هدمان
شاهكارهاي نثر فارسي معاصر - 18
صور اسرافيل شماره 13
مكتوب از اروميه
اي كبلائي ، والله ديگر تمام شد ، خانه مان خراب شد ، زن بچه، عيال ، اولاد ، برادر پسر هرچه داشتيم يا كشته شدند يا از ترس مردند ، نميداني چه قيامتي است ، مال رفت عيال رفت اولاد رفت ، والله ديگر كفر و كافر شديم نزديك است برويم ارس بشويم ، نصف مان كه زير بيدق ارس رفتند و الله باقيمانده هم غيرتمان نمي گذارد ، بخدا اگر ارس بشويم دينمان برود باز دنيامان سرجاش است ، اما حالا كه خسر الدنيا و الاخره ! آي كبلائي محض رضاي خدا محض روز پنجاه هزار سال بوزارت جنگ ما بگو اينها توپ دارند تفنگ دارند اگر رعيت مي خواهيد بايد خيلي زود چاره اي بسرما بكنيد كه ديگر از پا در رفتيم ، ديگر اگر ما هم فردا ارس شديم نگوييد اروميه ايها اصلاً بي غيرت بودند اصلاً دين و ايمان درستي نداشتند اصلاً پالانشان كج بود دست ما دامان شما ، امروز اينجا فردا روز پنجاه هزار سال .
امضاء هرچه اروميه اي هست

جواب از اداره
والله آدم در كار مردم اين روزگار حيران است ، معلوم نمي شود عاقلند ، معلوم نمي شود ديوانه اند ، معلوم نمي شود چه چيزند ، والله تاتوله بهوا پاچيده اند مرد مغز خر خورده اند ، عقل از كله همه در رفته است ، خوب جنابان آقايان « هرچه اروميه اي هست » بنده چه بكنم وزير جنگ چه بكند ، اين بلايي است كه از آسمان نازل شده ، اينها همه سرنوشت خودمان است همه اينها را خودهاتان در عالم ذر قبول كرده ايد . چشمتان چهار تا خواستيد عقلتان را بسرتان جمع كنيد قبول نكنيد ، تقدير را كه نمي شود برگرداند . شما را بخدا دو دقيقه كلاهتان را قاضي بكنيد ، شما نوشتيد كه برو بوزير جنگ بگو من هم تجربهاي هفتاد ساله خودم را كنار گذاشتم رفتم گفتم ، آنوقت وزير جنگ بمن چه خواهد گفت ؟ نخواهد گفت اي احمق اي ديوانه از دست من بنده ضعيف چه بر مي آيد من با قضاي الهي چه چاره بكنم؟ نخواهد گفت اين تقدير اروميه اي هاست كه زنهاشان اسير بشود ، مردهاشان كشته بشود ، اولادشان را پيش چشمشان قطعه قطعه كنند ، دهاتشان را آتش بزنند ، مسجد هاشان را عثمانيها طويله اسبهاشان قرار بدهند ؟ از شما خودتان انصاف ميخواهم خواهد گفت يا نخواهد گفت ؟
بله ! منتها محض رحم و مروتي كه دارد در عالم آقايي يك چيز ديگر هم خواهد گفت ، مثلاً خواهدگفت لعن چهار ضرب هم در اين مواقع براي رفع بلا مجرب است ، مثلاً خواهد گفت اين مرگ و ميري كه توي شما افتاده بلكه يكي از مرده ها تان كفن مي جود ، خوب حالا پيش از آنكه من خودم را سنگ روي يخ بكنم و شما هم بي عقلي و بي شعوري خودتان را پيش وزير جنگ ثابت بكنيد ازمن سگ رو سياه قبول كنيد ، و از حالا برويد مشغول لعن چهار ضرب بشويد ، بلكه اين مرگ و مير از ميان شما ور بيفتد، اگر افتاد يكخدا بيامرزي هم براي رفتگان من سگ روسياه بفرستيد ، اگر نه آن وقت معين ميشود كه مرده هاتان كفن دهن گرفته اند ، جمعيت خبر مي كنيد آدمي يك بيل نوك نيز هم بر مي داريد ميرويد سر قبرستان قبر ها را يكي يكي ميشكافيد تا ميرسيد بقبر مرده اي كه كفنش را دهن گرفته ميجود آنوقت يكدفعه با بيل گردنش را ميزنيد ، اما بايد درست ملتفت باشيد كه با يگ ضربت گردنش جدا بشود اگر نه مرده سر لج ميافتد آن وقت ديگر خدا نشان ندهد خدا آنروزها را نيارد كه يكدفعه قرميانتان خواهد افتاد ، ببينم مطلب كجا بود ، هان يادم افتاد.
آي خدا بيامرزدت مرد ، اي نور بقبرت ببارد، اين شب جمعه اي تو هم خدا بيامرزي ميخواستي راست است كه ميگويند حرف بوقتش ميكشد ، انگار ميكني همين پريروز بود ر همين « ونك مستوفي » خدا بيامرز بابا و مرحوم آقا نشسته بودند و خدا بيامرز بابا درهمين مسئله كفن جويدن مرده ها تحقيق ميكرد و ميگفت اين مطلب هيچ شك ندارد من خودم در سال وبايي بتجربه رساندم كه در همين قبرستان كهنه گردن يكمرده اي را كه كفنش را ميجويد زدند فوراً و با تمام شد و مردم آسوده شدند .
باري مطلب از دست نرود خدا رفتگان همه مسلمانها را بيامرزد خدا من روسياه را هم پاك كند و خاك كند .
بله مطلب اينجا بود كه اين كار را هم بكنيد ببينيد چه ميشود اگر اين بلا از سرتان رفع شد كه شد اگر نشد ديگر چاره اي جز صبر نيست صبر كنيد خدا صابران را دوست دارد ، بگذاريد عثماني ها هر چه از دستشان بر ميآيد در حق شما كوتاهي نكنند آخر آخرت هم حساب است بگذار چشمشان كور بشود بيايند آن روز پنجاه هزار سال يك لنگ پا بايستند جوابتانرا بدهند ديگر بهتر ازين چيست .
دخو
شگفتيهاي بدن انسان - 117
چرا جوانان تازه بالغ شده رفتاري اين چنين دارند؟
J.D.Ratcliff
در درون بدن انسان دائماً اعمال سحر آميزي انجام ميگيرد كه جادوگري هاي داستانهاي جن و پري نميتوانند با آن قابل مقايسه باشند . مثلاً تغييراتي را كه در زمان تكليف شدن بوقوع مي پيوندد در نظر بگيريد ، وقتيكه يك پسر كوچك آسوده خيال تبديل به يك فرد نيمه بالغ به زحمت افتاده و آشوبگر ميشودو براي خود و پدر و مادرش چون فردي ديگر و غريبه ميگردد. پرچيني كه كودكي را از فردي بالغ جدا ميسازد شايد بزرگترين مانعي باشد كه انسان بايد بر آن فائق آيد . در جوش و خروش مرحله تكليف ميرود كه يك انسان كاملاً جديدي متولد شود ، و چنين فرايندي براي تمام خانواده زمان آزمايش خواهد بود .
البته براي اين تغيير و تبديل از قبل طراحي و نقشه عظيمي شده است : بدن كودك ميخواهد خود را براي هدف غائي خود يعني تناسل آماده نمايد ، تا بدينوسيله بقاء نسل را تأمين نمايد . در اين انقلاب بزرگي كه در بدن بوقوع مي پيوندد بندرت عضوي از اعضاي بدن تحت تأثير قرار نميگردد.
قلب و ريه ها تقريباً رشدشان با مقايسه به دوران قبل از تكليف سه برابر ميگردد. غده تيروئيد كه در گلو قرار دارد رشد كرده و باندازه غده يك فرد بالغ ميگردد ، و بطور اسرار آميزي لوزه ها شروع به كوچك شدن ميكنند و بموقع عملاً از بين ميروند . عضلات سخت تر ميشوند و چربي بشكل جديدي ذخيره ميگردد. در دوران كودكي انتهاي استخوانها را غضروف نرمي پوشانده است و از همين نقاط است كه رشد انجام ميگيرد . ولي در هين بلوغ و مدت كوتاهي بعد از آن ، كلسيم در اين قسمتها رسوخ كرده آنرا سخت مينمايند . در اين موقع است كه استخوانها سخت شده و رشد بدن كند ميگردد و سر انجام متوقف ميشود . در اين مرحله حتي جنس پوست نيز تغيير ميكند . غدد چربي فعال تر ميشوند و ترشح آنها زياد تر ميگردد ، منافذ پوست بزرگتر ميشوند . اگر باكتري بتواند داخل پوست شود نتيجه اش جوش هاي غرور است .
فرمان بلوغ توسط غده اي باندازه نخود بنام هيپوفيز كه در زير مغز جا دارد صادر ميشود . حال چه چيزي موجب ميگردد كه غده هيپوفيز در موقع معين اين فرمان را صادر بكند هنوز جزو اسرار است . ولي نتيجه اين امر بلافاصله پس از اينكه اين غده شروع به ترشح هرمون گونا دو تروفيك مينمايد مشخص ميگردد كه موجب تحريك تخمدان ها در زن و بيضه ها در مرد ميگردد. و آنها را وادار به ترشح هرمون مينمايد .
در دختري كه تازه تكليف شده باشد تخمداني كه تازه شروع به فعاليت نموده است هرمون استروژني كه توليد مينمايد بسيار كم و ناچيز و برابر يك هزارم يك دانه شكر در روز ميباشد ، ولي همين مقدار ناچيز كافي است كه دختري را بيك زن تبديل نمايد . هر سال حدود دو و نيم سانتيمتر قد ميكشد و پسر هائيكه در سن او هستند از لحاظ قد از او عقب ميمانند .
استخوان لگن خاصره دختر شروع به بزرگ شدن ميكند و باسن او بزرگتر ميشود تا گهواره استخواني را براي كودك آينده آماده سازد . بافتهاي پستان به سرعت رشد ميكنند و اين رشد در آغاز كم ولي بعداً تحت تأثير هرمون سريعاً تشديد ميشود و پستان ها بزرگ ميشوند . بافتهاي مجراي تولد بچه ضخيم تر ميگردند تا براي زايمان آمادگي داشته باشند . رحم نيز از اندازه يك گوجه به قدر يك گلابي ميشود .
شايد حدود دو سال طول ميكشد كه دختري تبديل به يك زن كامل شود تا آمادگي مادر شدن را داشته باشد. در اين موقع است كه وقايع مهمي در تخمدانها رخ ميدهد . اين غدد در زمان تولد دختر بالغ بر 420000 تخمك رشد نكرده دارند ، ولي فقط تعداد 400 تا 500 عدد از اين تخمك ها در زمان باروري زنان ميتوانند آزاد شوند.
يكي از تخمدانها بطور شگفت آوري براي رشد تخمك انتخاب ميشود . وقتيكه تخمك كاملاً رشد نمود اين سلول كوچك به سطح تخمك مي آيد ( اين سلول در يك حباب باندازه يك مرواريد قرار دارد ) غشاء اين حباب كش مي آيد و سرانجام ميتركد . در اين موقع تخمك آزاد ميشود و بطرف رحم حركت ميكند .
در مدت يك هفته يا مدتي در همين حدود رحم خود تحت مراقبت هرموني قرار ميگيرد . ديواره هايش ضخيم ميگردد و شبكه جديدي از رگهاي خون ظهور ميكنند تا در صورت بوجود آمدن بچه غذاي لازم را تأمين نمايند.
در صورتيكه در اين مرحله حاملگي انجام نگيرد چون تخمك بدون مصرف ميماند اين بافت جديد پاره ميشود و دختر جوان اولين عادت ماهانه خود را تجربه ميكند . در اين مرحله است كه دختر بالغ شده و آمادگي براي حاملگي و بچه دار شدن خواهد داشت .
وقتي كه نوبت پسر براي باروري ميرسد در وي نيز تعييرات بسياري صورت ميگيرد . تحت تحريك هرمون غده هيپوفيز ، بافتهاي بيضه شروع به تكثير مينمايند تا اينكه بحد كافي بزرگ شوند . هنگاميكه بيضه ها كاملاً رشد كردند دو كار عمده انجام ميدهند: اول توليد هرمون تستوسترون كه وارد گردش خون ميشود ، و دوم توليد سلول هاي اسپرماتوزوئيد كه براي بارور كردن تخمك لازم است .
تأثير هرمون تستوسترون خيلي زود مشخص ميشود. وضع موهاي بدن دچار تغييراتي ميشود، سبيل و ريش شروع به در آمدن ميكند . رشد بدن تقريباً بطور چشمگيري افزايش مي يابد ( شايد پانزده ساتيمتر در يك سال ) باضافه دوازده كيلو گرم افزايش وزن . در اين موقع پسر نه تنها عقب ماندگي خود را از دختر جبران ميكند بلكه از او جلوتر خواهد افتاد . دستها و پا ها تقريباً بي اندازه بزرگ ميشوند .
تغيير صدا توسط تارهاي صوتي صورت ميگيرد . در زنان اين تار ها نسبتاً كوچك ميمانند ، بهمين علت صداي زنان زير تر است . ولي در پسران هنگام تكليف تارهاي صوتي شروع به طويل شدن مينمايند . در آغاز حرف زدن براي پسران در حال تكليف شدن مشكل و به اصطلاح صدايشان دو رگه ميشود، ولي پس از مدتي صداي اصلي شخص شكل ميگيرد و صدا بم تر ميشود .
هرمون مرد موجب ميشود كه پروستات نيز رشد كند و اين غده مايعي را كه اسپرم ها در آن شناور هستند توليد ميكند . غده پروستات باندازه يك نخود يا يك فندق ميگردد . هرچند ممكن است كه پسر بالغ شده از نظر اجتماعي رشد كافي نكرده باشد ، ولي ميتواند پدر بچه اي شود .
ادامه دارد
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر- 17
از شماره 12 صوراسرافيل

