A thousand years scarce serve to form a state:
An hour may lay it in the dust.
Lord Byron,
Childe Harold’s Pilgrimage, Canto ii. Stanza 84.
هزار سال نخبگان كار ميكنند تا كشوري را بسازند : ولي ممكن است در يك ساعت آنرا با خاك يكسان كرد .
بوستان سعدي
در عدل و تدبير و راي (12)
ادامه از قبل
چو شد حالش از بينوائي تباه
نبشت اين حكايت بنزد شاه
چو بذل تو كردم جواني خويش
بهنگام پيري مرانم ز پيش
عمل گردهي مرد منعم شناس
كه مفلس ندارد ز سلطان هراس
چو مفلس فرو برد گردن بدوش
ازو بر نيايد دگر جز خروش
چو مُشرف دو دست از امانت بداشت
ببايد برو ناظري برگماشت
معنــــــــي :
ولي وقتي كه از تهيدستي و فقر و فاقه كارش سخت نابسامان و حالش بس پريشان شد قصه بدين مضمون بخدمت شهريار نگاشت و عرضه داشت – چون روزگار جواني و ايام شباب را در خدمت تو بسر آوردم و بپايان رساندم اكنون كه پير و فرتوت شده ام مرا از آستان خويش مران و طرد مكن .
– اگر عمل بكسي فرمائي و شغلي دهي بآن ده كه توانگري او را شناخته و دانسته و دريافته باشي زيرا تهيدست از پادشاه بيم و باك ندارد – اگر عامل و مباشر تو فقير و نيازمند باشد و بگناه ربودن اموال ديوان حكم كني كه دربندش كشند و سرش از گرانباري غل و زنجير بسينه آيد از وي جز ناله و فرياد برنخيزد و پشيزي بدست نرسد – آنگاه كه عامل دست از درستكاري برداشت پاي در طريق خيانت گذاشت واجبست كه ناظري بروي نصب كني تا نگران و ديده بان كار او باشد .
ادامه دارد