هدمان
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر – 31
اقتباس از صور اسرافيل شماره 23

مكتوب از يزد

اينجا جمعي از حاجي ها انجمن كرده گفتند حالا كه الحمدالله مشير الممالك هم مشروطه شده ، خوبست ما هم بعد ازين محض دل او باشد هفته اي يكروز جمع شده در اصلاحات مملكتي صحبت كنيم ، از جمله در همان مجلس قرار گذاشته اند كه بعد ازين شبي كه فرداش حمام ميروند كمرشان را زفت و زرده تخم مرغ بيندازند كه توي آب خزينه سست نشود .
همه با هم متعهد شده ريش داده ريش گرفتند الا يكنفر ازين حاجي ها كه گفته اين خرج زيادي با صرفه تجارتي نمي سازد ، بعد هم گفته است آب حمام كر است با اينجور چيز ها نجش نميشود ، در هر صورت چه دردسر . با مقصود انجمن همراهي نكرده است ، حالا همه حاجي ها پاشانرا توي يك كفش كرده اند كه او مستبد است ، او هم سخت ايستاده كه همه اهل انجمن كافرند براي اينكه از حرفشان همچو بر ميايد كه آب كر پيش از تغير لون و طعم و رايحه نجس خواهد شد ، باري حالا كه هر دو طرف محكم ايستاده اند ، اينها بحاجي و اتباعش ميگويند مستبد ، او هم بانها ميگويد بابي ، اما علماء حق را بطرف حاجي داده اند ، مخلص كه كارها خيلي شلوغ است ، ديروز هم مشيرالممالك در انجمن گفته است كه اگر بشنوم در طهران يك مو از سر قاتل فريدون باد برده امر ميكنم همه علماي يزد حكم جهاد بدهند كه هر چه پرويز هست و هر چه حاجي محمد تفتي مازار هست و هر چه هم زردشتي هست همه را مسلمانها در يك شب بكشند ، باري نميدانم ديگر چه بر سر داريم ، خدا خودش خير كند .

از سمنان

اينجا ها الحمدلله ارزاني و فراواني است ، اگر مرگ و مير نباشد يك لقمه نان رعيتي داريم ميخوريم مي پلكيم ، مستبد هم ميانمان كم است ، همه مان مشروطه ايم ، راستي جناب دخو مشروطه گفتم يادم آمد ، الان درست يك سال آزگارست كه ما عميد الحكما را بوكالت تعيين كرده ايم ، در اينمدت هي روزنامه مجلس آمد هي ما باز كرديم ببينيم وكيل ما چه نطقي كرده ، ديديم هيچي ، باز هم تجسس كرديم ديديم هيچي ، نه يكدفعه نه ده دفعه نه صد دفعه آخر چند نفر كه طرفدار عميدالحكما بودند و از اول هم آنها مردم را وادار كردند كه ايشان را ما ها وكيل كنيم سر يك چلو كباب شرط بستند كه اين هفته نطق خواهد كرد ، از قضا آن هفته هم نطق نكرد ، هفته ديگر شرط بستند باز هم نطق نكرد .
هفته ديگر باز هم همينطور ، آن يكي هفته باز همينطور ، چه درد سر بدهم الان ششماه تمام است كه هي اينها شرط مي بندند هي باز مي بازند ، بيچاره ها چه كنند ديگر از مال پسند از جان عاصي ، بيچاره ها مي ترسم آخر هرچه دارند سر اينكار بگذارند و آخرش مثل رعيتهاي لشته نشا بروي نان تمام روز بمانند .
حالا آكبلائي شما را بخدا اگر در طهران با ايشان آشنائي داريد بهشان بگوئيد محض رضاي خدا براي خاطر اين بيچاره ها هم باشد مي شود دو كلمه مهمل هم كه شده مثل بعضيها بقالب زد . ( استغفرالله گويا باز مخالف با عقايد بقالهاي طهران شد ).
باري من والله از بس دلم باين بيچاره ها سوخت مي خواستم خودم بطهران بيايم و از ايشان ملاقاتي بكنم اما خدا يك انصافي بحاجي امين الضرب بدهد كه نمي دانم چه دشمني با ما بيچاره سمناني ها داشت كه پنجاه هزار تومان ايضاً دو هزاري امين السلطاني بروسها و يونانيها پول داد كه بيل و كلنگ برداشته بيايند راه ما را خراب كنند ، والله بالله پيشتر ها اسب الاغ گاري درشكه كالسكه زمستان و تابستان ازين راه ميرفت و ميآمد اما حالا فيل هم نميتواند از توي اين باطلاقها در بيايد ، باري زمستان كه گذشت انشاء الله در تابستان براي ديدن ريش سيد علي هم شده بطهران مي آيم . اما حالا كه زمستان است ، هر چند در تابستان هم دره و ماهور و چاله و گودال خيلي هست ، اما باز چرا ، هرچه باشد تابستان چه دخلي دارد !

