شاهكار هاي نثر فارسي معاصر – 34
صوراسرافيل شماره 25 :

دروس الاشياء
نه نه ! هان – اين زمين روي چيه ؟ روي شاخ گاو – گاو روي چيه ؟ روي ماهي ، - ماهي روي چيه ؟ - روي آب – آب روي چيه ؟ - واي واي !! الهي رودت ببره ، چقدر حرف مي زني حوصلم سر رفت .
* * *
آفتابه لگن شش دست شام و ناهار هيچي.
آفتابه لگن شش دست شام و ناهار هيچي ! گفت نخور ، عسل و خربزه با هم نمي سازند ، نشنيد و خورد ، يك ساعت ديگر يارو را ديد مثل مار بخوش ميپيچيد ، گفت نگفتم نخور اين دو تا با هم نمي سازند گفت حالا كه اين دو تا خوب با هم ساخته اند كه من يكي را از ميان بردارند !‌!‌!
من مي خواهم اولياي دولت را بعسل و روساي ملت را بخربزه تشبيه كنم ، اگر وزارت علوم بگويد توهين است حاضرم دويست و پنجاه حديث در فضيلت خربزه و يكصد و چهل و نه حديث در فضيلت عسل شاهد بگذرانم.
صاحبان اين جور خيالات را فرنگيها « آنارشيست »‌ و مسلمان ها خوارج مي گويند ، اما شما را بخدا حالا دست خوني نچسبيد يخه من ، خدا پدرتان را بيامرزد من هر چه باشم ديگر آنارشيست و خوارج نيستم.
من هيچ وقت نمي گويم براي ما بزرگتر لازم نيست ، ميان حيوانات بي زبان خدا هم شير پادشاه درندگان است و بصريح عبارت شيخ سعدي سياه گوش هم رييس الوزراست و بلكه دراز گوش هم رييس كشيك خانه مي باشد .
ميان ميوه ها هم گلابي شاه ميوه است و كلم هم شايد يكچيزي باشد ، اگر مشروطه هم بنباتات سرايت كرده باشد كه سيب زميني لابد . . . ( چه عرض كنم كه خدا را خوش بيايد ) ، بار ی برويم سر مطلب :
من هيچوقت نميگويم اشرف مخلوقات از حيوان و نبات هم پست تر باشد ، من هيچوقت نمي گويم خر و گاو رييس و بزرگتر داشته باشند ، چغندر و زردك پيشوا و آقا و نماينده داشته باشند و ما اشرف مخلوقات را دهنه مان را بزنند بسر خودمان .
من درست الان يادم هست كه خدا بيامرز خاله فاطيم هر وقت كه ما بچه ها بعد از پدر خدا بيامرزم شيطاني مي كرديم ، خانه را سر مي گرفتيم مي گفت الهي هيچ خانه اي بي بزرگتر نباشد .
بزرگتر لازم است ، رييس لازم است ، آقا لازم است ، رييس ملتي هم لازم است ، رييس دولتي هم لازم است ، اتفاق و اتحاد ايندو طبقه يعني ساختنشان هم با هم لازم است، اما تا با هم نسازند كه ما يكي را از ميان بردارند .
اين را هيچكس نميتواند انكار كند كه ما ملت ايران در ميان بيست گرور جمعيت پنج كرور و سيصد و پنجاه و هفت هزار وزير ، امير ، سپه سالار ، سردار ، امير نويان ، امير تومان ، سرهنگ ، سرتيب ، سلطان ، ياور ، مير پنجه ، سفير كبير ، شارژ دافر ، كنسيه ، يوزباشي ، ده باشي ، و پنجه باشي داريم . گذشته از اينها باز ما ملت ايران در ميان بيست كرور جمعيت ( خدا بركت بدهد ) شش كرور و چهار صد و پنجاه و دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آيت الله ، حجت الاسلام ، مجتهد ، مجاز ، امام جمعه ، شيخ الاسلام ، سيد ، سند ، شيخ ، ملا، آخوند ، قطب ، مرشد ، خليفه ، پير ، دليل و پيشنماز داريم ، علاوه بر اينها باز ما در ميان بيست كرور جمعيت چهار كرور شاهزاده ، آقا زاده ، ارباب ، خان ، ايلخاني ، ايل بيكي ، وابه باشي داريم ، زياده بر اينها اگر خدا بگذارد اين آخريها هم قريب دو سه هزار نفر وكيل مجلس ، وكيل انجمن ، وكيل بلديه ، منشي و دفتر دار و غيره داريم .
