شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 19
اقتباس از صوراسرافيل شماره 14


بعد از آنكه يكدسته پنجاه نفري از طلاب مطول خوان ، نصف حاجي ها و كربلايي هاي شهر ، و تقيباً تمام شاگردان حوزه درس شيخ ابوالقاسم حكم قتل ما را دادند چند دفعه ( همانطور كه عثماني ها بسرحد اروميه حمله ميكنند ، همانطور كه قونسولهاي ايران بحاجي ها حمله مي كنند ، همانطور كه شاهزداه نصرت الدوله بنان ذرت خورهاي كرمان حمله مي كند ، همانطور كه سيد عباس خان ينگي امامي برعيتهاي خالصه حمله ميكند ، و بالاخره همانطور كه بعضي از آقايان بقاب پلو وسينه مرغ حمله ميكنند ) باداره صور اسرافيل حمله كردند من دست و پام را گم كردم خودم را باختم و عاقبت باصرار رفقا و از ترس جان رفتم توي خانه ، و مثل وقتي كه مثلاً بلا تشبيه بلا تشبيه بعضي آقايان حشمت الملك را براي گرفتن بيست و پنج هزار تومان و كار چاق روسها در قاينات بخانه ميپذيرند و ميسپارند كه هر كس آمد بگوييد آقا خلوت دارند منهم سپردم كه بگوييد دخو خلوت رفته ، آن وقت يكسره باطاق رفتم و همان طور كه پاره اي از مكتب دارها مثلاً بلا تشبيه پاره اي طلبه هاي مدرسه نظاميه بغداد كه ميخواهند شاگردهاي مزلف خودشان را درس بدهند يا ميخواهند مثلاً زبانم لال زنهايي را كه هنوز بحد يأس نرسيده اند صيغه بكنند كاغذ لوق حجره را پبيش ميكنند منهم در اطاق را پيش كردم ، بله در اطاق را پيش كردم ، براي اينكه لازم بود پيش بكنم ، براي اينكه مرا بشش لول و تفنگ تهديد كرده بودند ، براي اينكه وقتي من تفنگ فتيله اي خالي يادگار جد مرحومم را دست ميگرفتم ننم مي گفت نه نه از من بتو امانت هيچ وقت بتفنگ دست نزن ، ميگفتم نه نه آخر تفنگ خالي است ، ميگفت نه نه شيطان پرش مي كند ، بله من ميترسيدم ، ترس كه عيب و عار نيست ، من ميترسيدم همانطور كه اولياي دولت از مجلس شوري ميترسند ، همانطور كه حاجي ملك التجار از آبروش ميترسد ، همان طور كه نايب هادي خان و اجلال السلطنه از انجمن بلدي ميترسند ، همانطور كه دژهاي طهران از پليسهاي اجلال السلطنه ميترسند ، همانطور كه پرنس ارفع الدوله از بدنامي دولت ايران ميترسد ، همانطور كه وزراي ما از استقراض خارجه ميترسند ، همانطور كه انگليسها بعكس روسها از حكومت حشمت الملك در قاينات ميترسند ، همانطور كه بلا تشبيه بلا تشبيه بعضي از علماي ما از تصرف در اموال و قف و صغير مي ترسند ، بله من ميترسيدم براي اينكه حق داشتم بترسم ، براي اينكه من كتك زدن هاي طلبه هاي تبريز را ديده بودم، براي اينكه من ديده بودم، وقتي يك آخوند كسي را ميزد همه اخوندها سر آن يكنفر ميريختند ، و غالباً بعد از آنكه در زير چماق بيچاره ميمرد آنوقت تازه از يكديگر ميپرسيدند اين ملعون چه كرده بود ، بله ميترسيدم براي اينكه ميدانستم اگر روزنامه من كهنه پرستي را دنبال كند آن وقت بايد دويست و نود و نه هزار و ششصد و چهل و يكنفر گلو دردي نوبه اي جني ، كه بعضي ها با نخ دكان عطاري گلو و مچ دستشان را مي بندند همه از ناخوشي بميرند ، بله ميترسيدم براي اينكه از حرفهاي من كم كم همچو در مي آمد كه بايد دويست و بيست هفت هزار نفر دعانويس ، پانصد و چهل و شش هزار نفر فال گير ، يكصد و پنجاه و يكهزار نفر رمال ، چهارصد و شست و دو هزار نفر متولي سقاخانه ، چله نشين ، مارگير ، افسونگر ، جام زن ، حسابگر ، طالع بين از روزي بيفتند ، بله من از اينها ميترسيدم اما از دو مطلب عمده كه خيلي بايد بترسم هيچ نميترسيدم ، بله از آن دو مطلب نمي ترسيدم براي اينكه هيچ بعقلم نميرسيد ، براي اينكه عوام بودم ، براي انكه آدم عوام كور است ، اما وقتي توي اطاق رفتم عقلم را بسرم جمع كردم و در ها را مثل وقتيكه بعضي از اقايان در كتابخانه را براي شمردن ليره هاي فشنگ كرده مي بندند بستم ، آن وقت آن دو مطلب هم يادم افتاد.
بله من بي عقل فراموش كرده بودم كه عدد سيزده نحس است ، من بي شعور فراموش كرده بودم كه نمره دوازدهم صور اسرافيل چاپ شده و بنمره سيزدهم مشغول شده ايم و لابد اين نحسي ها بميان خواهد آمد.
بله ، آدم كه لوح محفوظ نيست ، آدم كه نميتواند همه چيز را يادش نگاهدارد ، بله اين مطلب را فراموش كرده بودم ، اما مطلب دومي را كه فراموش كرده بودم خيلي اهميت داشت ، و آن را خيلي لازم بود كه فراموش نكنم، و آن اين بود كه من يكوقت در تاريخ مصريها خوانده بودم كه اهالي مصر دو مذهب داشتند يكي مذهب كاهنها و سلاطين بود، يكي هم مذهب عوام الناس ، فرعون و كاهنها خدا را ميپرستيدند و عوام الناس هم فرعون را مي پرستيدند . ببينم چه ميخواستم بگويم ، بله ميخواستم بگويم يكي از علماي بزرگ بعد از آنكه مقاله اول نمره دوازدهم صوراسرافيل را برايش خواندم و همه را درست گوش داد و فهميد ، گفت اينها كفر نيست ، اينها مخالف با اسلام نيست ، همه اينها صحيح است اما نبايد اين مطالب رابراي عوام نوشت ، زياده چه درد سر بدهم ، خدا اين شب جمعه اي كاهنها را هم رحمت كند براي اينكه آنها هم خدا پرست بودند و آنها هم ميدانستند كه فرعون خدا نيست . زياده جسارت است .
دخو
ادامه دارد
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است