اخبار شهري

ديروز سگ حسن دله نفس زنان و عرق ريزان وارد شد بمحض ورود بي سلام و عليك فوراً گفت فلان كس زود زود اين مطلب را يادداشت كن كه درجش خيلي لازم است ، گفتم رفيق حالا بنشين خستگي بگير گفت خيلي كار دارم زودباش تا يادم نرفته بنويس كه مطلب خيلي مهم است .
گفتم رفيق مطلب در صندوق اداره بقدريست كه اگر روزنامه هفتگي ما ببلندي عريضه كرمانشاهي ها يوميه هم كه بشود باز زياد مي آيد . گفت اين مطلب ربطي بآنها ندارد ، اين مطلب خيلي عمده است ناچار گفتم بگو گفت قلم بردار . قلم برداشتم گفت بنويس «چند روز قبل » گفت بنويس « پسر حضرت والا در نزديك زرگنده »‌ نوشتم . گفت بنويس « اسب كالسكه اش در رفتن كندي ميكردند » نوشتم، گفت بنويس « حضرت والا حرصش در آمد » گفتم باقيش را شما مي گوييد يا بنده عرض كنم يكمرتبه متعجب شده چشمهاش را بطرف من دريده گفت گمان نميكنم جنابعالي بدانيد تا بفرماييد .
گفتم حضرت والا حرصش درآمد « رولوه»‌ را از جيبش در آورده اسب كالسكه اش را كشت . گفت عجب ، گفتم عجب ، جمال شما . گفت مرگ من شما از كي شنيديد . گفتم جنابعالي تصور مي كنيد كه فقط خودتان چون رابطه و درستي با بزرگان و رجال و اعيان اين شهر داريد از كارها مطلعيد و ما بكلي از هيچ جاي دنيا خبر نداريم . گفت خير هرگز چنين جسارتي نمي كنم.
گفتم عرض كردم مطلب در صندوق اداره ما خيلي است ، و اين مطلب هم پيش آن مطالب قابل درج نيست ، گذشته از اينگه شا خودتان مسبوقيد كه تمام اروپاييها هم درين مواقع همين كار را ميكنند يعني اسب را در صورتيكه اسباب مخاطره صاحبش بشود مي كشند ، ديگر شما مي فرماييد حضرت والا حرصش در آمد ، شما الحمدالله مي دانيد كه آدم وقتي حرصش در بيايد ديگر دنيا پيش چشمش تيره و تار ميشود خاصه وقتي كه از رجال بزرگ مملكت باشد كه ديگر آن وقت قلم مرفوع است براي اينكه رجال بزرگ وقتي حرصشان در آمد حق دارند همه كار بكنند همانطور كه اولياي دولت حرصشان در آمد و بدون محاكمه قاتل بصير خلوت را كشتند ، همانطور كه حبيب الله افشار حرصش در آمد و چند روز قبل بامر يكي از اوليا سيف الله خان برادر اسدالله خان سرتيپ قزاقخانه را گلوله پيچ كرد ، همانطور كه نظام السلطنه حرصش در امد و با آنكه پشت قرآن را مهر كرده بود جعفر آقاي شكاك را تكه تكه كرد ، همانطور كه آن دو نفر حرصشان در آمد و دو ماه قبل يكنفر ارمني را پشت يخچال حسن آباد قطعه قطعه كردند ، همانطور كه آدمهاي عميدالسلطنه طالش حرصشان درآمد و آنهايي را كه در « كرگانه رود» طرفدار مجلس بودند سر بريدند ، همانطور كه عثماني ها بخواهش سفير كبير هاي ما حرصشان در آمد چهار ماه قبل زوار كربلا را شهيد كردند و امروز هم اهالي بي كس و بي معين اروميه را بباد گلوله توپ گرفته اند .
همانطور كه پسر رحيم خان چلبيانلو حرصش در آمد و دويست و پنجاه و دو نفر زن و بچه و پير مرد را در نواحي آذربايجان شقه كرد.، همانطور كه مير غضب ها حرصشان در آمد و درخت هاي فندق « پارك » تبريز را با خون ميرزا آقا خان كرماني و شيخ احمد روحي و حاج ميرزا حسنخان خبير الملك آبياري كردند ، همانطور كه يكنفر حكيم حرصش در آمد و وزير دربار را در رشت توي رختخوابش مسموم كرد ، همانطور كه پليس حرصش در آمد و مغز سر ميرزا محمد علي خان نوري را با ضرب شش پر از هم پاچيد ، همانطور كه اقبال السلطنه در ماكو حرصش در آمد و خون صد ها مسلمان را بنا حق ريخت ، همانطور كه دختر معاون الدوله حرصش در آمد و وقتي پدرش را بخراسان بردند بزور گلو درد خودش را خفه كرد، همانطور كه مهمان خسرو در «‌ مئر »‌ آذربايجان پشت آن درخت چنار حرصش در آمد و ميزبان را كه اول شجاع ايران بود پوست كند ، هماطور كه ميرزا علي محمد خان ثريا در مصر و ميرزا يوسف خان مستشارالدوله در طهران و حاجي ميرزا علي خان امين الدوله در گوشه « لشت نشا » حرصشان در آمد و بقوت دق و سل خودشان را تلف كردند ، و ، و و و . . . .
بله آدم مخصوصاً وقتي كه بزرگ و بزرگ زاده باشد حرصش كه در بيايد اين كارها را ميكند ، علاوه برين مگر برادر همين حضرت والا وقتي يكماه قبل در اصفهان مادر خودش را كشت ما هيچ نوشتيم ؟ ما آنقدر مطلب براي نوشتن داريم كه باين چيز ها نميرسد ، گذشته از اينها شما مي دانيد كه پاره اي چيز ها مثل پاره اي امراض ارثي است حسنقلي خان بختياري را اول افطار باسم مهماني زبان روزه كي كشت ؟ گفت بله حق با شما هست . گفتم پدر همين حضرت والا نبود؟ گفت ديگر اين طول و تفصيل ها لازم نيست ، يكدفعه بگوييد فرمايش شما نگرفت .
گفتم چه عرض كنم ، گفت پس باين حساب ما بور شديم . گفتم جسارت است .
گفت حالا ازين مطالب بگذريم راستي خدا اين ظلمها را بر ميدارد ، خدا ازين خونها ناحق مي گذرد، گفتم رفق ما درويشها يك شعر داريم ، گفت بگو . گفتم :
اين جان كوه است و فعل ماندا باز گردد اين ندا ها را صدا
گفت مقصودت ازين حرفها چه چيز ست ؟ گفتم مقصودم اين است تو كه اسمت را سك حسن دله گذاشته اي و ادعا ميكني كه از دنيا و عالم خبر داري عصر شنبه 21 چرا در بهارستان نبودي . گفت بودم ،گفتم بگو تو بميري . گفت تو بميري .
گفتم خودت بميري . گفت به ! تو كه باز اين شوخيها را داري – گفتم رفيق عيب ندارد دنيا دو روزست .
شگفتيهاي بدن انسان - 116
كودكي :مرحله شگفتي ها و مخاطرات -2

