شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 23
اقتباس از صوراسرافيل شماره 18

اي عالم سر و الخفيات ! ببيني عمله خلوت بچه ميگويند ؟ ببيني عمله خلوت چه جور چيزي است ؟ ببيني عمله خلوت از جنس ماست ؟ يا بسم الله از جنس از ما بهتران است ؟ ببيني چه چيزست اينها را كي ميداند؟ جز يكنفر خدا كه عالم سر و الخفيات است ؟ بنده چه دهن دارد كه بكار خانه خدا دست ببرد ؟ خودش ميداند ، هرچه بكند ، هركس را بگيرد ، هركس را ببندد ، هر كس را ببخشد ، هر طور بنده بيافريند ، انها همه كار خودش است ، هيچكس حق چون و چرا ندارد ، من چه سگي هستم كه بتوانم حرفي بزنم، من چه داخل موجودات باشم كه بخواهم ايرادي بكارخانه خدا بگيرم ، اما من تنها يك حرف دارم ، يعني استغفرالله استغفرالله من ميگويم خداوند تبارك و تعالي هر جنس مخلوق كه ساخت همه را يك طرح و يكنواخت ساخت، مثلاً انسان ساخت همه را يك طرح و يكنواخت ساخت مرغ ساخت همه را يك طرح و يكنواخت ساخت ، كبوتر ساخت همه را يك طرح و يكنواخت ساخت ، بي ادبي ميشود دور از جناب همه دوستان شتر ساخت ، اسب ساخت ، الاغ ساخت همه را باز يكطرح و يكنواخت ساخت يعني هرچند كه بعضي از اينها در قيافه و كوچكي و بزرگي با هم فرق دارند اما باز مي بينم كه اصلا همه يك طرح و يك نواختند، اما ببيني از روي چه حكمت خداوند تبارك و تعالي عمله خلوت را تابتا و لنگه بلنگه ساخت هان !! اينجاست كه آدم در كار خدا حيران مي شود ، انجاست كه آدم نميداند چه بگويد ، انجاست كه چهار دست و پاي عقل انسان بي ادبي ميشود مثل خر در زير تنه آدم ميماند !‌‌‌‌!‌‌!
بله چهار دست و پاي عقل انسان مثل خر در زير تنه آدم ميماند ،‌مثلاً آدم يكدفعه يك عمله خلوت مي بيند كه ديگر كم ميماند هوش از سرش بپرد ، طبق صورت مثل ماه ، دهن پسته اي،‌دماغ قلمي ، قد مثل شاخ شمشاد ، چشمها بادامي ، ابروها تا بناگوش ، گردن مثل شاخه گل ، چه درد سر بدهم كه بآفتاب ميگويد تو در نيا كه من دربيام ، سن و سال ده ، دوازده سيزده يا الله پانزده سال ، آدم درينجا ببعضي ملاحظات در صنعت خدا حيران ميماند . اين يك جور عمله خلوت .
يك دفعه ديگر هم آدم يك عمله خلوت مي بيند كه نزديك مي شود زهله اش آب بشود ، هيكل قوي قد مثل چنار ، سينه بپهناي جرز چارسو ، بازو ها بكلفتي نارون ، چشم و ابرو به به به !! سبيل ها از بناگوش در رفته ، سن سي، سي و پنج منتها چهل سال ، اين هم اي ، باز آن محقق كه همان بيند اندرابل، كه در خوبرويان چين و چگل ، صنعت خدا را بپاره اي ملاحظات ديگر تماشا مي كند.
حالا تا اين جاش باز خوب است ، يهني اگر چه اين دو آدم انقدر ها يك طرح و يك نواخت هيستند ، اما باز چرا هرچه باشد هد رو از جنس انسانند.
