد ما پير شديم و از بس در جهان مانديم و نعمت جهان را خورديم دندانمان ريخت و كسيكه دندانش ريخته باشد بآساني نميتواند چيز بخورد و آرزوي خوردن نميكند باوجود اين هنوز حرص روزي از دل ما بيرون نرفته است و از همة اين تشبيهات و مطالب گوناگون تنها بذكر ريختن دندان از خوردن نعمت و كم نشدن اندوه روزي از دل بسنده كرده است .
سبك رومانتيسم بجهاتي كه پيش ازين ذكر كردم در ادبيات فارسي آن اهميتي را كه در ادب اروپا داشته است ندارد با اينهمه در شعر فارسي گاه گاهي ميتوان آن را يافت منتهي در ادبيات ما رومانتيسم تقريباً همان ناتوراليسم است و ناتوراليسميست كه شاعر تصور و تخيل و احساسات شاعرانه را پرواز داده و در آنها غلو و مبالغة فراوان كرده است .
در ميان آثار سعدي و حافظ ازينگونه مبالغها و غلو ها در احساسات هست و حافظ بيش از سعدي دارد ، مثلاً اين غزل:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بخود از شعشعة پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

چون من از عشق رخش ييخود و حيران گشتم
خبر از واقعة لات ومناتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها بزكاتم دادند

بعد از اين روي من و آينة وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوة ذاتم دادند

هاتف آن روز بمن مژده اين دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر ثباتم دادند

اينهمه شهد و شكر كز سخنم ميريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند

كيمياييست عجب بندگي پير مغان
خاك او گشتم و چندين درجاتم دادند

بحيات ابد آن روز رسانيد مرا
خط آزادگي از حبس ومماتم دادند

عاشق آن دم كه بدام سر زلف تو فتاد
گفت كز بند غم و غصه نجاتم دادند

شكر شكر بشكرانه بيفشان اي دل
كه نگار خوش شيرين حركاتم دادند

همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود
كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

اين غزل هرچند كه سرتاسر مشحون از اصطلاحات و مضامين و تعبيرات صوفيانة محضست و اساساً در سبك ناتوراليسم سروده شده كاملاً رمانتيك بيرون آمده است . اين غزل ديگر حافظ:

دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و بپيمانه زدند

ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشين بادة مستانه زدند

شكر ايزد كه ميان من و او صلح افتاد
صوفيان رقص كنان ساغر شكرانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعة كار بنام من ديوانه زدند

نقطة عشق دل گوشه نشينان خون كرد
همچو آن خال كه بر عارض جانانه زدند

ما بصد خرمن پندار ز ره چون نرويم
چون ره آدم خاكي بيكي دانه زدند

آتش آن نيست كه از شعلة او خندد شمع
آتش آنست كه در خرمن پروانه زدند

كس چو حافظ نكشيد از رخ اندشه نقاب
تا سر زلف سخن را بقلم شانه زدند .
ادامه دارد
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است