از دست دادن مقدار زيادي خون در اثر جراحات وارده اغلب در بزرگسالان موجب وضعي بنام « كم خوني ثانويه » ايجاد ميكند . دستگاه قابل انعطاف توليد خون دركودكان خون از دست رفته را در مدت چند روز جبران مينمايد در حاليكه در بزرگسالان جبران اين خونريزي مدتها طول خواهد كشيد .
دندان كشيدن در يك فرد بالغ دردناك و توأم با خونريزي است . چند روزي طول خواهد كشيد كه جاي دندان كشيده شده التيام يابد و در اين مدت فكها دردناك و عمل جويدن براي بيمار كار طاقت فرسائي خواهد بود . برعكس وقتي دندان كودكي كشيده ميشود خونريزي آن خيلي زود متوقف ميشود و كودك نيمساعت بعد بدون اينكه هيچگونه ناراحتي احساس كند خيلي عادي بخوردن ادامه ميدهد و همه چيز حد اكثر در مدت يكساعت بفراموشي سپرده ميشود .
عدسي هاي قابل انعطاف و در حال رشد چشمان كودكان موجب ميگردد كه آنها اشياء متحرك را مانند تصاوير تلويزيون و اشياء خارجي را بطور دائم و نا محدود نگاه كنند در صورتيكه اين موضوع خيلي زود چشمان يك فرد بالغ را خسته ميكند . دستگاه شنوائي كودكان به نحوي است كه كودكان را قادر ميسازد براي مدت بيشتري با تمركز بيشتري به چيزي گوش كنند . و يك خواننده اپرا به قدرت صدا و ريه هاي يك كودك كه ميتواند حرف بزند ، بخواند يا تمام روز را گريه كند و تمام اين اعمال را در كمال قدرت ممكن انجام ميدهد رشك ميبرد .
پوست بدن كودكان نرم تر است چون در ماده اي كه از غدد آنان ترشح ميشود بمراتب بيشتر از بزرگسالان غوطه ور است. عضلات و غضروفهاي بدن كودكان بيشتر قابل انعطاف است ، عكس العمل هاي رواني آنان سريعتر ، رؤيا هاي آنان پر محتوي تر و هيجانات ناگهاني آنان نيز بيشتر از بزرگسالان است ، و وقتي كودك به سنين تكليف ميرسد سلامت طبيعي و توانائي فيزيولژيكي وي به حد اكثر خود ارتقاء ميابد .
ولي واي به نوزاد و كودكي كه در معرض سوء تغذيه قرار گيرد . كليه هاي او هنوز نميتوانند خوب كار كنند و نميتوانند آبي را كه در خون متراكم شده است بگيرد. بنابراين اگر نوزادي نمك طعام و نشاسته و مايعات بميزان كافي دريافت نكند ، يا اينكه آب زيادي بعلت اسهال از دست بدهد ، سلولهايش كم آب شده ، تب شديدي خواهد كرد و سخت بيمار خواهد شد . و رشد او متوقف ميشود .
در حقيقت همه چيز در مورد يك كودك گرد رشد و نمو او دور ميزند . بيماري در يك فرد بالغ فقط يك بيماري است ، ولي در يك كودك اين امر يك « بيماري ارگانيزم در حال رشد » است . تمام نيروي كودك مصروف اين ميشود كه چيزي شود ، بدنش شكل بگيرد ، به بلوغ برسد بدون اينكه در اين راه بمانعي برخورد كند .
عضلات كودك در مقابل محرك بازتابش با بالغين متفاوت است ، چون هنوز بعضي از رشته هاي عصبي او رشد كامل نيافته است و داراي غلاف جدا كننده نيست و آن حالت بي تفاوت و تعجبي كه در چهره اش وجود دارد بدين معنا است كه از نظر رواني نيز در حال رشد است . او دارد اثرات دنياي خارج را جمع آوري ميكند تا بتواند نظرات خود را بعداً راجع به آن ابراز نمايد .
روانپزشكان معتقد هستند كه كودكي به يك « فرد جنايتكار »‌ يا يك فردي كه قابليت سازش در جامعه را دارد از همان اولين اثري كه دنيا بر او ميگذارد شخصيت او شكل ميگيرد نه اينكه بطور ناگهاني در طول زندگي داراي چنين شخصيتي ميگردد. روانپزشكان اهميت بسياري براي اولين تجربه كودك با سينه هاي مادر قائل هستند . بدينمعني كه كودك نه تنها از پستان مادر شير ميخورد بلكه گرمي ، عشق و امنيت را نيز از پستان او احساس ميكند . روانپزشكان معتقدند كه اگر كودك در زير پستان مادر كراراً مورد ناراحتي قرار گيرد در تمام عمر خود فرد ناراحت و بيهوده اي خواهد شد . شخصيت و منش كودك مانند پاها و دستها و اعضاي ديگر بدن از همان روز تولد رو برشد است .
بعضي از كودكان عقب ماندگي خود را در رشد كه بعلت بيماري متوقف يا كند شده خيلي زود جبران ميكنند ، البته اين جبران در صورتي خواهد بود كه پزشك و پرستاران باندازه كافي در هنگام بيماري كودك صبور و مهربان باشند . از طرف ديگر كودكاني كه از اين موهبت در خانه و بيمارستان محروم باشند ضايع خواهند شد .
سرعت رشد كودكان متفاوت است ، اگر مشاهده شود كه كودكي در بعضي از موارد آنطوركه شايد و بايد رشد نكرده است اين امر دليل بر اين نيست كه حتماً در اصل نقصي در وي وجود دارد كه باعث جلوگيري از رشد او شده است . ممكن است كه سازمان بدن او به نحوي باشد كه عجله و شتابي در اين مورد نداشته باشد و با تأني راه رشد خود را طي ميكند .


يكي از جالب ترين و در ضمن مفيد ترين توضيحات تفاوت هائي است كه بين مغز و نخاع شوكي كودكان و بزرگسالان وجود دارد . یك كودك تقريباً همانقدر ماده خاكستري يا يك سلول مغزي دارد كه يك فرد بزرگسال ، ولي « ماده سفيد » يا ماده ايكه سلولهاي عصبي را بيكديگر متصل ميكند بطور كامل در كودكان رشد ننموده است . اين امر درست مثل اين است كه تمام وسايل راديو از قبيل ترانسفورمر ها ،آمپلي فاير ها، پيچ و مهره ها وجود داشته باشند ، ولي سيم اتصال بين آنها هنوز نصب نشده باشد.
كندي رشد اين غلاف خود گوياي رفتار كودك است . او بيشتر از يك فرد بالغ پيچ و تاب و لول ميخورد و اين امر تا اندازه اي در ارتباط با اعصابي است كه عضلات را مورد كنترل قرار ميدهند و هنوز بطور هم آهنگ كار نميكنند و همه در حال تكميل كردن غلاف گرد خود هستند . قبل از اينكه اين غلاف ها تشكيل يابند ، كودك بسختي ميتواند طبق اراده خود كاري انجام دهد . تقريباً هرچه او انجام ميدهد بازتابي بيش نيست . اگر خيلي گرم و يا سردش باشد ، يا اينكه پايش مورد فشار قرار گيرد فقط گريه ميكند . او نميتواند پاي خود را ازچيزي كه آنرا مورد فشار قرار ميدهد آزاد كند .
همه چيز در رشته هاي تشريح ، فيزيولژي و درماني در مورد كودكان تفاوت خواهد داشت ، چونكه يك كودك بيشتر يك عضو در حال رشد است ، درحاليكه اعضاي بدن يك فرد بالغ كاملاً رشد يافته است .
در اوايل رنسانس ، هنرمندان تصوير كودكان را طوري ميكشيدند كه مانند يا فرد كوچك بالغ بنظر برسند . تابلوهائي از قبيل « مادونا و كودك »‌ عملاً مثل اين بود كه تابلوي « مادونا و يك مرد خيلي كوچك» باشد . بعد ها هنرمندان دانستند كه تصوير يك كودك بايد با يك فرد بالغ كاملاً تفاوت داشته باشد. كودكان مختصات مخصوص خود را دارند و هنگاميكه ما اين مختصات را درك كنيم هم براي ما و هم براي آنان وضع بهتري ايجاد خواهد شد .

