اقتباس از صوراسرافيل – شماره 24
معاني بيان – قسمت اول
امان از دوغ ليلي ماستش كم بود آبش خيلي خلاف عرض كنم؟ شايد در مفتاح شايد در تلخيص شايد در مطول و شايد در حدايق السحر درست خاطرم نيست يكوقتي مي خوانديم « ارسال المثل و ارسال المثلين » بعد پشت سر اين دو كلمه صاحب كتاب مي نوشت كه ارسال المثل استعمال نظم يا نثري استكه بواسطه كمال فصاحت و بلاغت گوينده حكم مثل پيدا كرده و در السنه خواص و عوام افتاده است ، من آنوقت ها همين حرفها را مي خواندم و بهمان اعتقاد قديمي ها كه خيال مي كردند هرچه توي كتاب نوشته صحيح است من هم گمان ميكردم اين حرف هم صحيح است، اما حالا كه كمي چشم و گوشم واشده ، حالا كه گوشم قدري مي جنبد و حالا كه تازه سري توي سرها داخل كرده ام مي بينم كه بيشتر از آن حرفهايي هم كه توي كتاب نوشته اند پر وپاي قرصي ندارد ، بيشتر آن مطالب هم كه ما قديمي ها محض همينكه توي كتاب نوشته شده ثابت و مدلل مي دانستيم پاش بجايي بند نيست.
از جمله همين ارسال المثل و ارسال المثلين كه توي كتابها مي نويسند استعمال نظم يا نثري است كه از غايت فصاحت و بلاغت مطبوع طباع شده و سر زبانها افتاده ، مثلاً بگيريم همين مثل معروف را كه هر روز هزار دفعه مي شنويم كه ميگويند :
امان از دوغ ليلي ماستش كم بود آبش خيلي
وقتي آدم باين شعر نگاه ميكند مي بيند گذشته ار اينكه نه وزن دارد و نه قافيه يك معناي تمامي هم ازش در نميآيد ، و از طرف ديگر مي بينيم كه در توي هر صحبت مي گنجد در ميان هر گفتگو جا پيدا ميكند يعني مثلا بقول ادبا مثل ساير است .
مثلا همچو فرض كنيم جناب امير بهادر جنگ چهار ماه پيش ميآيد مجلس بعد از يكساعت نطق غرا قرآن را هم از جيبش در مي آورد و در حضور دو هزار نفر در تقويت مجلس شوري بقرآن قسم ميخورد و سه دفعه هم محض تأكيد بزبان عربي فصيح ميگويد عاهدت الله خاطر جمع ، عاهدت الله خاطر جمع ، عاهدت الله خاطر جمع ، و بعد يكماه بعد ازين معاهده و قسم آدم همين امير بهادر جنگ مي بيند در ميدان توپخانه كه براي انهدام اساس شوري با غلام هاي كشيك خانه تركي بلغور ميكند و با وراميني ها فارسي آرد ، آنوقت وقتي آدم آن نطقهاي غراي امير در تقويت مجلس و آن قسمهاي مغلظه ايشان را در انجمن اخوت بيادش ميافتد بي اختيار ميخواند :
امان از دوغ ليلي ماستش كم بود آبش خيلي
و يا مثلاً بگيريم امير اعظم سه ماه آزگار هر روز در عمارت بهارستان مردم را دور خود جمع ميكند و با حرارت «دمستن» خطيب « آتن » و « ميرابو » گوينده فرانسه در حقيقت و منافع آزادي صحبت مينمايد ، و بعد بفاصله دو ماه از رشت بطهران اينطور تلگراف ميكند :
« قربان خاكپاي جواهر آساي مباركت شوم ، تلگراف از طرف غلام و از جانب ملت هر چه ميشود رسمانه است ( قابل اعتنا نيست ) گيلان در نهايت انتظام بازارها باز مردم آسوده بجاي خود هستند ( يعني من در ديوان خانه نطق كرده ام كه بابا ديگر مجلس بهم خورد هيچ وقت هم بر پا نخواهد شد برويد سر كار هاتان بكاسبي تان بچسبيد يك لقمه نان پيدا كنيد از اين مشروطه بازي چه در مي آيد ) .
خاطر مهر مظاهر همايوني ارواحنا فداه از اين نطرف بكلي آسوده باشد غلام خانه زاد تكاليف نوكري خود را مي داند ( يعني از هر طرف كه بادش مي آيد بادش مي دهم . )
« امضاء امير سرباز »
اينجا هم آدم وقتي آن جانبازيهاي امير اعظم در راه ملت بيادش مي افتد مي بيند فوراً بخاطرش مي گذرد كه :
امان از دوغ ليلي ماستش كم بود آبش خيلي
يا مثلاً حضرت والا فرمانفرما جلو اطاق شوري رو بروي ملت مي ايستد و با چشمهاي اشك آلود و گلولي بغض گرفته بآواز حزين بملت عطاب ميكند كه « اي مردم من مي خواهم بروم بساوجبلاغ و جانم را فداي شما ها بكنم » بعد در عرض بيست روز ديگر مي بيند در قلمرو حكمراني همين حضرت والا ارجمندي نصرت الدوله پسر خلف ايشان دوازده نفر لخت و عور و گدا و گرسنه كرمان را بضرب گلوله بخاك هلاك مي اندازد . اينجا هم آدم وقتي آن فرمايشات بي رياي حضرت والا فرمانفرما بنظرش مي آيد بي فاصله اين شعر هم از خاطرش مي گذرد كه :
امان از دوغ ليلي ماستش كم بود آبش خيلي
ادامه دارد