ذهن شما ميتواند سلامت شما را تأمين نمايد
قسمت دوم
سوم : يك كار ذوقي اختيار كنيد . كار ذوقي عامل مهمي در آزاد كردن ذهن شما از هر گونه تنش است . در طي روز هنگاميكه با عجله و نگراني كار ميكنيد ، فقط سي ثانيه مكث كنيد و راجع به چيز هائيكه در كارگاه خود ساخته ايد و يا به پيك نيكي كه هفته بعد خواهيد رفت فكر كنيد و بدين وسيله لحظه اي ذهنتان از افكار مربوط به كارتان خلاص ميشود .
چهارم : يا بگيريد كه ديگران را دوست داشته باشيد . كينه در دل داشتن يا از كسي تنفر داشتن موجب خواهد شد تعطيل آخر هفته شما خراب شود . ما در بيمارستان بيماري داشتيم كه بعلت اينكه از همكار خودش متنفر بود بستري شده بود . او ميگفت : « من از نحوه شانه كردن سرش بيزار هستم ، آنطوريكه كه از ميان دندانهايش سوت ميزند ، آنطور كه هر وقت ميخواهد حرف بزند ميگويد : گوش كن ! كلافه ميشوم .» با سئوالهائي كه از بيمار شد معلوم شد كه هيگاه هيچكس را دوست نداشته حتي پدر و مادرش يا يكي از اعضاي فاميلش را . بايد بدانيد كه شما بايد با مردم زندگي كنيد پس ياد بگيريد چگونه با آنها كنار آييد .
پنجم : ياد بگيرد كه هنگاميكه موقعيت در وضعي است كه ميتوانيد به آساني آنرا تغيير دهيد از اين امر خوشحال و راضي شويد . زن جواني بعلت ابتلا به بيماري روان تني در بيمارستان بستري بود چونكه از زندگي راضي نبود . او منشي مؤسسه اي بود و كار آبرومندي در واشنگتن داشت . در آنجا با يك سروان ازدواج كرد . بعد از جنگ مجبور شد كه در خانه كارواني با سه فرزندش زندگي كند . او دوست نداشت در يك خانه كارواني آنهم به سه فرزند زندگي كند و حتي مطمئن نبود كه بتواند با شوهرش تنها در خانه كارواني بزندگي ادامه دهد . ميخواست به واشنگتن مراجعت كرده دوباره به منشي گري سابقش ببپردازد.
من به او نگفتم كه مشكل او چيست . فقط به او توصيه كردم كه چهار جلد كتاب پوليا نا را مطالعه كند . او به توصيه من عمل كرد و كتابها را مطالعه نمود و بعد از آن از زندگي در خانه كارواني كمال رضايت را اظهار ميداشت . او آموخته بود كه بسيار آسان است كه در تحت هر شرايطي بتوان راضي بود و باشادي زندگي خود را ادامه دهد.
ششم : ياد بگيريد كه مصيبت هاي وارده را قبول كنيد . خواه نا خواه شما در زندگي با مصيبت هائي روبرو خواهيد شد . ممكن است اين مصيبت ها شديد باشد ، ولي اجازه ندهيد كه آنها شما را از جا بدر برد . من بيماري داشتم كه چندين سال بيكار بود . پس از مدتي همسرش فوت كرد . يك ماه بعد فرزندش كشته شد . پس از اين مصيبت هاي وارده او زانوي غم در برگرفت و به خود ميگفت :« من چقدر بدبختم ، چرا بايد اين همه بدبختي به سراغ من آيد ؟! » او سخت بيمار شد و در بيمارستان بستري شد . تعداد بسياري از اشخاص بعد از اينكه گرفتار مصيبتي سخت ميگردند دچار بيماري روان تني ميگردند .
هفتم : ياد بگيريد چيز هاي طنز آميز و شادي بخش را بيان كنيد . هرگز بدگوئي كسي را نكنيد حتي اگر اين امر خوسحالتان كند . صبح كه از خواب بيدار ميشويد به همسر خود نگاه كنيد ، حتي اگر هم چندان ميل باين كار نداشته باشيد و به او بگوئيد : « عزيزم امروز چه زيبا شده اي .» همين امر موجب خواهد شد كه هر دو احساس بهتري داشته باشيد .
هشتم : سر انجام ياد بگيريد كه با مسائل خود با تصميم قاطع روبرو شويد . بدترين چيز اين است كه شما مسئله اي داشته باشيد و آنرا در خاطر خود دائم زير و روكنيد . اگر مسئله داريد تصميم بگيريد با آن بهر نحو كه تشخيص ميدهيد مقابله كنيد و آنرا از ذهن خود خارج نمائيد.
اينها چيز هائي هستند كه شما بايد ياد بگيرد تا بتوانيد از بيشتر امراض عادي رهائي يابيد. بايد همواره اين اصل كلي را رعايت نمائيد كه : من بايد رفتار و افكارم را به نحوي كه شايسته و بايسته است شاد و سر حال نگهدارم . بايد بدانيد بهترين راه همانا رعايت موارد ذكر شده است .
پايان