سال نو مباركباد
نوروز خجسته باد
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر- 16
از شماره 11 صور اسرافيل

خدا رفتگان همه را بيامرزد پدر من خدا بيامرز مثل همه حاجي هاي جا هاي ديگر نان نخور بود يعني مال خودش از گلوش پائين نميرفت اما خدا بيامرز ننم جور آقام نبود او ميگفت مال مرد بزن وفا نمي كند . شلوار مرد كه دو تا شد فكر زن نو مي افتد . ازينجهت هنوز اقام پاش بسر كوچه نرسيده بود كه ميرفت سر پشت بام زنهاي همسايه را صدا ميكرد « خاله ربابه هو . . . آبجي رقيه هو . . . ننه فاطمه هوهو هو . . . » آنوقت يكدفعه ميديديم اطاق پر ميشد از خواهر خوانده هاي ننم آنوقت ننم فوراً سماور را آتش ميكرد آب غليان را هم ميريخت مي نشست با آنها درد دل كردن مقصود ازين كار دو چيز بود يكي خوش گذراني ديگري آب بستن بمال خدا بيامرز بابام كه شلوارش دو تا نشود.
حالا درد دلها چه بود بماند يار باقي صحبت باقي بآنجا هم شايد برسيم مطلب اينجا ها نيست مطلب اينجاست كه گاهي ننم در بين اينكه چانه اش خوب گرم شده بود و پكهاي قايم بغليان ميزد چشمش بمن مي افتاد ميگفت هان ورپريده گوشات را درست واكن ببين چي ميگند باز بابات از در نيامده از سير تا پياز همه را تعريف كن والله اگر گفتي كه همسايه ها آمده بودند اينجا گوشتهاي تنت را با دندانام تيكه تيكه ميكنم . من در جواب ننم ميخنديدم ميگفت الهي روي تخته مرده شورخانه بخندي.
بعد رو ميكرد بخواهر خوانده اش ميگفت والله انگار ميكني بچه هوو مه هيچ چشم ديدنش را ندارم . راستي راستي ننم بچه اش را ميشناخت من همان از بچگي مثل حالا صندوقچه سر كسي نبودم حرف توي دهنم بند نميشد. از اول همين طور خواجه بده رسان بودم مثل اينكه با اين سفارشها باز بابام هنوز يكپاش تو هشتي بود كه داد ميزدم داداش . خذا بيامرز ميگفت باقيش بگو ميگفتم امروز باز زناي همساده هامون آمده بودند اينجا ننم براشون سماور آتيش كرده بود.
خدا بيامرز آقام اخماش را ميكرد تو هم . ننم هم يك كمي زير چشمي بمن بربر نگاه ميگرد اما پيش روي آقام كه جرئت نداشت سر اين حرف كتكم بزند .
اما من خودم تنم را براي كتك چرب ميكردم براي آنكه ميدانستم هر جوري باشد يك بهانه اي پيدا مي كند و كتكه را ميزند. راستي راستي هم اينطور بود ده دقيقه نميكشيد كه ميديدم ننم هجوم ميكشيد سر من ميگفت ور پريده آخر من اين كفن مانده ها را ديروز شستم . باز بردي توي خاك و خلا غلتاندي الهي كفنت بشه ببين من از عهده تو ووروجك بر ميآم ؟ آنوقت لبهاي مرا ميگرفت هر قدر زور داشت ميكشيد چند تا سقلمه هم از هر جام مي آمد ميزد . آخرش كه آقام مي آمد مرا از دستش بگيرد بيشتر حرصش در ميآمد بازوهام را گاز ميگرفت .
بله بازوهام را گاز ميگرفت . هنوز جاي آن گاز ها در بازوي من هست . پيشتر ها هر وقت من جاي اين گاز ها را ميديدم ننم يادم ميافتاد براش خدا بيامرزي ميفرستادم . اما حالا نميدانم چرا هر وقت چشمم بآنها مي افتد يحيي ميرزا يادم مي افتد .
بيچاره يحيي ميرزا . بدبخت يحيي ميرزا . من كه آن شب توي حياط بهارستان بودم غير از منهم كه پانصد تا حاجي ريش قرمز چهار صد و پنجاه كربلايي ريش دوره كرده سيصد و پنجاه تا مشهدي ريش دراز عقل مدور و اقلاً دويست تا از شاگرد هاي حوزه درس شيخ ابوالقاسم مسئله گو بودند . و همه هم كه حرفهاي تو را شنيدند تو كه غير از قصه كشتي جنگي روس در ساحل انزلي . و هفتاد و چهار راي پارلمنت دولت عليه و دو ماه و نيم قرآنهاي زير عباي سه نفر تاجر و نصف شبها بدر خانه هاي علما و اعيان رفتن چيزي نگفتي من آنجا بودم غير از من دو هزار و ششصد و نود و يكنفر حاجي و كربلايي و مشهدي و قمي يعني همه عدول شهر بودند.
اينها كه همه ببي گناهي تو شهادت ميدهند . اسنها كه همه از اشخاصي هستند بشهادت دو نفر شان حلالها حرام و حرامها حلال ميشد . چطور شد كه ببعضي نمايندگان ملت بي احترامي كرده اي و گفته اي آنها كه تا ديروز خر هم نميتوانستند كرايه كنند حالا آخر الزمان نزديك شده بقيمت صلوات اسب ميخرند .
ميگويند تو گفته اي يك قطعه از زمين هاي تخت زمرد فرمانفرما عنقريب پارك ميشود.
ميگويند تو گفته اي نميدانم وكيل قندهار مجلس شورايملي ايران توي آن تاريكي پشت مسجد سپهسالار بيك سيد گفته بود مقاله اي را كه در روزنامه مجلس بامضاي خودم فرستادم نوشتند شيخ پسنديد ؟ او هم گفته بود بله . ميگويند تو گفته اي كه در آن مجلس سر تقسيم پول دعوا شد و يك نفر قهر كرد.
ميگويند تو گفته اي اگر چهل هزار تومان راست باشد بانك آلمان تا چهل صد سال ديگر هم نميتواند كمر راست كند .
ميگويند تو گفته اي علاف و بنكدار و عطار و بقال با وزرا چه داد و ستدي دارند كه حواله آنها را سر تجار زردشتي ميآرند . ميگويند تو گفته اي بر منكرين مجلس شوري لعنت بر مقيمين شاهزاده عبدالعظيم هم چون مفسد في الارض هستند لعنت اما بر رفيق هاي دزد و شريكهاي قافله هم در هر لباس كه باشند لعنت .
ميگويند تو گفته اي بآرزوي دويست تومان مخارج يكصد و بيست هزار تومان چطور مي توان ببانك گذاشت . ميگويند تو گفته اي بعد از نفت گيري چراغها سيد ها ميروند روي تخته بندي حوض جناب اقبال الدوله خستگي مي گيرند. ميگويند تو گفته اي وكيل تيول آباد براي دستخطي كه در باب تبديل توليت صوفيان از شاه گرفته كرايه خانه از گردنش افتاده است . ميگويند تو گفته اي تكميل عده وكلا بعد از صد و بيست سال بسته بوفات احتشام السلطنه مشير الملك امين الدوله و تمام عقلاي ديگر ايرانست . ميگويند انيها را تو گفته اي غير از اينها هزار چيز ديگر هم ميگويند .
اما ببين والله بالله تو هيچ كدام ازين ها را نگفتي من خودم آنجا ايستاده بودم همه حرفهاي تو را گوش ميكردم غير از من جناب ميرزا سيد ولي الله خان وكيل دارالشوري ايستاده بود تو ابداً نسبت بوكلاي محترم سوء ادب نكردي تو فقط گفتي كه ملكم روزنامهاي قانون را براي زينت كتاب خانه خودش ننوشته كه حالا پيغام بدهد كه چاپ نكنيد .
تو فقط گفتي بايد بجناب وزير داخله اخطار كرد كه گوش ساز باشي اين قدر . . . لشان تعريف ندارد كه درين دست تنگي چهار هزار تومان از اصل ماليات بشوهرشان مواجب داد . تو فقط گفتي سميرنوف هاي روسي در بلژريك هم زيادست در هلند هم زيادست در فرانسه و انگليس و سويس هم زيادست براي معلمي روسي چرا ايشان انتخاب مي شوند و با شش كرور كسر عمل پنج هزار تومان پريروز مواجب مي برند . تو فقط گفتي كه مخدومي قول صريح داد كه رئيسها و وزير ها همه نوكرهاي شخصي منند و پيچ و مهره شان دست خودم است . تو فقط گفتي كه يارو گفت والله من از غايت بلادت هنوز بيليارد بازي را هم بعد از چندين سال توقف در قهوه خانه هاي فرنگ ياد نگرفته ام من چه مي دانم علم جنگ چه چيزست و بيست و چهار ساعت تمام التماس كرد كه مرا نديده بگيريد گفتند بگذار پيش بيني هاي تقويم ژلاطيني كامل بشود راضي نشو آبروي من پيش وزير امور خارجه روس بريزد . بله اينها را تو گفتي . چهار تا هم بالاش گفتي . من كتمان نميكنم . فردا بايد يك وجب جا بخوابم .
من بگوش خودم شنيدم كه گفتي مرحوم وزير دربار هم سكته نكرد بختك روش افتاد.
من شنيدم كه گفتي ميرزا محمد علي خان از پشت بام بميل خودش پايين نيفتاد بضرب شش پر مأمور مخصوص سرش چهارقاچ شد و بشهداي كربلا يعني اجداد طاهرينش پيوست . من شنيدم كه گفتي عفي الله عماسلف مخصوص صدر اسلام و مخاطبين آن اهل زمان جاهليت بودند و هر روز نميتوان معني آنرا تجديد كرد و گرنه نظام دنيا بهم ميخورد و باز من شنيدم كه گفتي اگر نعوذ بالله علماي نجف هم بخواهند معني اين آيه را امروز هم مجري بدارند چون ما مسلمانيم قبول نخواهيم كرد . اينها را من شنيدم مقدس هاي طهران هم شنيدند .
همه هم براي شهادت حاضريم اما والله تونسبت بوكلاي شوري سوء ادب نكردي تو يك كلمه حرف آنها را بزبان نياوردي. اما ، بگذار ببينم مطالب كجا بود .
بله خدا رحمت كند رفتگان همه مسلمانها را خدا من روسياه را هم پاك كند و خاك كند. خدا بيامرزد نه نه من وقتي كه خبر آمدن زنهاي همسايه را بآقام مي دادم ببهانه چركي رخت هايم كتكم ميزد.
بله ببهانه چركي رختهام كتكم ميزد . چنانكه روزنامه حبل المتين در ستون اول نمره يك نسبت بوزير داخله سوء ادب كرد و در ستون آخر نمره يكهزار و ششثد و نود و چهار اعلان لاطار روزنامه اش را توقيف كرد.
بله هي بمن بگو شهادت خود را بنويس كه عندالله ما جور خواهي بود . منهم كه نوشتم اما ببين چه روزيست ميگويم نواب والا ، من مرده شما زنده ، امروز يك ، فردا دو ، پس فردا سه اگر روز سيم باز من كافر نشدم اينها را ميتراشم . و اين دفعه مجبورم كه مطبعه كاغذ قلم و مركب و اداره را هم عوض كنم تامسلمان بشوم.
باري بيش ازين زحمت نميدهم . خدا حافظ ، اما گوش بزنگ تكفير پارلمانت باش . تا نگويي دخو دهاتيست . حرفهايش پرو پايي ندارد ، والسلام .
خادم الفقرا دخو علي
شگفتيهاي بدن انسان - 115
قسمت نهم
دوره هاي مختلف زندگي
كودكي – شگفت آور و پر مخاطره

چرا بالغين اين چنين رفتار ميكنند.

