سخن روز
Drop by drop water wears away stone.
آب قطره قطره سنگ را سوراخ ميكند .

حكايت

يين چه
قسمت هفتم
اثر پوسونگ لينگ
( نويسنده چيني)

ترجمه : عبدالله توكل

انتخاب از كتاب هفته

ئو هر سه عاشق بانو وانگ را احضار كرد و چون به فرمانداري رسيدند هر سه را باتفاق «سو » ديپلمه به معبد الهه اي كه نگهدار شهر است روانه كرد . خود نيز با جلال و شكوه بسيار همراه افسران و سربازان بسوي معبد روي نهاد. خبر زيارت معبد از طرف حاكم ، شور و اشتياقي در دلهاي مردم بر انگيخت. وقتي كه تخت روان مجلل وي از خيابان ها گذشت همه مردم شهر تسينان فو لحظه اي دست از كار هاي روزانه خود برداشتند تا رسم احترام بجاي بياروزند و زنده باد بگويند. از همه جا اين سخن بگوش مي آمد : ئو آمد ... ئو آمد .
حاكم ، به محض رسيدن به معبد براي شستن گناهان خود استحمام كرد تا بتواند رابطه اي ميان خود و خدا فراهم آورد. سپس لباس روز مراسم را كه به عنوان رداي راهب بود به تن كرد ... و ساعتي چند در مقابل مجسمة الهه زانو زد و دعا و ورد خواند سپس از معبد بيرون رفت و به چهار مرد مظنون كه لرزان و هراسان در حياط معبد مانده بودند ، گفت:
- ديشب الهه معبد در خواب بمن گفت كه يكي از شما قاتل دامپزشك است و اكنون شما در برابر الهه اي قرار گرفته ايد كه هيچ حرفي را نمي توان از وي پنهان داشت . بايد حقيقت را به من بگوئيد . و اكنون هر كس را كه برجرم خود اعتراف كند ، خواهم بخشود وگرنه ناگزير خواهم بود كه مجرم را بشدت كيفر دهم.
« سو » ديپلمه در مقابل او بزانو افتاد و با لحني لرزان گفت :
- جناب حاكم ، من پير مرد را نكشته ام . خدا شاهد است .
« مائو تائو » « لي » و « چائو » نيز همين كار را كردند.
آنگاه ئو آسماني با لحني پر عظمت اظهار كرد :
- چون شما حقيقت را نميگوئيد خود الهه از ميان شما قاتل را بمن نشان خواهد داد.
پس از اين حرف به افسران خود دستور داد كه بايد همه پنجره هاي معبد را پرده هاي سياه بزنند. ناگهان معبد چنان تاريك شد كه ديگر چيزي پيدا نبود. به فرمان حاكم آن چهار مرد لباس از تن درآوردند و دستهايشان را در طشتي شستند . سپس همه را بيرون معبد فرستاد و گفت :
- هركسي بايد رو بديوار بي حركت بماند. دست الهه كلمة « قاتل » را بر پشت مجرم خواهد نوشت . آنانكه وجدانشان آسوده باشد ترسي نخواهند داشت چه الهه مظهر عدالت است.
پس از آن ، بيدرنگ معبد را باتفاق زيردستان خود ترك گفت.
يكساعت پس از آن ، چهار متهم را از معبد بيرون آورد . در روشنائي حياط هر چهار تن را يكي پس از ديگري معاينه كرد سپس خواست كه لباسشان را بپوشند.
هريك از اين چهار مظنون در انتظار روشن شدن حكم خدائي گرفتار وحشتي بيكران بود .
ئو آسماني آرام آرام به سوي مائو تائو پيش رفت و چون در برابر او رسيد ، گفت :
- قاتل تو هستي !
مائو تائو بصداي بلند اظهار كرد:
- دروغ است
ئو عادل اظهار داشت :
- چرا ، قاتل تو هستي ... حكم معبد چنين است .
مائو تائو در برابر او بسجده افتاد و التماس كرد كه به هوي و هوس الهه گوش ندهد.
ادامه دارد
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است