اما يك وقت آدم يك جور عمله خلوت مي بيند كه عقل از سرش ميپرد ، آب دهنش مي خشكد ، انگشت بدهن حيران مي ماند ، مثلاً چه جور بگويم ؟ مثلاً آدم دارد مي رود عشرت آباد يك دفعه چشمش مي افتد بهزار نفر غلام كشيك خانه ، پانصد نفر فراش چماق نقره اي، بيست نفر شاطر ، پنجاه شست راس از امراء و رجال و اركان سواره ، كه در جلو و عقب يك كالسكه هشت اسبه حركت مي كنند ، هاي هوي ، بريد ، كورشيد ، روت را بر گردان .
چه خبر است ؟ چيست ؟ كيست؟ - ببري خان – ببري خان؟ - بله ببري خان ، هاي جانمي ببري خان ! عمرمي ببري خان !!!
حكما ببري خان يكي از نوه هاي نادرشاه افشارست كه مي خواهد سلطنت موروثي خودش را پس بگيرد؟ بلكه ببري خان يك سردار بزرگيست كه تازه از فتح هرات برگشته و ملت باو حق داده اند كه امروز با كوكبه خاقان چين حركت كند ؟ شايد ببري خان يك سفير با تدبير ايران است كه با كمال مهارت عهد نامه اي را كه ضامن حيات ايران مي شود با دول متحابه بسته است و امروز دولت او را در عوض اين خدمت با اين شكوه و طنطنه استقبال مي كند ؟ نمي شود ، امكان ندارد ، هر طور هست بايد خدمت ايشان رسيد ، بهر زحمتي كه ممكن است بايد اقلاًً يك دفعه جنم آقاي ببري خان را ديد.
آن وقت آدم با كمال شوق مي رود بالاي يك درخت ، يا مي دود بالاي يك بلندي چشمش را مي دوزد توي كالسكه ، حالا آي برادرهاي روز بد نديده آدم در توي كالسكه چه مي بيند ؟ يك جوان خواستم كه بگويد حالا آدم توي كالسكه چه مي بيند ؟ ده بگوييد ببينم توي كالسكه چي مي بيند ؟ هيچ كس نگفت ؟!
حالا من خودم مي گويم ، يك دفعه آدم چشمش مي افتد بيك گريه براق بازنجير و قلاده مرصع ، لباسش فاخر، غرق جواهر ، جواهر هاي . . . كيان از سر و دمش آويزان ، هو . . . حق . . . جانش بي بلا . . . دشمنش فنا . . . هو هو هو حق . . . قضا بلا دور . . . .
حالا مردم خواهند گفت يقين ديگر چنته دخو خالي شده و از ناچاري اين چيز ها را از خودش اختراع مي كند ، نه ، قسم بحوزه درس آقا شيخ ابوالقاسم ، قسم بدرد دين آقا سيد علي آقا ، قسم بمشروطه طلبي قوام الملك و امير بهادر ، قسم بدولت خواهي پرنس ارفع الدوله ، قسم بحقيقت گويي و بي غرضي جريده فريده نداي وطن ، قسم بسوسياليست بودن شاهزاده نصرت الدوله ، قسم بفقر عفيف حضرت والا ظل السلطان ، قسم بحسن نيات انجمن فتوت ، لال از دنيا برم ، مرگ چهار تا فرزندام كه بيشتر اهل طهران درك زمان مرحوم مبرور ببري خان را كرده اند و همه آن ملاطفت ها ، آن كارچاق كنيها، آن رعيت نوازيها ، آن قدرت و اعتبار و بزرگي و اقتدار را بنظر دارند .