جوش غرور – مزاحم اسرار آميز جواني

عادت ماهانه : كمك براي رهائي از تألم بيهوده

براي تغيرات زندگي چه تدبيري كنيم

ناراحتي پروستات

آيا علم توانائي طولاني كردن سالهاي مفيد زندگي ما را دارد؟

چگونه از نظر عقلي جوان بمانيم

كودكي
شگفت آور و پر مخاطره
Dr. Herbert Bejamin


هيچ چيزي عجيب تر از شوكي نيست كه يك دانشجوي پزشكي براي اولين بار يك كودك را مورد معاينه قرار ميدهد . او اوقات بسياري را در بخش بزرگسالان گذرانيده و معاينات بسياري را روي آنها انجام داده است و ميداند چگونه بيماري آنها را مورد تشخيص قرار دهد . پس از اين مدت به بخش كودكان انتقال ميابد . در آنجا مواجه با بسياري چيز هاي شكفت آور ميشود . نوزاداني را مشاهده ميكند كه بعلت خوردن فلان چيزي سخت بيمار شده اند . كودك ديگري را ملاحظه ميكند كه ريه هائي پر از چرك دارد ، ولي پس از چند روز كاملاً سلامتش را باز ميابد . ( در فرد بالغ اين بيماري ميتوانست منجر بمرگ گردد. )
كودكي كه از طبقه دوم ساختمان با سر بر روي زمين سخت سقوط كرده روز بعد سر گرم بازي با اسباب بازي هاي خود ميشود . سخت ترين حالت سينه پهلو در كودك ممكن است فقط چند روزي بطول انجامد و بندرت عوارض بعدي بجاي خواهد گذاشت . اتفاق افتاده است كه نيمي از مغز كودكي را با عمل جراحي برداشته اند و بيمار زنده مانده است . اين كودكان بدين علت ميتوانند بدون هيچگونه عوارض جنبي در مدت كوتاهي از شر بيماري سينه پهلو و ريه پر از چرك خلاص شوند ،چون بدن آنان قابليت انعطاف بسيار دارد و ميتوانند خيلي بهتر از بزرگسالان با ميكربها مبارزه كنند. جمجمه يك كودك نرم و قابل انعطاف است و خيلي بهتر از بزرگسالان ميتواند در هنگام سقوط از بلندي مقاوم باشد .
چگونه ميتوان با برداشتن نيمي از مغز فاسد شده كودك، هوشياري او را افزايش داد و عضلات فلج شده وي را فعال نمود ؟
اين امر بدين علت است كه قبلاً قسمت فاسد شده مغز موجب ميشده كه مغز و سيستم اعصاب نتوانند كار خود را انجام دهند . بعد از برداشتن قسمت فاسد مغز نيم ديگر مغز كودك كه سالم و هنوز كاملاً رشد نيافته كار نيمه برداشته شده مغز را عهده دار ميشود و كميود آنرا جبران مينمايد .
بزرگترين ورزشكاران طبيعي كودكان هستند . والدين كودكان ميدانند كه كودك آنان تا چه حد پرجنب و جوش هستند بطوريكه اغلب از شدت آنها گله دارند . تامي كه يك كودك يازده ساله است از صبح زود يك روز تابستان گرم و آفتابي تا غروب بدون وقفه توپ بازي ميكند و باز هم اصرار دارد كه اجازه دهند با وجوذ تاريك شدن هوا ببازي خود ادامه دهد . ژانت يك دختر يازده ساله ساعتها طناب بازي ميكند و موقعيكه او را براي غذا خوردن صدا ميكنند ميل ندارد كه از بازي خود دست بردارد .
فشار خون ، نبض و تنفس كودكان بعد از چند ثانيه استراحت به حالت عادي خود باز ميگردد در حاليكه در بالغين وقت بيشتري براي رجعت به حال عادي لازم است . معمولاً ورزشكاران بايد قبل از شروع ورزش مقداري نرمش نمايند تا باصطلاح بدنشان گرم گردد و آماده شوند در حاليكه اين امر براي كودكان لزومي ندارد و همواره آماده براي هرگونه فعاليت هستند.
بعلت اينكه مركز تنظيم حرارت در كودكان هنوز رشد كامل نيافته ، بعضي از تغيرات شديد حرارتي در آنها موجب ناراحتي چنداني نميشود و ميتوانند بدون اينكه زياد ناراحت شوند تا درجه انجماد خود را با محيط وفق دهند . اتفاق افتاده است كه خانواده اي در ارتفاعات كوه دچار برف و كولاك شديد شده اند و پدر و مادر بعلت سرماي زياد زير صفر هلاك شده ولي كودك آنها زنده مانده است بدون اينكه صدمه اي بر او وارد شده باشد .
جراحات وارده بر كودكان بمراتب زودتر از بزرگسالان التيام ميابد . همچنين تب كودكان خيلي زود پائين ميآيد و اثر دارو نيز خيلي زود در آنان منتج به نتيجه ميگردد. شگستگي استخوان دركودكان بدون اينكه اثري بگذارد در نصف مدت بزرگسالان جوش ميخورد، مثلا اگر پاي كودكي بشكند ميتوان در مدت چند هفته شكستگي پا را شفا داد. بدين صورت كه كودك را به پشت ميخوابانند و پاي شكسته را در قيدي كذاشته و روي آنرا ميبندند ، بطوريكه پا كاملاً راست باشد ( اين امر در يك فرد بزرگسال تقريباً غير ممكن است و بيمار بيشتر از بيست دقيقه نميتواند طاقت بياورد . )
ادامه دارد
شاهكارهاي نثر فارسي معاصر- 115
از شماره 11 صوراسرافيل

رضي غزنوي

. . . با مرداد بهندوستان رفته بخدمت شيخ ابورضاي « رتن » بقولي از حواريون حضرت عيسي ( ع ) و بقولي از اسصحاب حضرت ختمي مآب ( ص ) بوده و يكهزار و چهارده سال عمر نموه تفصيل ابن اجمال در كتب اين طايفه تصريح و تصحيح يافته است ( صفحه 79 ريلض العارفين ).

ابو حفص خوزي

از عظماء و قدماي اين طايفه و خلف الصدق جناب شيخ آگاه شيخ عبدالله بقضان الخوزي است با حضرت شيخ ابو سعيد ابوالخير معاصر و اتحاد وافر با يكديگر داشته اند . شيخ جامع علوم بوده تسخير ارواح فرموده لهذا آن جناب را شيخ الجن لقب كرده اند ( صفحه 43 ايضاً ) .

مكتوب يكي از مخدرات

آي كبلا دخو خدا بچهاي همه مسلمانان را از چشم بد محافظت كند. خدا اين يك دانه مرا هم بمن زياد نبيند . آي كبلاي بعد از بيست تا بچه كه گور كرده اول و آخر همين يكي را دارم آنرا هم بابا قوري شده ها چشم حسودشان بر نمي دارد بمن ببينند ديروز بچم صاف و سلامت توي كوچه ورجه و ورجه مي كرد پشت كالسكه سوار ميشد براي فرنگي ها شعر و غزل مي خواند .
يكي از قوم و خويشهاي باباش كه الهي چشمهاي حسودش در آد ديشب خانه ما مهمان بود صبح يكي بدو چشمهاي بچم رو هم افتاد يك چيزي هم پاي چشمش در آمد خالش ميگويد چه ميدونم بي ادبيست . . . سلام در آورده هي بمن سرزنش ميكنند كه چرا سر و پاي برهنه توي اين آفتاب هاي گرم بچه را ول ميكني توي خيابان ها . آخر چكنم الهي هيچ سفره اي يك نانه نباشد چكارش كنم .
يكي يكدانه اسمش با خودش است كه خل و ديوانه است در هر صورت الان چهار روز آزگار است كه نه شب دارد نه روز همه همبازيهاش صبح و شام سنگ بدرشكه ها مي پرانند تيغ بي ادبي ميشود گلاب بروتان زير دم خر ها مي گذارند . سنگ روي خط واگون مي چينند . خاك بسر راهگذر مي پاچند .
حسن من توي خانه وردلم افتاده . هرچه دوا و درمان از دستم آمده كردم . روز بروز بدتر ميشود كه بهتر نميشود. مي گويند ببر پيش اين دكتر مكتر ها من ميگم مرده شور خودشان را ببرد با دواهاشان اين گرت مرتها چه ميدانم چه خاك و خلي است كه ببچم بدهم. من اين چيز ها را بلد نيستم من بچم را از تو ميخواهم امروز اينجا فردا قيامت . خدا كور و كچل هاي تو را هم از چشم بد محافظت كند . خدا يكيت را هزار تا كند . الهي اين سر پيري داغشان را نبيني. دعا دوا هرچه ميداني. بايد بچم را دو روزه چاق كني . اگر چه دست و بالها تنگ است اما كله قند تو را كور مي شوم روي چشمم ميگذارم مي آرم . خدا شما پير مرد ها را از ما نگيرد .
كمينه اسيرالجوال
جواب مكتوب