جواب اداره

عزيز من از چانه زدن مفت چه در ميآيد ، بقول طهرانيها پر گفتن بقرآن خوش است ، آدم كه پر گفت از چشم ورو ميافتد ، بدهنها مي افتد، سرشناس مي شود ، خداي نكرده خداي نكرده اگر يك اتفاقي بيفتد آنوقت هم بقول شاعر عليه الرحمه : « زبان سرخ سر سبز ميدهد بر باد »
مگر حاجي علي شال فروش آقا شيخ حسينعلي مشهدي عباسقلي نانوا حاجي حسينعلي و ارباب جمشيد آنها وكيل نيستند ، مگر اينها تا حالا يك كلمه حرف زده اند ، هر وقت اينها كه گفتم حرف زدند منهم شرط ميكنم جناب عميد الحكما هم بزبان بيايند ، يكي هم آيا ببينيم از حرف زدن ديگران چه فايده اي برده ايد كه اين يكي مانده فرضاً او هم حرف زد، يك دفعه خداي نخواسته طرفدار قوام در آمد ، يك دفعه هواخواه جهانشاه خان شد ، يك دفعه ولايت رشت را ايالت كرد خدا خودش كار ها را اصلاح كند ، خدا خودش مشكل خيري از كار همه بگشايد ، خدا خودش از خزانه غيبش يك كمكي بكند ، اگر نه از سعي و كوشش بنده چه مي شود ؟ از حرف زدن ما بنده هاي ضعيف چه بر ميآيد ؟

از تبريز

بيست روز بود كه مجاهدين از دو طرف سنگر بسته و با هم مشغول زد و خورد بودند ، يعني اولش اينطور شد كه كله شتر قرباني را روز عيد مجاهدين شيخ سليم بردند براي شيخ سليم ، مير هاشم با مجاهدينش از اين مسئله متغير شدند كه چرا براي ميرهاشم نبرده اند ، باري ده بيست روز بود كه دكانها بسته بود ده بيست نفر هم از طرفين كشته شد اما الحمدلله بخير گذشت .
حالا قنسول گفته است كه براي اين كشته ها اگر در ممكت ما بود مجسمه از طلا ميريختند .
حالا كه شما نداريد از مفرغ بريزيد براي اينكه اينها شهيد مشروطه اند !!! مردم هم بعضي قبول كردند كه براي اينكار دفتر اعانه باز كرده پول جمع كنند اما بعضي زير بار نميروند براي اينكه مي ترسند اين پولها هم برود پيش اساسيه انجمن گلستان ، باری از هر جهت منبت است ، يكنفر مستبد هم در تبريز پيدا نميشود ، الحمدلله همه مجاهدند .

