اَقِل مِنَ الدَّينِ تَعِش حُرّاً.
كمتر قرض كن تا آزاد باشي.
« بيائيد باهم يكي از شاهكار هاي بي نظير ادبيات فارسي را بخوانيم و لذت ببريم . »
ادامه از قبل
بوستان سعدي – 20
حكايت (قسمت 2 )
بشهري در آمد ز دريا كنار
بزرگي در آن ناحيت شهريار
كه طبعي نكو نامي انديش داشت
سر عجز در پاي درويش داشت
بشستند خدمتگزاران شاه
سر و تن بحمامش از گرد راه
چو بر آستان ملك سر نهاد
نيايش كنان دست بر برنهاد
در آمد بايوان شاهنشهي
كه بختت جوان باد و دولت رهي
معنـــــــي :
بشهري از كنار ساحل دريا كه در آن خطه فرمانداري بزرگ منش و پسنديده خوي كه بسرشت و نهاد جويان حسن شهرت و ذكر جميل بود و بفروتني سر در قدم درويشان مينهاد حكومت ميكرد پاي نهاد – بندگان ، خدمتگاران والي يا حاكم سرو پيكر وي را در گرمابه از گرد راه شستند و پاكيزه ساختند آنگاه كه به درگاه ملك سرتعظيم فرود آورد دست بر سينه گذاشت و بستايش وي لب گشود . بكاخ و قصر شاه قدم گذاشت و چنين گفت كه طالعت در عنفوان شباب و نيرومند و اقبال بنده و چاكر آستان تو باد .
ادامه دارد