سخن روز
Where durms beat,laws are silent.
Cicero
طنين طبلهاي نظامي صداي قانون را محو ميكند .
سيسرو

حكايت

يين چه

قسمت هفتم

اثر پوسونگ لينگ
( نويسنده چيني)

ترجمه : عبدالله توكل

انتخاب از كتاب هفته

ئو عادل كه آشكارا خشمگين شده بود، اعلام داشت :
- تو براي اين دست به جنابت زده اي كه از خوف الهه غافل مانده اي ... به جرم خود اعتراف كن.
مائو تائو اعتراف نكرد .
حاكم بزرگ به افسران خود دستور داد كه او را شكنجه دهند . مائو تائو كه نتوانسته بود در زير اين شكنجه تاب بياورد عاقبت به قتل دامپزشك « پين » اعتراف كرد .
ئو عادل با لحني پر از اقتدار پرسيد :
- چرا و چگونه اين پير مرد را كشتي ؟
- جناب حاكم ، از آنجا كه الهه راز مرا آشكار كرده است حقيقت را ميگويم . من از مدتي پيش عاشق بانو وانگ بودم . اما هرگز فرصت نيافتم كه شبي باو نزديك شوم . و چون مي دانستم كه هر شب در كنار « سو » شاعر عاشق پيشه بسر مي برد ، از چند ماه پيش در جستجوي فرصتي بودم كه خود را از شر اين رقيب مزاحم نجات بدهم. خلاصه ، شب وقوع جنابت ، در اطراف خانة بانو وانگ سرگردان بودم . نيمه شب « سو » ديپلمه را ديدم كه از ديوار خانه دامپزشگ كه همان خانه روبرو باشد بالا مي رود ... تا جلو پنجره بدنبال او رفتم . گوش دادم و هماندم دانستم كه « سو » خود را بجاي نگو قلمداد مي كند . پس از رفتن « سو» خواستم به خوابگاه دختر جوان بروم و او را از اين تقلب آگاه كنم و غرض آن بود كه از اين راه اسباب دستگيري « سو » را بتوسط قاضي شهر فراهم آورم . اما در همان لحظه اي كه مي خواستم پنجرة خوابگاه يين چه را بزنم ، دامپزشك شمشير بدست ، بسوي من شتافت . كويا چنين پنداشته بود كه من قصد سرقت دارم . براي آنكه از خود دفاع كنم ، شمشير از دست او گرفتم تا نتواند صدمه اي به من بزند . و چون به عفت و عصمت دختر خود ايمان داشت و توضيح من وي را اقناع نمي كرد ناگزير با همان شمشير خودش او را كشتم و امان ندادم فرياد بزند .
چند روز پس از آن سكنة تسيان فو از اين نكته آگاه شدند كه ئو عادل مائو تائو قاتل را محكوم به مرگ ساخته و « الي» و« تاچائو » را از زندان آزاد كرده است و « سو » عياش و بانو وانگ بيوفا را بصد ضربه چوب خيزران كيفر داده است .
فرداي روزي كه حكم مرگ داده شد ، قاضي شهر تونگ چانگ برسم ادب و براي عرض تبريك بديدار فرماندار رفت و در جريان گفتگو ، در كمال احترام ، اظهار داشت :
- جناب فرماندار، اجازه مي خواهم سئوالي از حضور مبارك بكنم . مي دانم كه اين سئوال موردي ندارد اما از چندي پيش هيجاني در دلم ببار آورده است . آيا راستي به حكم معبد اعتماد داري ؟
ئو آسماني لبخند زنان گفت :
- مگر كنفوسيوس ما نگفته است : تو كه اين دنيا را نمي شناسي ، چگونه مي تواني آن دنيا را بشناسي !
- پس عزيمت آنجناب با آن جاه و جلال به معيد صحنه سازي بود ؟
فرماندار كه همچنان لبخند مي زد ، جواب داد :
- مذهب براي عوام مفيد است . اما براي حكماي بزرگ مفيد نيست و بدبختانه در دنياي ما حكيمي وجود ندارد .
- جناب فرماندار از كجا در معبد دانستي كه مائو تائو قاتل دامپزشك پير بوده ؟
حاكم پيرو كنفوسيوس جواب داد :
- اين مطلب ساده ترين چيز ها است . من از همان ابتدا بو برده بودم كه نگو و « سو » بيگناه هستند . چه طبق گزارشي كه بمن داده بودي قتل و جنايت بوسيله شمشير صورت گرفته بود و من آن زور بازو را چه در نگو و چه در « سو » نمي ديدم . همينكه مائو تائو را ديدم سوء ظن من بسوي او رفت . چه مردي بلند قد بود و شغل منظمي نداشت و بي گفتگو اهل رفت و آمد بجاهاي بدنام بود . اما در آن موقع هيچگونه مدركي در دست نداشتم كه گناه او را نشان دهد. از اينرو به معبد توسل جستم . پيش از عزيمت بسوي معبد به زير دستان خود دستور داده بودم كه بايد همه ديوار هاي معبد در خفا بوسيله دوده سياه بشود . مطمئن بودم كه چون اين عده را بدرون معبد بفرستم مائو تائو وجدان آسوده اي نخواهد داشت و اين بود كه پيش از اين كار اعلام داشتم كه دست الهه كلمة « قاتل » را بر پشت مجرم خواهد نوشت . فكر كردم كه مائو تائو از خوف و وحشت پشت بديوار تكيه خواهد داد تا اينكه منشي آسماني نتواند كلمه « قاتل » را بر پشت او بنگارد . حدس من صائب بود و وقتي كه يكساعت پس از آن عده را از معبد بيرون آوردم پشت مائو تائو را بر اثر تماس به ديوار سراپا سياه ديدم در صورتيكه هيچ لكة سياهي بر پشت ديگران نبود ... و حكم معبد نيز از لحاظ روانشناسي دليلي براي من فراهم آورد كه مائو تائو را مجرم بدانم .
قاضي شهر تونگ چانگ كه از اين همه بصيرت به حيرت افتاده بود از اظهار تحسين خود عاجز بود و وقتي كه رخصت عزيمت خواست ، ئو چنين گفت :
- اندكي مذهب براي تو ضرري نخواهد داشت . اميدوارم كه از اين پس ديگر بيگناهي مثل نگو را بچوبه دار نفرستي .
قاضي شهر كه بسيار خجل و منفعل بود ، در برابر حاكم به سجده افتاد و با ترس و لرز پرسيد :
- جناب فرماندار ، چگونه ميتوانم اين ظلم را كه به اين مرد جوان كرده ام جبران كنم ؟
حاكم گفت :
- خوب مي تواني ظلم خود را جبران كني ... يين چه دختري خوشگل و پرهيزگار است . و اكنونكه پدر خود را از دست داده است هيچ پشتياني ندارد ... و اينكه دل به عشق نگو - پيرو شايسته كنفوسيوس – داده خطائي نكرده است . و چون قصد نيكي كردن داري ، تو را مأمور مي سازم كه يين چه را مثل دختر خود با جهازي كه شايسته مقام تو باشد به عقد ازدواج نگو كه از اين پس زير حمايت من خواهد بود ، در بياوري .
قاضي شهر بمناسبت اينكه فرماندار راه سلامت و نجات را نشانش داده بود ، تشكر و امتنان نمود

پايان
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است