از رشت

از حسن مراقبت حضرت مستطاب اشرف ارفع والا شاهزاده حكمران بحمدالله كار و بار ها خوب است ، آب از آب تكان نمي خورد ، از همه جهت امنيت است ، فقط اين روزها اعضاي حكومت « گرو» كرده دست از كار كشيده اند و سخت ايستاده اند كه ما لباس هاي شب آخري صنيع حضرت را كه در حين گرفتاري پوشيده بود جداً مي خواهيم براي اينكه اينها وصله لوطي است ، ما نمي گذاريم اين وصله ها دست نامرد بيفتد ، باري حالا كه تا پاي جان هم ايستاده اند تا بعد چه شود ( وصله هاي مزبور از قراري كه قلم داد شده يكثوب يل مخمل گربه يك چارقد گارس و يكثوب هم چادر نماز قوس و قزح است ).
اما آن وكيلي كه آمد طهران مشروطه را درست كرد ، از آنجا دوباره آمد برشت مشروطه را خراب كرد قول داده كه همين دوسه روزه بطهران رفته باز مشروطه را درست ميكنم و وصله هاي شما را هم حكما از نظميه ميگيرم ، يا مي دهم حاجي معصوم قبض رسيدش را ميفرستم يا عين آنها را با پست ارسال مي كنم، ديگر شما چكار داريد ، شما مستحق وصله هاتان باشيد .
شگفتيهاي بدن انسان - 130
چگونه از نظر فكري جوان بمانيم ؟
Mary Mullett