همه اين طبقاتي كه عرض شد دو قسم بيشتر نيستند يكدسته رؤساي ملت و يكدسته اولياي دولت ، ولي هر دو دسته يك مقصود بيشتر ندارند ، مي گويند شما كار كنيد زحمت بكشيد آفتاب و سرما بخوريد لخت وعور بگرديد ، گرسنه و تشنه زندگي كنيد بدهيد ما بخوريم و شما را حفظ و حراست كنيم ، ما چه حرفي داريم ، فيضشان قبول ، خدا بهشان توفيق بدهد ، راستي راستي هم اگر اينها نباشند سنگ روي سنگ بند نمي گيرد ، آدم آدم را ميخورد ، تمدن و تربيت ، بزرگي و كوچكي از ميان ميرود ، البته وجود اينها كم يا زياد براي ما لازم است ، اما تا كي ؟ بگمان من تا وقتي كه اين دو تا با هم نسازند كه من يكي را از ميان بردارند .
من نمي گويم ملت ايران يكروز اول ملت دنيا بود و امروز بواسطه خدمات همين رؤسا ننگ تمدن عصر حاضرست . من نميگويم كه سرحد ايران يكوقتي از پشت ديوار چين تا ساحل رود « دانوب» ممتد ميشد و امروز بواسطه زحمات همين رؤسا اگر در تمام طول و عرض ايران دو تا موش دعوا كند سر يكي بديوار خواهد خورد .
من نمي گويم كه با اينهمه رييس و بزرگتر كه همه حافظ و نگاهبان ما هستند پريروز هيجده شهر ما در قفقاز باج سبيل روسها شد ، و پس فردا هم بقيه مثل گوشت قرباني سه قسمت ميشود . من نمي گويم كه سالهاي سال است فرنگستان رنگ « وبا» و طاعون نديده و ما چرا هر يك سال در ميان بايد يك كرور از دست هاي كار كن مملكت يعني جوانمردها و جوانه زنهاي خودمان را بدست خودمان بگور كنيم !‌!
من نمي گويم درين چند قرن آخري هر دولتي براي خودش دست و پايي كرده ، توسعه بخاك خودش داد، مستعمراتي ترتيب نمود و ما با اينهمه رييس و بزرگتر و آقا بحفظ ممكت خودمانهم موفق نشديم .
بله اينها را نميگويم . براي اينكه ميدانم برگشت همه اينها بقضا و قدرست ، اينها همه سر نوشت ما ها بوده است، اينها همه تقدير ما ايرانيهاست .
اما اي انصاف دار ها ، والله نزديك است يخه خودم پاره كنم ، نزديك است كفر و كار شوم ، نزديك است چشمهام را بگذارم روي هم دهنم را باز كنم و بگويم اگر كارهاي ما را بايد همه اش را تقدير درست كند ، امورات ما را بايد باطن شريعت اصلاح كند ، اعمال ما را دست غيبي بنظام بيندازد پس شما ميليون ها رييس ، آقا ، بزرگتر ، از جان ما بيچاره ها چه ميخواهيد ؟ پس شما كرور ها سردار و سپه سالار و خان چرا ما را دم كوره خورشيد كباب مي كنيد ؟ !
پس شما چرا مثل زالو بتن ما چسبيده و خون ما را باين سمجي مي مكيد ؟
گيرم و سلم شما پول نداريد سد اهواز را ببنديد ، شما قوه نداريد قشون براي حفظ سرحدات بفرستيد ، شما نميتوانيد راه در مملكت بكشيد ، اما والله بسي جزو كلام الله شما آنقدر قدرت داريد شيخ محمود امامزاده جعفري را از ورامين بطهران بخواهيد ،شما آنقدر قوت داريد كه صد نفر سرباز براي حفظ نظم يزد و خون خواهي قاتل سيد رضاي داروغه و پس گرفتن هفتصد تومان تاوان قمار اجزاء عدل الدوله از حجت الاسلام و ملا ذالا نام ميرزا علي رضاي صدر العلماي يزدي اطال الله ايام افاداته بيزد بفرستيد . شما ميتوانيد كه با پانصد نفر سوار مير هاشم را از سلطنت مملكت آذربايجان خلع كنيد .
حالا كه نميكنيد من هم حق دارم بگويم شما دو دسته مثل عسل و خربزه با هم ساخته ايد كه ما ملت بيچاره را از ميان برداريد ، وزير علوم هم ابداً نميتواند بمن اعتراض بكند .
من دويست و پنجاه حديث در فضيلت خربزه و يكصد و چهل و نه حديث در فضيلت عسل در خاطر دارم در هر وزارت خانه اي شاهد ميگذرانم ، ميگوييد نه اين گو و اين ميدان بگرد تا بگرديم .
معما
قربانون اولم ، قورخمياسن قور خمياسن ! اله م صل اله محمد ! ! و علاء م ح مد ! !
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است