عامل « ار. هاش»[1] در بارداري
J.D. Ratcliff
قسمت نخست:
در اوايل سال 1940 نوزادي بدنيا آمد كه دچار كم خوني بسيار و زردي بود . اين نوزاد بقدري بمرگ نزدك بود كه پزشكان ناچار شدند براي نجات وي دست به عمل خطرناكي بزنند . آنها تصميم گرفتند كه خون نوزاد را بكلي از بدنش خارج و بجاي آن خون جديدي تزريق نمايند . پنج دقيقه بعد از تولد نوزاد ، تعويض خون بدن او شروع شد . بعد از انجام اين عمل رنگ بدن نوزاد صورتي شد كه حاكي بر سلامت وي بود و ناراحتي تنفسي او بكلي رفع شد و نوزاد براحتي و بصورت طبيعي شروع به تنفس نمود .
دليلي كه در پشت اين داستان غم انگيز وجود داشت تمام مادران دنيا را بوحشت ميانداخت . باز هم يك كشف تازه در مورد عامل اسرار آميزي در خون شده بود . اين عامل بنام « ار هاش » ناميده شد كه موجب ميگردد خون مادر با خون كودكي كه در رحم او است اعلام جنگ دهد .
داستانهاي مختلف و نگران كننده اي در اين مورد گفته ميشد كه مادران را بسيار نگران ميكرد و ادعا ميشد كه كودكاني كه در معرض اين خطر قرار گيرند حتي تعويض خون آنان در بدو تولد نيز مخاطرات بسيار و امكان مرگ نوزاد بسيار است . با كشف اين عامل ديگر جاي نگراني نيست ولي بايد مادران بدانند كه اين عامل چيست .
با شناختن عامل « ار هاش » پزشكان توانستند اين مسئله بغرنج را كه در گذشته جان هزاران نوزاد بخطر ميانداخت حل نمايند .
داستان « ارهاش» را دكتر ارل لنداشتاينر كه غولي در تحقيقات پزشكي بوده و قبلاً گروه هاي مختلف خوني را كشف كرده بود افشا كرد و موجب گرديد خطرات انتقال خون را از بين ببرد . دكتر لنداشتاينر بهمراه چشمان دقيق دستيارش، دكتر الكساندر وينر در لابراتوار مؤسسه راكفلر در سال 1937 مشغول كار بود و خون خرگوشي را مورد بررسي قرار ميدادند تا بتوانند خون نوعي ميمون را به خرگوش تزريق نمايند . در اين هنگام متوجه ماده كاملاً جديدي شدند كه در خون خرگوش وجود داشت و آنرا «ارهاش» ناميدند . « ارهاش» مشتق از نام ميموني بنام « رسوس »[2] بود كه خون او را به خرگوش انتقال ميدادند . دكتر لنداشتاينر مشاهداتش را ياد داشت نمود و سپس در پي كار اصلي اش رفت و «ارهاش» را موضوع پر اهميتي تلقي ننمود ، ولي براي دستيار او دكتر وينر اين كشف كم اهميت بسيار جالب بود . او برايش اين سؤال مطرح شد كه آيا خون انسان هم داراي چنين «ارهاش» ميباشد ؟ پس از بررسي متوجه شد در هر صد نفر آمريكائي سفيد پوست 85 نفر آنها داراي «ارهاش» ميباشند ! و البته در سياه پوستان اين درصد بالا تر بود و در چيني ها اين عامل شامل 99 درصد ميگرديد.
اين كشف در بين پژوهشگران تا انداازه اي مورد توجه قرار گرفت ، ولي خاصيت قابل توجه اي در آن ملاحظه نميشد ، اما دكتر وينر هنوز راجع به حوادثي كه در اثر انتقال خون بوجود مي آمد فكر ميكرد . خون بيمار از نظر نوع مشخص ميشد و خوني از همان نوع به او انتقال داده ميشد معهذا بيمار پس از انتقال خون دچار بازتاب وحشت انگيزي ميشد . دچار لرز ميشد ، درجه حرارت بدنش بالا ميرفت ، كم خون ميشد . و بعضي اوقات بيمار نيز دچار شوك ميشد و ميمرد . او از خود سؤال ميكرد : « آيا اين عوارض ناشي از خوني كه داراي «ارهاش» است با انتقال خوني كه داراي «ارهاش» نيست ايجاد نميگردد؟ »
فرضيه او مورد آزمايش قرار گرفت و صحت آن مورد تأييد قرار گرفت . اختلاط «ارهاش» مثبت با «ارهاش» منفي در تحت شرايط خاصي مقابل يكديگر قرار ميگيرند . اين وحشت وجود داشت كه در اثر انتقال خون 85 درصد دريافت كنندگان گلبول قرمز خونشان منهدم گردد. و در نتيجه لاشه هاي گلبولهاي سرخ منهدم شده مجاري كليه ها را مسدود و بيمار را دچار مسموميت شديد و سرانجام او را دچار مرگ نمايند .
در اين خلال محقق ديگري بنام دكتر فيليپ لوين در بنياد تحقيقات اورتو واقع در ليندن نيوجرسي آمريكا در مورد بيماري اريتروبلاستوز ( افزايش گلبولهاي نارس خون ) بود كه سالها پزشكان را عاجز كرده بود . اين بيماري در كودكان هنوز بدنيا نيامده و تازه متولد شده رخ ميداد . در موارد حاد آن كودك در همان ماههاي اول حاملگي از بين ميرفت . و يا اينكه نوزاد ظاهراً سالم بعد از مدت كوتاهي از تولد دچار زردي ميشد و ميمرد .
از آنجائيكه زردي نوزاد يكي از علائم انهدام گلبول قرمز خون بود ، پزشكان فقط يك سلاح براي مبارزه با آن داشتند و آنهم انتقال خون جديد به نوزاد بود. در مواردي اين انتقال خون اعجاز ميكرد ، ولي در اغلب موارد منجر به مرگ نوزاد ميشد .
ادامه دارد
[1] RH
[2] Rhseus