آلكساندر گراهام بل ، دانشمند و مخترع معروف ، در سن هفتاد و پنج سالگي بود كه يكي از آشنايان نزديك به او در باره اش چنين گفت : « جالب توجه ترين چيز در مورد دكتر بل اين است كه او داراي ذهني جوانتر از كساني است كه نصف عمر او را دارند . بنظر ميرسد كه او از نظر فكري به چشمه فياض جواني دست يافته باشد كه تا اين درجه زيرك و چالاك مانده است . »
من نظرات دكتر بل را در مورد اينكه «چگونه بايد مطالعه كرد تا بهتر ياد بگيريم» با يك مرد بسيار سرشناس داراي تحصيلات عالي درميان گذاشتم . آن مرد با تأكيد گفت :‌ « اگر كسي اين قواعد را دقيقاً رعايت نمايد ، بيشتر مطالبي را كه ميخواند بخاطر خواهد سپرد . اين دستورات براي هر سن و مرحله از عمر كه باشد ميتواند راهنما و مؤثر باشد .»
دكتر بل گفته است : « البته ، پرورش ذهن فقط يك مسئله بخاطر سپردن اطلاعات نيست . ذهن بايد راهنماي پرورش خودش بر مبناي وسيع تري باشد . و اين عمل ممكن نيست مگر خود تفكر نمايد . ذهني كه در پي استدلال نباشد بي فايده است . من در مورد خودآموزشي بسيار انديشيده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه ممكن است آنرا شما « اصول سه گانه » بناميد . اين اصول عبارتند از : نگاه كن ! بخاطر بسپار ! مقايسه كن !
اولين اصل هر آموزش حقيقي اين است كه اطلاعات را واقعاً در ذهن خود مجسم كنيد. اگر اين عمل را انجام ندهيد ، چيزي نخواهيد داشت كه بر اطلاعات خود بيفزائيد. آنچه را كه مشاهده نموده ايد بخاطر بسپاريد . اين اطلاعات را مورد مقايسه قرار دهيد و متوجه خواهيد شد كه در مورد نتيجه آن مي انديشيد . اين نتايج علم و معلومات حقيقي خواهند بود و به شما تعلق خواهد داشت .
اين همان چيزي است كه جان باروخ را طبيعي دان بزرگ و جي. پي . مورگان را يك سرمايه دار بزرگ و ناپلئون را يك سردار بزرگ نموده است . اين سه اصل پايه و اساس همه آموزش ها است و حسن آن اين است كه با آموزشي كه بدين نحو حاصل ميشود شخص رياضت نميكشد بلكه لذت ميبرد .
وقتي شما يك رمان پليسي را ميخوانيد عملاً بدون اينكه آگاه باشيد ، مشاهده ميكنيد ، بخاطر ميسپاريد و مقايسه ميكنيد و سپس نتيجه گيري ميكنيد . عملاً اغلب افراد از خواندن چنين كتابهائي لذت ميبرند چونكه در هنگام مطالعه عملاً در ذهن خود وقايع را مشاهده ميكنند ، آنرا بخاطر ميسپارند و آنها را مورد مقايسه قرار ميدهند و سعي ميكنند نتيجه صحيح و منطقي از آن بگيرند.
در مورد علوم هم ما ميتوانيم درست همين روش را بكار بريم ، حتي ميتوانيم از انجام آن لذت ببريم . علاوه بر اين در تعقيب و پيگيري علم ما چيزي را بدست ميآوريم كه براي سعادت بشر ارزش خواهد داشت .
بهر جهت با يادگيري ما دريچه اي را باز ميكنيم كه از ميان آن ميتوانيم چيز هاي جالب توجه اي را ملاحظه كنيم . آيا هرگز براي يافتن معني كلمه اي به كتاب لغت مراجعه كرده ايد و آيا معاني ديگري كه آن كلمه ربطي بكار شما ندارد توجه اي كرده ايد ؟ من هم بهمين نحو عمل ميكنم فقط چيزي را كه مربوط به امر مطالعه من است مورد استفاده قرار ميدهم و حواشي آنرا در نظر نميگيرم تا بهدف خود كه همانا مفهوم يا نتيجه غائي باشد دست يابم .
ما ساده ترين عمل را بدون استعانت بعضي از اصول علمي نميتوانيم انجام دهيم و هيچ چيزي جالب تر از اين نيست كه اين اعمال ساده را مورد دقت قرار داده سعي نمائيم چيزي از آنها درك كنيم .
در مورد رفتار با كودكان ، اصل عمده اين نيست كه به آنها همه چيز گفته شود ، بلكه بايد آنها را ترغيب نمود كه خودشان پاسخ مجهولات را بيابند . اگر نتيجه گيري آنان درست نباشد به آنها نگوئيد كه اشتباه كرده اند ، پاسخ درست را به آنها نگوئيد. از آنها سئوالات ديگري بنمائيد كه اشتباه آنان را نشان دهد و بدين ترتيب آنها را ترغيب نمائيد كه تحقيق و جستجوي بيشتري نمايند .
فرض كنيم شما ميخواهيد به كودكي چگونگي تشكيل بخار و تراكم آنرا ياد دهيد. ميتوانيد به او بگوئيد كه در هوا ذرات كوچكي از آب وجود دارد كه در نتيجه بازدم ما از ريه هاي ما در هوا پخش شده است و اين بخار آب در تحت شرايط معيني متراكم شده دوباره تبديل به آب ميشود . به عبارت ديگر شما به كودك نتيجه كلي را داده ايد كه ديگران در آن دقت كرده و پاسخ آنرا يافته اند و از كودك ميخواهيد كه اين امر را بخاطر بسپارد .
اكنون فرض كنيم شما به او چيزي نگوئيد و فقط از او بخواهيد كه در يك ليوان نفس بكشد . او متوجه بخار روي ديواره ليوان خواهد شد . از او سئوال نمائيد كه اين رطوبت از كجا آمده است . بگذاريد در خارج از ليوان نفس بكشد و به او بگوئيد كه دو ليوان را كه يكي گرم و ديگري سرد است بر دارد و در هر دو تنفس كند . بگذاريد اين عمل را روي سطوع ديگر هم انجام دهد . در كليه اين موارد بجاي او فكر نكنيد و پاسخ مسئله را به او ندهيد . او را وادار كنيد كه مشاهده كند چه اتفاقي افتاده است . او را تحريك كنيد كه نتايج مختلفي را كه ديده بخاطر بسپارد و با مقايسه آنها نتيجه غائي را بگيرد.
فكر ميكنم كه خود آموزشي يك كاري است كه بايد تا پايان عمر ادامه يابد . با بكار بردن ذهن و با استفاده از اصول سه گانه مطرح شده خود آموزشي محقق خواهد شد .
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر -30
اقتباس از صور اسرافيل شماره 22