از خود همين آقابان ارباب حقوق بپرسيد ، برسيد ، ببينيد آيا بيشتر از حقوثي كه تحصيل كرده ايد و امروز « كميسيون » ماليه كتابچه هاي آنرا جلو خودش گذاشته قلم در دست گرفته نه از خدا شرم و نه از پيغمبر آزرم هي مثل رنگ كارهاي عمارت مسعوديه از بالاي صفحه تا پايين صفحه را سياه مي كند از صدقه سر مراحم ذره پرورانه همين ببري خان و جانشين هاي او بود. يا نبود ؟ و آيا غالب حكام و لايات براي كارچاقي خودشان بايستي خدمت ببري خان برسند يا خير ؟
بلي پير مرد هاي ما كه سهل است جوانهاي ما هم خوب بخاطرشان مي آيد آن وقتي را كه مردم عريضه جات خودشان را بگردن ببري خان مي آويختند و پيش كشي ها را بتوسط ايشان مي فرستادند و دو روز بيشتر نمي كشيد كه اگر مواجب مي خواستند فرمان مي رسيد، اگر بحكومت ميل داشتند حكم صادر مي شد ، اگر منصب مي طلبيدند بمقصود مي رسيدند ، به به !! چه شأني ! چه شوكتي ! چه قدرتي ! چه ابهتي ! اي روزگار چه زود مي گذري ! درست انگار همين پريروز بود كه يكنفر دهاتي بي ادب كالسه ببري خان را با انگشت نشان داد و جابجا بمجازات رسيد !!! واقعاً خوش آن روزها ! خوش آن روزگارها !! باري مطلب از دست نرود ، آنهم يك جور عمله خلوت بود كه بعرض رسيد ، راستي تا يادم نرفته عرض كنم خبرنگار ما از قم مينويسد جناب متولي باشي بعد از آنكه بآب رشوه غسل كرده عازم زيارت قم شدند بمحض ورود چهار هزار نفر سيد ، آخوند ، متولي كاسب شهر را مسلح كرده خود آقا هم دو شمشير ، چهار تا سپر و هشت تا ششلول دوازده قبضه تفنگ بخودشان آويزان كرده هر روز صبح در صحن مقدس يعني دارالاماره خودشان جلوس فرموده امر ميكنند شيپور حاضر باش بزنند ، آنوقت چهار هزار قشون مزبور حاضر شده سر و دم آقا و ماستر آقا را بوسيده ، يكدفعه فرياد ميكنند « زنده باد قرآن مجيد ، فنا باد قانون جديد ، زنده باد قرآن فنا باد قانون اروپا » من كه سواد درستي ندارم اما بعقل ناقص خودم همچو مي فهمم كه از حرفهاي متولي باشي همچو بر ميآيد كه اين مجلس مطابق قانون جديد اروپاست و كارهاي دوره ببري خان بر طبق قرآن خدا ، اي مسلمانها اگر اينطورست چرا ساكت نشسته ايد ، چرا غيرت نميكنيد ، چرا دست بدست آقاي متولي باشي قم و آقا سيد علي آقاي يزدي نميدهيد و دين خدا را احيا نميكنيد ، نكند كه از مسلماني سير شده باشيد ؟ نكند كه از قانون اروپا خوشتان ميآيد ؟ نكند كه خيال بدعت گذاشتن در دين داريد ؟
اگر اينطورست والله خير نخواهيد ديد و بمقصودتان نخواهيد رسيد ، از من گفتن بود و از شما چه عرض كنم .
باري برويم سر مطلب ببر خان هم يكجور عمله خلوت بود ، ببري خان هم هر چند از جنس انسان نبود اما چرا با ساير عمله خلوت در خير خواهي مردم شريك بود ، رحم داشت ، مروت داشت ، بداد مردم ميرسيد ، مواجب و مرسوم ميگذارند ، بحكومت ميفرستاد ، بمنصب ميرساند و و . . . پس باز كمي با ساير عمله خلوت يكنواخت بود .
اما يكجور ديگر عمله خلوت هست كه بهيچيك اينها شبيه نيست و در همه صفات جدا و بشخصه جنم مخصوصي است .
لابد ميخواهيد بدانيد كه اين شخص شخيص كيست و نام مباركش چيست ، اگر اينطورست پس حالا يكهفته صبر كنيد كه درين نمره جانيست و خبر با نمره عقبي است .
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است