عليا مكرمه محترمه اسير الجوال خانم . اولاً از مثل شما خانم كلانتر و كدبانو بعيدست كه چرا با اينكه اولادتان نميماند اسمش را مشهدي ماشاءالله و ميرزا ماندگار نمي گذاريد . ثانياً همان روز اول كه چشم بچه اينطور شد چرا پِخَش نكردي كه پس برود.
حالا گذشته ها گذشته .
من دلم روشن است انشاء الله چشم زخم نيست همان از گرما و آفتاب اينطور شده . امشب پيش از هر كار يكقدري دود عنبر نصارا بده ببين چطور ميشود . اگر خوب شد كه خوب شد اگر نشد فردا يك كمي سرخاب پنبه اي يا نخي ، يك خرده شير دختر، يك كمي هم بي ادبي ميشود پشكل ماچلاغ توي گوش ماهي بجوشان بريز توي چشمش ببين چطور ميشود. اگر خوب شد كه خوب شد اگر نشد آنوقت سه روز وقت آفتاب زردي يك كاسه بدل چيني آب كن بگذار جلو بچه آنوقت نگاه كن بتوركهاي چشمش اگر قرمزست هفت تكه گوشت لخم ، اگر قرمز نيست هفت دانه برنج يا كلوخ حاضر كن و هر كدام را بقدر يك « علم نشره »‌ خواندن بتكان آنوقت ببين چطور ميشود اگر خوب شد كه خوب شد اگر نشد سه روز ناشتا بچه را بي ادبي ميشود گلاب بروتان ميبري توي جايي و بهش ياد مي دهي كه هفت دفعه اين ورد را بگويد :‌
« . . . سلامت ميكنم خودم غلامت ميكنم »
« يا چشمم چاق كن يا هپول هپولت ميكنم »
اميدوارم ديگر محتاج بدوا نشود. اگر خداي نكرده باز خوب نشد ديگر از من كاري ساخته نيست برومحله حسن آباد بده آسيد فرج الله جن گير نزله بندي كند.
خادم الفقراء دخو عليشاه
شگفتيهاي بدن انسان - 114


ويتامين ها كليد سلامت – 2

ادامه از قبل


بمنظور تحقيق بيشتر روي تأثير غذاي ضميمه ، دكتر اسپايس غذائي كه معمولاً توسط بيشتر افراد منظقه مصرف ميشد مورد آزمايش قرار داد . اين غذا عبارت بود از چربي خوك ، شكر ، غذاي ذرت سفيد و آرد سفيد كه با نوعي ويتامين تقويت شده بود . اين غذا رابه ده موش سفيد سالم جوان داد . غذاي مورد احتياج اين نوع موشها خيلي شبيه غذاي مورد نياز بدن انسان ميباشد . در بدو امر بنظر ميرسيد كه نوع تغذيه آنها خوب است ، ولي بعد از چهل روز همان موش بصورت موش ضعيف و نحيفي در آمد . رشد موشها متوقف شده بود ، اشك خونين از چشمانشان جاري ميشد ، پوست بدنشان متورم شده بود . در اين موقع به غذاي مورد آزمايش شير خشكي را كه بعنوان غذاي ضميمه به كودكان داده ميشد به غذاي موشها اضافه كرد . در نتيجه موش هاي ضعيف شده سلامت خود را باز يافتند و وزن آنها رو به افزايش گذاشت.
اين موفقيت درماني سئوالي را بوجود آورد : پس چرا همه ما نبايد غذاي خود را با مقدار زيادي ويتامين مصرف كنيم ؟ پزشكان مرتباً براي كودكان ويتامين تچويز ميكنند تا از نسل گذشته سلامت تر و قوي تر شوند . پس چرا اين ويتامين هاي اضافي نبايد در ايام بلوغ و سنين بالا تر مورد استفاده قرار گيرند . اين امر بيشتر بعلت اين اعتقاد است كه بايد غذا را در حد تعادل صرف كرد. خيلي از افراد و از جمله پزشكان با مصرف ويتامين زياد مخالف هستند و معتقدند كه اثر آن بيشتر تلقيني است . آنها استدلال ميكنند كه در قديم مردم آشنائي به ويتامين نداشتند با اين وجود در سنين هشتاد سالگي چون گلوله آتش بودند ! مانع ديگر اين است كه افراد از استفاده وينامين ها منع مينمايد و آن گراني ويتامين هاست .
معهذا آن عده 893 نفري مورد آزمايش را در نظر بگيريد كه مبتلا به پيري زود رس بودند و هزاران فرد ديگري كه بعد از آن آزمايش موفقيت آميز بكمك ويتامين جواني خود را باز يافتند . هزينه كاربرد اين مواد شيميائي براي هر نفر حد اكثر وجه يك بسته سيگار در روز بوده است .
دكتر اسپايس ميگويد « راه پر هزينه نخوردن ويتامين و در نتيچه سوء تغذيه خواهد بود كه در اثر آن فرد بعلت سستي كار خود را از دست خواهد داد . راه مفيد بودن و اتكاء بخود اين است كه محض احساس ناراحتي نزد پزشك معالج رفته شود تا رفع عارضه احتمالي شود و ضمناً از بيماري هاي ديگر جلوگيري بعمل آيد . پزشك ميتواند با تجويز ويتامين هاي شفا بخش شما را سر حال و شاد و بزندگي اميدوار نمايد .
دكتر اسپايس بما آموخت كه انسان نميتواند تنها با قرص به زندگي خود ادامه دهد و از طرفي غني كردن غذاي متعادل با وينامين ها نميتواند ما را از ابتلا به بعضي امراض مصون دارد ، ولي ميتواند ما را كمك كند تا در مقابل عوامل بيماري زا بهتر دفاع كنيم و شر آنها را زود تر دفع كنيم چون ويتامين ها بدن ما را به سلاح دفاعي خوبي مجهز خواهد كرد.
دكتر اسپايس اضافه مينمايد كه قهرمان اصلي سلولهاي بدن خود بيمار است . او معتقد است كه درد هاي كم و يا زياد زنگ خطري است كه از بافت صدمه ديده بصدا در ميآيد . اين زنگ خطر بدين معنا نيست كه آن بافت ديگر كارش تمام شده است . بايد به سلول چيزي را كه احتياج دارد برسانيد و مطمئن باشيد كه شفا خواهد يافت .
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 14
از شماره 7 و 8 صوراسرافيل