قسمت دوم:

جواب از اداره

اولاً من ابدأ با عقايد شما يكقدم همراه نيستم . ثانياً امروز سوء ادب نسبت بوكلاي مجلس خرق اجماع امت است،‌ براي اينكه هر چند موافق شريعت ما و مطابق قوانين هيچ جاي دنيا هم نباشد ، اما امروز بقال هاي ايران هم ميدانند كه وكيل مقدس است ، يعني وقتي آدميزاد وكيل شد مثل دوازده امام و چهارده معصوم پاك و بيگناه است .
ثالثاً چطور ميشود آدميزاد مسلمان باشد ، سيد باشد ، آخوند باشد ، حاجي باشد ، صاحب ريش و كوپال باشد ،‌ از همه بدتر بقرآن هم قسم خورده باشد ، آنوقت مثلاً بقول بابا گفتني محض حسادت يا حرص يا نعوذ بالله محض قوليكه بوكيل باشي در انجمن شست نفري داده پاش را توي يك كفش بكند كه اين دو نفر علمدار آزادي و پنج شش وكيل بي غرض را از مجلس بتاراند .
نه ، من ابداً با خيالات شما همراه نيستم و هيچ بقال ايراني هم با خيالات شما همراه نيست . چرا ؟ براي اينكه من نميتوانم دين صد و بيست نفر وكيل معصوم را گردن بگيرم ، براي اينكه من نميتوانم گناه صد و بيست نفر بنده هاي مؤمن ، مقدس ، امين و بيگناه خدا را بشورم .
همان گناههاي خودم را مرد باشم جواب بدهم بهفتاد پشتم هم بس است .
بله ، عقيده من اين جور چيز هاست و عقيده تمام شيعيان پاك هم از همين جور چيز هاست .
اما من متحيرم در صورتي كه محمد بن يعقوب كليني در اصول كافي و محمد بن علي بن موسي بن بابويه قمي در كمال الدين و تمام النعمه و سيد مرتضي در شافي و محمد بن الحسن طوسي در كتاب الغيبه و فضل بن حسن طبرسي در اعلام الوري وعلي بن عيسي اربلي در كشف الغمه و مولا محمد باقر مجلسي در سيزدهم بحار و حاجي ميرزا حسين نوري در نجم ثاقب و ساير علما در ساير كتب صريحاً مينويسند كه : « وقتي خداوند عالم سيصد و سيزده نفر بنده مؤمن مقدس و شيعه خالص امين در دنيا داشت حضرت حجت ظهور خواهد كرد » . پس چرا ما شيعيان خلص ، ما منتظرين ظهور فرج و ما گويندگان « وعجل فرجنا و فرجهم »‌ زودتر سعي نميكنيم كه يك صد و نود سه نفر هم دعانويس ، عشر خوان ، رمال وجزوه كش برين يكصد و بيست نفر وكيل حاليه كه داريم بيفزاييم كه بمحض ورود بمجلس همه معصوم و امين و بيگناه بشوند و عدد اصحاب بدرگه سيصد و سيزده نفرست كامل بشود كه بلكه ما هم درك زمان سلطنت حقه را بكنيم ، بلكه ما هم چشممان بجمال انور امام زمانمان روشن بشود ، بلكه ما هم چهار روز معني عدالت را گذشته از مطالعه در كتاب در خارج هم ببينيم ! ! !
اما حالا كه تازگي ها مي شنوم يك فصل هم بقانون اساسي زياد ميشود كه وكالت از روي قانون قرآن دو سهم بپسري برسد و يك سهم هم بنا بقاعده « الضر وراث تبيح المخدورات » خرج مهماني موكلين بشود ، خدا كند كه بشود ، ما چه حرفي داريم ، اما اضافه كردن آن يكصد و نود و سه نفر هم از همان جنس كه گفتم لازم است .
دخو
شگفتيهاي بدن انسان - 129
آيا علم ميتواند سالهاي مفيد عمر ما را طولاني تر كند ؟ قسمت دوم

