از شماره 5 صور اسرافيل - دهخدا
تلگراف بي سيم فارس
جناب مستطاب حجت الاسلام ملا ذالانام آقاي حاج شيخ فضل الله دامت بركاته . پنج لايحه راجع بطراز اول زيارت شد مطمئن باشيد مجدداً چاپ ميكنم و بتمام دهات و قصبات و شهر هاي اطراف منتشر خواهم كرد .
العبد الاحقر يحيي بن ابوتراب
اعلان
هركس ملاقات نويسنده را طالب باشد از آفتاب پهن تا دم دمهاي نهار مدرسه دارالفنون گرفتار محاكمه . بعد از نهار يعني دو ساعت از آنطرف تا آفتاب زردي توي اداره صوراسرافيل اول خيابان علاء الدوله روبروي مهمانخانه مركزي .
از شماره 6 :
***
مكتوب شهري
اي مردمكان براي خاطر خدا بفرياد من برسيد . اي روز نومه چي براي آفتاب قيومت پرسه من بچه كرد را بنويس . من آذرخان كرنديم. پدرم از ظلم حسين خان قلعه زنجيري مرا برداشت و از كرند گريخت . آمد طهران بمرد.
من بچه بودم . پيش يك آخوند خانه شاگرد شدم ، بچه درس ميداد ما هم هر وقت بيكار بودم پيش بچگان مي نشستم . آخوند ديد من دلم ميخاد بخوانم درسم داد . ملا شدم . در كتاب نوشته بود آدم بايد دين داشته باشد هر كس دين ندارد جهنم ميرود . از آخوند پرسيدم دين چيست ؟ گفت اسلام .
گفتم اسلام يعني چه . آخوند يك پاره اي حرفها گفت و من ياد گرفتم . گفت اين دين اسلام است . بعد من بزرگ شده بودم . گفت ديگر بكار من نمي خوري . من خانه شاگرد ميخواهم كه خانه ام برد . زنم ازش روي نگيرد . تو بزرگي برو . از پيش آخوند رفتم گدايي ميكردم . يك آخوند بمن گفت بروخانه امام جمعه خرج ميدهد پول هم ميدهد . وقف مدرسه مروي را ميرزا حسن آشتياني از او گرفته ميخات پس بگيرد . من رفتم خانه امام ديدم مردم خيليند . مي گفتند دين رفت معطل شدم كه چطور دين رفت . حرفهايي كه آخوند بچه ها بمن گفته است من بلدم . خيال كردم بلكه آخوند نمي دانست دين ملگ وقف است . شب شد بيرونم كردند . آخوند ها پلو خوردند . هر سري دو قران گرفتند. روز ديگر نرفتم . در بازار هم شنيدم مي گويند دين از دست رفت . شلوغ بود. خيلي گرديدم . فهميدم ميرزا حسن مي خواهد برود گمان كردم دين ميرزا حسن است خيال كردم چطور ميرزا حسن را داشته باشم كه جهنم نرم . عقلم بجايي نرسيد . چندي نكشيد ميرزا حسن مرد . پسرش مدرسه مروي را گرفت . آن روز ها يكروز در شابد لعظيم بودم خيلي طلاب آمدند مي گفتند دين رفت بعد فهميدم احمد قهوه چي را سالارالدوله بعربستان خواسته پسر ميرزا حسن طلاب را فرستاده كه از شابد لعظيم برگردانند .
خيال كردم دين احمد قهوه چي است . اتفاق افتاد احمد را كه ديدم خيلي خوشم آمد گفتم بلكه طلاب راست مي گفتند. ما نمي توانستم داشته باشم . اين پسر خرج داشت . من گدا بودم . ديگر آنكه پسري كه در سرش ميان سالارالدوله و پسر ميرزا حسن جنگ و جدال است من چطور داشته باشم. ديدم ناچارم بجهنم برم كه دست رسي بدين ندارم . بعد پيش يك سمسار نوكر شدم يكدختر خيلي خوب داشت و يكدختر خيلي خوب هم صيغه كرد . صيغه اش را خديجه مطرب برد براي عين الدوله و بيك سيد كه برادرش مجتهد بود دخترش را شوهر داد كه بعد از خانه شوهر او را دزديدند . سمسار ميگفت دين رفت نفهميدم دين كدام يكي بود. خيال مي كردم هر كدام باشند دين خوب چيزيست . چون از دين داشتن خودم نا اميد بودم بجهنم راضي شدم و طمع بدين نكردم .
اين روز ها كه تيول برگشته و در مواجب و مستمري گفتگو ست و تسلط يك پاره حاكمان كم شده و مداخل يكپاره اي مردم از ميان رفته باز مي شنوم ميگويند دين رفت . يك روزي هم خانه يك شيرازي روضه بود . من رفته بودم چايي بخورم يك نفر كه نبيره صاحب ديوان شيرازي بود آنوقت آنجا بود ميگفت سه هزار تومان پيش فلان شيخ امانت گذاشته ام حاشا كرده است دين رفت خيلي مردم هم قبول داشتند كه دين رفت . مگريكنفر كه ميگفت چرا پولت را پيش جمشيد امانت نگذاشتي كه حاشا نكند . دين نرفته عقل تو با عقل مردم ديگر از سر شما ها رفته . خيلي حرفها هم زدند من نفهميدم .
باري سرگردان مانده ام كه آيا دين كدام يك از اينهاست . آنست كه آخوند مكتبي ميگفت ؟ يا ملك وقف است ؟ يا احمد قشنگ قهوه چي است ؟ يا صيغه و دختر سمسار است ؟ يا سه هزار تومان است ؟ يا تيول و مستمري و مواجب است يا چيز ديگر؟ براي خاطر خدا و آفتاب قيومت بمن بگوييد كه من از جهنم مي ترسم
غلام گدا آزاد خان علي اللهي
جواب
گره آزاد خان اگرچه من و تو بعقيده اهل اين زمان حق تفتيش اصول عقايد خود را نداريم اما من يواشكي بتو ميگويم كه در صدر اسلام دين عبارت بود « از اعتقاد كردن بدل و اقرار نمودن بزبان و عمل كردن بجوارح و اعضا » ولي حالا چون ما ها در لباس اهل علم نيستيم نمي توانيم ادعاي دينداري بكنيم . اما حاج ميرزا حسن آقا و آقا شيخ فضل الله وقتي كه از تبريز و طهران حركت ميكردند ميفرمودند كه ما رفتيم اما دين هم رفت .
روزنومه چي