چندي پيش گذارم به كلستان و بوستان بي همتاي سعدي افتاد. بقدري مفتون ومسحور شدم كه حيفم آمد كه شما در گردش در اين گلستان و بوستان همراه من نباشيد و از زيبائي هاي مسلم آن محروم . هرچند گلستان و بوستان سعدي كتابي نيست كه احاد ايرانيان از آن بهره نبرده باشند ولي مرور آن به مثابه رايحه گلي است كه هيچگاه مشام را نمي آزارد و موجبات فرح و انيساط روح و جسم ميگردد. گزيده هائي كه در اين سايت از آن استفاده خواهد شد از نگارش استاد محمد علي ناصح و با كوشش دكتر خطيب رهير است و اينجانب با اجازه اين استادان عزيز اين اقدام عام المنفعه و فرهنگي را انجام ميدهم چون رجاء واثق دارم كه قصد اين عزيزان از چاپ آن خدمت به فرهنگ و فرهنگ دوستان بوده است .
بوستان سعدي
باب اول
در عدل و تدبير و راي
شنيدم كه در عهد نزع روان
بهرمز چنين گفت نوشيروان
كه خاطر نگهدار درويش باش
نه در بند آسايش خويش باش
نياسايد اندر ديار تو كس
گر آسايش خويش جوئي و بس
نيايد بنزديك دانا پسند
شبان خفته و گرك در گوسفند
برو پاس درويش محتاج دار
كه شاه از رعيت بود تاجدار
رعيت چو بيخند و سلطان درخت
درخت اي پسر باشد از بيخ سخت
مكن تا تواني دل خلق ريش
وگر ميكني ميكَني بيخ خويش
معني :
شنيدم كه يهنگام جان كندن، نوشيروان بفرزند خود هرمز چنين خطاب كرد – دل بينوايان بدست آور و خاطر نيازمندان را پاس دار و در انديشه رفاه و پاي بست خوشي خويش مباش زيرا- آنگاه كه تنها خواستار و طالب تن آسائي و فراغت خود باشي و بكار مردم نپردازي كسي در قلمرو فرمانروائي تو روي آسايش نبيند و بناچار در كشور تو نميماند و بار سفر از آن برمي بندد- بنزد مردم دانا پسنديده و دلپذير نيست كه چوپان سر بربستر خواب نهاده و گرگ در رمه افتاده باشد – براين باش كه در طريق رعايت رعيت و نگاهداشت جانب محتاجان و مستمندان گام برداري زيرا راه درست اينست و شهريار بسبب عامه مردم و رعايا تاجدار و صاحب افسر شاهي و سرير سلطنت تواند بود – اي فرزند عامه مردم و رعايا مانند ريشه و بن هستند پادشاه بمانند درخت و سختي و پاي برجائي و استواري هر درخت از ريشه و اصل آن است – تا ميتواني اكنون كه قدرت داري خاطر مردم را مجروح و دل آنان را ريش و خسته مساز چه اگر بآزار خلق گرائي ريشه خود را بركنده و خود در استيصال و خانمان سوزي خويش كوشيده اي %
ادامه دارد