دكتر مك كي استاد دانشگاه كرنل عمل مشابه اي روي موش انجام داد . در اين پيوند ، موش پير پيوند شده به موش جوان خيلي زود ظواهر جواني را در خود نشان داد . از اين مهمتر اينكه او بيش از حدي كه در زندگي عادي از او انتظار ميرفت عمر كرد . در بعضي موارد تا 400 روز موش پير بيشتر عمر نمود . اين كشفيات نويد ميدهد كه ممكن است روزي با تزريق هرمون جواني بشر بتواند بر پيري فايق آيد .
اما قبل از اينكه چنين آرزوئي برآورده شود بايد خيلي بيشتر راجع به عواملي كه موجب پيري ميشود تحقيق نمائيم و دريابيم كه شروع آن بچه علت است . تاكنون بيشتر اطلاعات كسب شده از طريق بيماران پير بستري در بيمارستانها و مؤسسات ديگر كسب شده است . اخيراً تحقيقاتي تحت برنامه هاي طويل المدت و با مطالعه روي سنين متوسط و جواني شروع شده است .
در مركز تحقيقات بهزيستي واقع در بوستن آمريكا ، يك گروه از مشاوران متخصص روي 900 نفر از سرويس كاران كه از سلامتي كامل برخوردار بوده اند تحقيق نموده اند . هر از چند گاهي هر كدام از افراد مذكور تحت آزمايشات دقيق از نظر سلامت بدن قرار ميگيرند و اين عمل تا پايان عمرشان ادامه مييابد . بدين طريق هر گونه ضعف بدني و يا عقلي در اولين مراحل خود مورد تشخيص قرار ميگيرد . پير شدن و امراض مربوط به پيري را ميتوان با جزئيات زندگي هر فرد مورد بررسي و مطالعه قرار داد از قبيل نوع تغذيه ، استعمال دخانيات و عادات مشروب خوردن ، نوع كار و فعاليت هاي اوقات بيكاري و غيره .
پروژه دراز مدت براي تحقيق در مورد پير شدن از چندين سال قبل در بالتميور آمريكا شروع شده است كه روي 300 نفر از هر درجه سني از هجده سال به بالا تحقيق ميشود . در دانشگاه ميشيگان حتي پروژه بزرگتري را عهده دار شده اند . اين دانشگاه بررسي را روي 8600 نفر شروع كرده است . بررسي هاي بعمل آمده نتايج با ارزشي را به بار آورده است . اكنون ما ميدانيم كه درجه شنوائي و ديد در خيلي از افراد از سن بيست سال به بالا شروع به كاهش ميگذارد . در اين سال ها ممكن است كه فشار خون بالا رود ، حجم خوني كه توسط قلب تلمبه ميشود كاهش يابد ، ممكن است كه عمل كليه ها و عضلات ضعيف گردد . چنين كشفياتي موجب شده است كه پژوهشگران به اين نتيجه برسند كه خيلي از بيماري هاي سنين بالا فقط در نتيجه پيري نبوده بلكه بعلت اختلال هاي متابوليكي كه از مدتها قبل در بدن موجود بوده ايجاد گردند . بنابراين نتيجه اي كه حاصل شده اين است كه علم بايد وسايلي بيابد كه بتواند عدم تعادل متابوليكي را در جواني و ميان سالي مهار كند .
تحقيقاتي از اين نوع موجب شده است كه پيشرفت هاي قابل توجهي در مبارزه با بيماري تصلب شرائين كه يكي از علل عمده مرگ در ميان افراد ميان سال و سنين بالا است فراهم گردد. اين نوع سخت شدن ديواره سرخرگها را قبلاً بعلت سالخوردگي ميدانستند ، ولي بعداً در اثر كالبد شكافي معلوم شده است كه اين تغييرات سرخرگها در بعضي افراد بعد از بيست سالگي شروع شده است . چنين شواهدي مسلم نموده است كه تصلب شرائين يك اختلال متابوليكي در سنين جواني است و نقش كلسترول در بيماري هاي قلبي را افشا كرده است . بنابراين امروزه پزشكان اغلب داروهاي كنترل كننده كلسترول را نه تنها به بيماراني كه دچار تصلب شرائين پيشرفته هستند تجويز مينمايند بلكه براي پيشگيري تقريباً براي هر فردي كه كلسترول خونش بالا است نيز تجويز مينمايند .