خراب بماند ده راستي راستي آدم دهاتي خيلي بي كمال ميشود . خيلي بي معرفت ميشود واضح تر عرض كنم آدم دهاتي دور از جناب ، دور از جناب ، بي ادبي ميشود حيوان درست حسابي است . ما دهاتي ها تا شهر نرويم آدم نميشويم . چشم و گوشمان باز نميشود . واقعاً خدا بيامرز شاعر در ست فهميده كه گفته : ده مرو ده مرد را احمق كند . جاي ديگر گفته :
مرغي دم سوي شهر سر سوي ده دم اين مرغ از سر او به
مثلاً همچو بگيريم آدم صبح تا شام بيفتد عقب گاو ، گوسفند ، بز ، ميش ، دور از رو ، مثلاً عقب الاغ . شب تا صبح هم با همين ها سر و كله بزند ديگر همچو آدمي چه خواهد شد . خدا بيامرزد شاعر را گفته است « همنشينم به شود تا من ازو بهتر شوم » شب از مزرعه برميگردند نان ساجي را مي ريزند توي اشكنه قورمه . يك گاو دوش هم آب چشمه ميگذارند پهلوش . حالا ببين بچه به به ميخورند كه والله هيچ حاجي شيخ هم سينه جوجه و افشره آب ليمو را بآن لذت نميخورد .
بعد از شام هم جمع ميشوند دور هم . چه خبرست ؟ شب نشيني . زنكه شب چره بيار. يك لاوك ستول نخود يك جوال گندم برشته را ميريزند روي كرسي.
حالا بيا ببين اويار قلي كه تازه تربارش را در شهر فروخته و بده برگشته چه شيرين زباني ها ميكند . بعينه مثل اينكه خبرنگار « ماتن » از شرق اقصي مراجعت كرده يا اينكه بلاتشبيه ، مجاهدين شاه عبدالعظيم از غارت محله يهوديها برگشته اند . باري چانه اويار قلي گرم ميشود. از شاه ، از وزير ، از مجتهد ، هي بگو . هي بگو . هي بگو ! مثلاً جواهرات مال ملت است . نادر شاه اينها را در ازاي دوميليون خون ايراني ها از هند آورده است . چوبدار ها داشتند گوسفند زيادي بشهر مي آوردند حاكم فرستاد از ساوه برگرداندند كه مبادا مردم شكمشان سير شده بفكر نظامنامه اساسي بيفتند .
يك نفر پيشخدمت مخصوص رفته زانوي يك سيد مجتهد را بوسيده كه بيا برو شاه عبدالعظيم سيد گفته كه من از اول انقلاب از خانه بيرون نيامده ام محض اينكه در اين آخر عمر اعانت بظالم نكرده باشم . يك فراموش كردم خانه درست كرده اند مردم را مي برند آنجا براي اينكه هم قسم بشوند كه همه وزير ها بايد از نو كرهاي شخصي وزير داخله باشد. باري چه درد سر بدهم انيقدر از اين دروغها مي گفت . مثل اينكه خانه خراب شده اين دو ساعت كه در ميدان قاپوق و كاه فروشها در دكان علافي بارش را مي فروخته آن مردكه توتون بر ، آن جن گير ، ساعد ... منشور . . . نظام . . . دلال ، آن چند نفر آخوند ، آن چند نفر فكلي ها ، و هرچه راپورت چي در شهر بوده پيش او آمده اند و همه اسرار مگو را باو گفته اند . باري مطلب از دست نرود .
صحبت در اينجا بود كه آدم تا شهر نيايد چشم و گوشش بسته است . بله مطلب اين جا بود .
چند سال پيش كه همين اويارقلي آمده بود شهر براي عروسي پسرش اسباب بخرد شب پاي تنور مي گفت در شهر معروف شده كه در تبريز يك حاجي محمد تقي آقاي صراف هست . كه چل صد هزار كرور پول دارد . پانصد تا بيست تا گله هزار تايي دارد . ده تا پنجاه تا ده شش دانگ دارد ، سگ دارد . گربه دارد . ماديان دارد . شتر دارد . قاطر دارد . فلان دارد بهمان دارد . ما مي مانديم تعجب كه چطور مي شود آدم حاجي ، كاسب خداشناس ، اين قدر پول داشته باشد. براي اينكه معلوم است كه اين همه مال از راه حلال كه جمع نمي شود ، لابد بايد « لكه ديزه » حاجي عباس را آدم بزور تصرف كرده باشد . مال فلان يتيم را فلان صغير را ، فلان بيوه را بضرب چماق گرفته باشد. آن وقت مي گفت بله.
مي گويند ميان اين حاجي محمد تقي آقا با حكومت تبريز هم خيلي گرم است .
مي گفتيم ماشاءالله ترا بخدا ديگر چشم بسته غيب نگو . اين را كمپاني هم ميداند كه هر كس پول دارد شاه شناس است حكومت شناس است . اين مطلبي نشد كه تو از شهر براي ما خبر بياري . ميگفت نه گوش بدهيد شاهنامه آخرش خوش است .
مي گفتيم خوب بگو . مي گفت بله . اين حاجي آقا پهلوان خوبي هم هست ، مطلب كه باين جا مي رسيد ما ديگر باور نميكرديم . براي اينكه ما دهاتي ها بشهريها مي گوييم تاجيك و مقصودمان از اين كلمه يعني ترسو . اين را اينجا داشته باش خود اهل شهر هم اين قبيل مردم را ميگويند حاجي آقا ، حاجي زاده ، قباسه چاكي . آن هم يعني مثلاً بقول شهريها خيكي و در حقيقت معنيش باز همان ترسو مي شود .
خوب حالا آدم شهري باشد . حاجي زاده هم باشد چطور ميشود همچو آدمي پهلوان بشود .
از اين جادو كلمه بحاشيه مي رويم . ما دهاتي ها حق داريم كه شهري ها را تاجيك و ترسو بگوييم براي اينكه مثلاًً همچو بگيريم كه وقتي مأمور ها بما زور بگويند هر قدر هم زياد باشند ده بيست نفر جوانهاي دهاتي آدمي يك چماق ارژن بر مي داريم مي افتيم بجان آقايان مأمور . پنجاه نفر باشند صد نفر باشند آقاي مأمور چي خوردي نخوداو – بخور و بدو . مثل همين كه چند سال پيش در همين « جوق آباد» ورامين شست نفر قزاق آمده بودند بزور گندمهاي ما را خرواري نه تومان بخرند و حاجيهاي تهران با خاك اره درهم كرده بشهريها چهل تومان بفروشند بيست نفر جمع شديم و با ته همان تفنگها كه دست قزاقها بود چنان شل و پرشان كرديم كه بيچاره ها يك سره هشت فرسخ راه را دويده و نفسشان را در قهوه خانه مظفري شاه عبدالعظيم زير حقه وافور تازه كردند برويم سر مطلب. مطلب اينجاست كه حاجي محمد تقي صراف بعقيده اويار قلي پهلوان است بله مي گفت يك روز صرافي ازين حاجي آقا طلب كار بود آمد توي بالاخانه پولش را بگيرد حاجي چنان بتخت سينه صراف زد كه از بالاخانه پرت شده بزمين نقش بست .
و يگ طلب كار ديگر همين حاجي آقا با مشت چنان بمغزش كوبيد كه با زمين يكسان شده براي طلب كار اولي بآن دنيا خبر برد.
وقتي كه مطلب باينجا مي رسيد ما همه يك دفعه باويار قلي ميگفتيم ، پاشو ، پاشو ، آواره شو ماهر چه هم نفهم باشيم باز آن قدر نفهم نيستيم كه هر چه تو بگوئي باور كنيم .
بيچاره وقتي مي ديد ما بحرفهاي او باور نميكنيم مي گفت اگر دروغ بگويم زبانم باشد بر نگردد عروسي پسر مرا نبينم دين شمر ، يزيد ، حاكم ، فراشباشي ، كدخدا ، گردن من باشد .
باري حالا كه آمده ايم شهر تازه مي فهميم كه بيچاره اويار قلي راست مي گفته .
مثلاً حالا مي بينيم كه آدم تا بشهر نيايد اين چيز ها را درست نمي فهمد . چرا كه وقتي بشهر آمديم همين حاجي محمد تقي آقا را ديديم كه خيلي پهلوان تر از آن بود كه اويار قلي مي گفت مثل اينكه همين روزها بنا بر مذكور بپنج نفر پول و تفنگ داده و مأمورشان كرده بروند و ببهانه آب بهارستان محقق الدوله و دو نفر ديگر از وكلا را در خانه حاجي معين التجار بكشند . و از زيادي قوت و پهلواني هيچ فكر نكرده كه محقق الدوله گذشته از اينكه وكيل ملت است و مردم همه طرفدار او هستند اولاً پانصد نفر شاگرد درين شهر تربيت كرده كه كوچكتر از همه شان دخو است كه با بزرگترين گردن كلفت هاي ما بجوال مي رود .
پس همچو آدمي پهلوان است . همچو آدمي لولهنگش خيلي آب ميگيرد . همچو آدمي حاجي آقا نيست . اما آدم دهاتي تا شهر نيايد اين چيز ها را نمي فهمد.
بله ، آدم دهاتي تا شهر نيايد اين چيز ها را نمي فهمد . مثلاً از چيز هايي كه ما در ده نميفهميديم يكي هم اين بود كه درين سالهاي آخري وقتي بچهاي ما بده بر ميگشتند مي گفتند در شهر يك چيزي پيدا شده مثل سركه شيره كه اسمش كنياك است اين كنياك را شبها ارباب ها مي خورند مست ميشوند ، عربده مي كشند آنوقت نوكر هاشان را صدا مي كنند و مي گويند آهاي پسر برو اين پدر سوخته رعيت را كه امروز مرغ و نان لواش آورده بود بيار . نوكر ها مي آيند ما را از كاروانسرا ميبرند خدمت ارباب . آنوقت ارباب هم كه از كنياك مست شده همچو بد غيظ ميشود كه خدا نصيب هيچ مسلمان نكند .
هنوز ما از راه نرسيده مي گويد شنيده ام امسال تو پدر سوخته پنجاه من گندم در پالوعه داري مي گوييم آخر ارباب ما هم مسلمانيم ما هم عيال داريم . ما هم اولاد داريم . ما هم از اول سال تا آخر سال زحمت مي كشيم . ما هم از صدقه سر شما بايد يك لقمه نان بخوريم . آنوقت ارباب چنان چشمهايش از حدقه در ميرود و خودش با عصا بطرف ما حمله مي كند كه مسلمان نشنود كافر نبيند . و ميگويد : پدر سوخته را ببين چطور حالا براي من بلبل شده بچها بزنيد .
آنوقت بيست نفر درشكه چي آبدار مي ريزند سر ما تا مي خوريم ميزنند باري مطلب كجا بود ؟ هان مطلب اينجاست كه ما دهاتي ها تا شهر نياييم اين چيز ها را نمي فهميم. مثلاً همين كنياك كه بعقيده ما يك چيزي بود مثل سركه شيره حالا كه من بشهر آمده ام تازه مي فهمم كه كنياك آدم است كنياك سركه شيره نيست .
بله كنياك آدم است . كنياك يك زني است . خدايا . حالا اگر كنياك ما را نبخشد چه خاك بسركنيم . اين گناه نيست كه ما چندين سال پشت سر يك آدم غيبت كنيم و بيچاره يكزن دست و پا كوتاه را سركه شيره بدانيم .
بله ، اين مصيبت بزرگي است . من حالا در حضور همه شما مسلمانها اقرار ميكنم كه كنياك خانم آدم است . كنياك خانم آبدار باشي حضرت والاست . كنياك خانم چهار پنج هزار تومان گوش بزاز و بقال و عطار را بريده و حالا كه جانشين گلين شده بيچاره طلب كارها دستشان جايي بند نيست هر كس ادعاي طلب بكند ، كتك ميخورد . حبس ميشود . نفي ميشود و اگر خداي نكرده آدم بگويد بعضي از . . . اصفهان بعد از آنكه دستي بسرو گوش كنياك خانم كشيدند و مطلب بازاري شده كنياك را از شهر بيرون كردند و براي گوش بري كسبه بطهران ارمغان فرستادند آن وقت ديگر آدم دو دفعه كافر ميشود .
بله مطلب اينجاست كه ما دهاتي ها فقط تا شهر نياييم هيچ چيز نمي فهميم . مثلاً ما دهاتي ها تصور ميكرديم كه سيد ، آخوند ، مجتهد ، وقتي اسم فرنگي بشنوند از غايت تقدس دهنشان را كر مي كشند . حالا كه بشهر آمده ايم مي بينيم يكنفر آدم كه هم سيدست ، هم مجتهدست ، هم آخوندست ، هم برادر يك مجتهد بزرگ انبار دار هاست در روز سه شنيه پنجم همين ماه ساعت نه فرنگي با يك نفر ديگر در زرگنده با مينورسكي شارژ دافر روس خلوت ميكنند . بعد از آن يكساعت و نيم ديگر هم با همان مينورسكي صاحب و آن شخص ديگر خدمت سفير مشرف ميشوند و يكساعت و نيم هم با او خلوت ميكنند و آخر هم سيد بهر دوي آنها دست ميدهد و سوار درشكه اش ميشود و آن سيد كلفته را جلو درشكه نشانده و هيچ دستش را در آن آبهاي جاري زرگنده نميشورد .
بله آدم دهاتي تا شهر نيايد اين چيز ها را نمي فهمد .
مثلاً ما دهاتي ها وقتي اسم سرتيپ ، صاحبمنصب ، سرهنگ ، مي شنيديم بدنمان مي لرزيد و پيش خودمان اينها را مثل يك لولو تصور ميكرديم . و مي گفتيم يقين اينها آدم ميخورند . يقين اينها انصاف ندارند يقين اينها رحم علي در دلشان نيست . در صورتي كه اين مسئله هم اينطور نبود كه ما ميگفتيم براي اينكه همين صاحبمنصب ها را ديديم كه وقتي نمره سوم حكمت آموز را بدست گرفتند و آنجا حمايت جناب پولكونيك را با آن فصاحت و بلاغت خواندند. يكدفعه رحم و مروت در دل همين ها كه ما مي گفتيم هيچ انصاف بو نكرده اند مثل يك چشمه جوشيد و بالا آمد و فوراً دفتر اعانه نقدي باز كردند و هي پنج هزار ، شش هزار، هشت هزار بود كه از جيب ها در آمد تا بيست و پنج تومان و ششهزار هفتصد و نيم شاهي جمع شد و بخدمت مدير روزنامه فرستادند بله ما دهاتي ها تا شهر نياييم هيچ چيز نمي فهميم مثلاً درين آخري ها كه صحبت ظلم و عدل بميان آمده بود هميشه ميگفتيم ظالم و مستبد بايد در سرش يك كلاه باشد در پاش يك كفش پاشته نخواب در تنش هم يك كمرچين . شلوارش هم بايد تنگ باشد اما نگاه كن بگذار ببينم مطلب كجا بود مطلب اينجا بود آخ حواس را ببين مطلب اينجا بود كه پارچه هاي يزدي خيلي از پارچه هاي فرنگي بادوام ترست بله مطلب درين جاست كه پارچه هاي يزدي خيلي از پارچه هاي فرنگي با دوام ترست زياده چه عرض كنم .
دخــــو

ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -113
ويتامين ها كليد سلامت
Paul De Kruif


با كشف ساخت ويتامين ها بطور مصنوعي ( سنتز) علم جديد درخشاني در امور تغذيه بوجود آمد بطوريكه ديگر با اين كشف دوران كهولت را نبايد دوره عدم تحرك و فعاليت دانست . امروزه مواد شيميائي مختلف بوجود آمده است كه اميد به زندگي پر تحرك و سودمند را نويد ميدهد.
اكنون ما اين را ميدانيم كه براي اينكه بتوانيم ضعف پيري را بتأخير بيندازيم بايد قبل از اينكه بسن پيري برسيم اقدام لازم را جهت پيشگيري عواقب آن انجام دهيم . عوارض پيري حتي در سنين بيست تا سي سال نيز به نحوي تظاهر مينمايد .
دانشمندان علم تغذيه حقايق جالبي را كشف نموده اند : گرچه اين درست كه ما آنچه ميخوريم هستيم و آنچه ميخوريم هرچند كه ظاهراً بقدركفايت نباشد ممكن است معنايش براي خيلي از ما پيري زود رس باشد ، ولي با استفاده از مواد شيميائي كه در حال حاضر در دسترس ميباشد ممكن است از اين پيري زود رس جلوگيري بعمل آورد. كليد اين امر ويتامين هاي مصنوعي است . نمونه هائي در زير براي اطلاع آورده ميشود :
صنعتگري با وجود اينكه خوب غذا ميخورد ، احساس ضعف و پيري ميگرد و ظاهراً نيز بيشتر از سنش بنظر ميرسيد ، از درد فلج كننده اعصاب دائم شكايت داشت . تزريق وينامين « ب » تيامين وحشت او را از بين برد و نيروي خود را باز يافت . يك زن ميان سال را بعلت ضعف پيري و ناتواني نزديك بود راهي خانه سالمندان كنند تزريق نوع ديگري از نياسين موجب شد كه او به سرعت نيروي از دست رفته را بازيابد .
استاد دانشگاهي ميدانست چه بخورد و خوب به تغذيه خود ميرسيد معهذا ضعف چشم و تورم آن او را تهديد به كوري ميكرد . باز هم يك نوع ويتامين « ب » بنام ريبوفلاوين موجب گرديد كه او ديد چشمانش را باز يابد و از سلامت برخوردار شود . اين بيماران بهبودي خود را علاوه بر استفاده از وينامين ها با خوردن غذا هاي مقوي بدست آوردند . ولي بايد ديد اصلاً چرا وينامين اضافي لازم است ؟ ويتامين هاي مصنوعي مانند ويتامين هاي موجود طبيعي در غذا ميباشند ، پس چرا ما نياز به وينامين اضافي داريم ؟
درمان هاي انجام شده اعجاب آور پاسخ اين سئوال را ميدهند . غذا ها ممكن است كه داراي ويتامين بمقدار كافي باشند ولي بعضي از افراد بعلت وضع شيميائي دروني شان خيلي بيشتر از ديگران احتياج به ويتامين دارند .
با افزايش سن احتياج ما به ويتامين ها بيشتر ميگردد. بدن ما در سنين بالا نميتواند ويتامين موجود در غذا را بخوبي جذب نمايد و يا اينكه استفاده بهينه از آنها نمايند ، بنابراين غذائي كه ممكن است از لحاظ ويتامين براي فردي كامل و كافي باشد براي فرد ديگري كفايت نكند .
اما كمبود نهفته ويتامين بندرت فقط براي يك نوع از اين ويتامين ها است . دكتر تام دي . ساپيز و همكارانش در يك تحقيق بيست ساله حماسه مانند تعداد 5700 بيمار را در آلاباما تحت تحقيق و بررسي قرار دادند . از ميان اين عده تعداد 893 نفر بقدري ضعيف بودند كه چندين سال دست از تمام فعاليت ها برداشته و كاملاً از كار افتاده بودند . آنها نه مبتلا به سل بودند و نه بيماري قلبي داشتند و هيچ علامت و نشانه اي از بيماري هاي شناخته شده در آنها وجود نداشت . از آنها معاينات و آزمايش هاي مختلف بعمل آمد باز هم بيماري آنها ناشناخته باقي مانده بود . اين بيماران شكايتي كه داشتند در حجاب عوارض بيماري گوارشي ، عصبي و روحي بود . همه از لحاظ جسمي و روحي در وضع بسيار نا مطلوبي بودند . در سن سي سالگي تا سن هاي بالا تر همه پير بنظر ميرسيدند .
وجه اشتراگ آنها در يك چيز بود و آنهم عدم تغذيه كافي و كمبود چندين ويتامين مختلف بود . اين امر با از بين رفتن عوارض بيماران با بكار بردن ويتامين هاي مختلف مشخص شد كه بيماران مذكور به بيماري ديگري جز كمبود ويتامين مبتلا نبودند.
بعد از كشف اين موضوع تيم اسپايز موفق شد كه تمام آن عده 893 نفري را با روش مذكور بكلي درمان نمايد . بدين معنا كه آنها را در تحت رژيم غذائي داراي پروتئين زياد ، ويتامين هاي طبيعي و مواد معدني قرار دادند و علاوه بر آن مقادير زيادي ويتامين هاي مصنوعي به آنها خورانده شد . در غذاي روزانه آنها گرد مخمر آبجو و عصاره جگر نيز منظور گرديد تا مواديكه هنوز كشف نشده به بدن آنها برسد . اين آزمايش ناهمواري براي علم جديد بود و ظاهراً براي افراد آنچنان عليل نادرست مينمود .
با اين تجربه متخصصان امور تغذيه برنده شدند . تمام بيماران تحت معالجه آنها به سر كار هاي عادي خود برگشتند ، در ميان آنان معدن چيان ، كارگران كشتي سازي ، كشاورزان وجود داشتند . در بين آنها چهل و يك نفر مرد جوان بودند كه مبتلا به پيري زود رس شده بودند و كاملاً عليل شده بودند ، ولي پس از درمان بقدري نيرومند شدند كه توانستند در ارتش كه يكي از خصوصيات آن كارهاي زياد سخت و سنگين است مورد قبول واقع شوند . اكثر اين افراد زماني به كلينيك تغذيه آورده شده بودند كه پزشكان ديگر آنها را جواب كرده بودند .
نتيجه مشابه توسط پزشكان انگليسي در مورد گروهي از بيماران ساكن در ليورپول و بيرمنگام حاصل گرديد. نجات آنان خيلي از پزشكان را اميداوار كرد و نيرومندي تازه اين بيماران به آنان ثابت كرد كه پيري زود رس را ميتوان معالجه نمود و جواني را باز يافت .
تقريباً نيم قرن پيش گروهي از دانشمندان تحت رهبري اسپاس شروع به بررسي بي و سر وصدا بمنظور تأثير غذاي زير استاندارد روي سلامت 1000 كودك منطقه را نمودند . آنها متوجه شدند كه غذاي اين كودكان يك چيز مشترك داشت : غذا ها داراي كربوهيدرات ( مانند نان ) و چربي ، پروتئين كم ( مثل گوشت و تخم مرغ ) بود . گروه علاوه بر غذاي مذكور يك غذاي ضميمه ارزان ولي خوشمزه را نيز مورد بررسي قرار دادند .
به غذاي تعدادي از اين كودكان محروم ، تحت مراقبت بسيار دقيق يكصد و هفتاد گرم شير بدون چربي خشك كه در دويست و هشتاد گرم آب حل شده بود و برابر دو ليتر شير معمولي بود اضافه نمودند . نتيجه بسيار رضايت بخش بود . رشد اين كودكان بطرز قابل توجهي افزايش حاصل كرد . نيروي آنها زياد تر شد . آنهائيكه در مدرسه شاگرد خوبي نبودند مقدار قابل توجهي در درسهاي خود پيشرفت كرده بودند .
ادامه دارد
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است