براي رسيدن به روزي كه انسان بتواند مدت فعال و سلامت زندگي خود را طولاني تر كند هنوز راه بسياري بايد طي كرد و شايد نيل به اين آرزو قرنها بطول انجامد . براي دستيابي به اين هدف تنها موفقيت در يك امر كافي نيست بلكه بايد مجموعه اي از عوامل را كشف كرد تا نتيجه غائي بدست آيد . ولي تا رسيدن به آن هدف هر فرد ميتواند با روش هاي خاص كه در زندگي روزمره اتخاذ مينمايد از پيري زود رس جلوگيري بعمل آورد و به طول مدت سلامت عمر خود بيفزايد. از جمله روش هاي مطلوب موارد زير است :
از پر خوري حذر شود . با بررسي آمار مرگ و مير افرادي كه داراي بيمه عمر بوده اند مشخص شده است كسانيكه ده كيلو اضافه وزن داشته اند بطور متوسط يكسال و نيم زود تر از افراديكه داراي وزن عادي بوده اند از دنيا رفته اند . پانزده كيلو اضافه وزن لااقل چهار سال از عمر عادي انسان مي كاهد . از طرف ديگر افراديكه نسبت به كم كردن وزن خود به حد عادي اقدام نموده اند عمر بيشتري از كساني نموده اند كه هرگز در عمرشان اضافه وزن نداشته اند .
فعاليت بدني خود را ادامه دهيد . متخصصان مشهور بيماري هاي قلب تأكيد بر ورزش مداوم براي تمام افراد دارند . از جوانان گرفته تا پيران ، خواه سالم يا عليل . اصالت تجويز اين امر اخيراً با تحقيقات وسيعي كه بعمل آورده شده است به ثبوت رسيده است . ورزشكاران ، كوهنوردان ، حمل كنندگان الوار ها و ديگران كه كار ها و ورزش هاي سخت بدني مينمايند حتي در سن پنجاه سالگي داراي قلبي سالم و جوان بوده اند كه معمولاً داراي ضرباني پائين ، با قدرت عضلاني عالي و سرعت برگشت به حالت عادي قلب پس از كار و فعاليت سخت ميباشند . از طرف ديگر ، قلب كارمندان پشت ميز نشين ، كسبه و كساني كه در طي روز داراي فعاليت كم بدني ميباشند حتي آنهائيكه در سنين بين بيست و سي بوده اند داراي عوارض قلبي مخصوص سنين سالخوردگي بوده اند. از همه مهمتر اينكه كارمندان پشت ميز نشين پس از شش تا دوازده هفته ورزش مرتب قلبشان به حالت عادي عودت نموده است .
تا ميتوانيد از مغز خود كار بكشيد . آنهائيكه مغز خود را بكار نميگيرند خيلي سريع قواي دماغي خود را از دست ميدهند و در نهايت به بيماري فراموشي يا آلزايمر مبتلا ميشوند ، ولي در اثر تحقيقات و بررسي هائي كه شده مشخص شده است در صورتيكه فرد مغز خود را دائماً فعال نگهدارد توانائي فراگيري را حتي در سنين بالا خواهد داشت . حتي در موارديكه قوه يادگيري در اين گونه افراد كاهش مي يابد قدرت تشخيص و استدلال آنان جايگزين آن خواهد شد . يكي از دانشمندان گفته است « مغز مانند اعضاي ديگر بدن در طول حيات فرد به رشد خود ادامه ميدهد البته در صورتيكه بطور شايسته اي آنرا فعال نگهدارد. »
هكار هاي نثر فارسي معاصر – 29
اقتباس از صور اسرافيل شماره 22

آخر يكشب تنگ آمدم ، گفتم نه نه ! گفت هان . گفتم آخر مردم ديگر هم زن و شوهرند چرا هيچكدام مثل تو و بابام شب و روز مثل سگ و گربه بجان هم نمي افتند ؟
گفت مرده شور كمال و معرفتت را برد با اينحرف زدنت كه هيچ بپدر ذليل شده ات نگفتي از اينجا پاشو آنجا بشين . گفتم خوب حالا جواب حرف مرا بده . گفت هيچي ، ستاره مان از اول مطابق نيامد ، گفتم چرا ستاره تان مطابق نيامد ؟
گفت محض اينكه بابات مرا بزور برد. گفتم نه نه بزور هم زن و شوهري ميشد ؟ گفت آره ، وقتي كه پدرم مرد من نامزد پسر عموم بودم پدرم داراييش بد نبود، الا من وارث نداشت ، شريك الملكش ميخواست مرا بي حق كند ، من فرستادم پي همي نامرد از زن كمتر كه آخوند محل و وكيل مرافعه بود كه بياد با شريك مالملك بابام برد مرافعه ، نميدانم ذليل شده چطور ازمن وكالت نامه گرفت كه بعد از يكهفته چسبيد كه من تو را براي خودم عقد كردم . هرچه من خودم را زدم ، گريه كردم ، بآسمان رفتم ، زمين آمدم ، گفت تالا و للا كه تو زن مني ، چي بگم مادر ، بعد از يك سال عرض و عرض كشي مرا باين آتش انداخت ، كه نالهي از آتش جهنم خلاصي نداشته باشد ! الهي پيش پيغممبر روش سياه بشد ، الهي هميشه نان سواره باشد و او پياده ! الهي روز خوش در عمرش نبيند ! الهي كه آن چشمهاي مثل ازرق شاميش را ميرغضب در آرد ! اينها را گفت و شروع كرد زار زار گريه كردن ، من هم راستي راستي از آن شب دلم بحال نه نم سوخت ، براي اينكه دختر عموي منهم نامزد من بود ، براي اينكه نهم ميفهميدم كه عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان بسته اند ، براي اينكه منهم ملتفت بوم كه جدا كردن نامزد از نامزد چه ظلم عظيمي است ، من راست راستي از آن شب دلم بحال نه نم سوخت ، از آن شب ديگر دلم با بابام صاف نشد . از آن شب ديگر هر وقت چشمم بچشم بابام افتاد ترسيدم براي اينكه ديدم راستي راستي بقول نه نم گفتني چشماش مثل ازرق شامي است . نه تنها آنوقت از چشمهاي بابام ترسيدم ، بعد ها هم از چشمهاي هر چه وكيل بود ترسيدم ، بعد ها از اسم هر چه وكيل هم بود ترسيدم ، بله ترسيدم اما حالا مقصودم اينجا نيود . آنها كه مردند و رفتند بدنياي حق ، ما مانديم درين دنياي ناحق ، خدا از سر تقصير همه شان بگذرد. مقصودم اينجا بود كه اگر هيچكس نداند تو يكنفر ميداني كه من از قديم از همه مشروطه تر بودم . من از روز اول بسفارت رفتم ، بشاه عبدالعظيم رفتم ، پاي پياده همراه آقايان بقم رفتم . براي اينكه من از روز اول فهميده بودم كه مشروطه يعني عدالت ، مشروطه يعني رفع ظلم ، مشروطه يعني آسايش رعيت ، مشروطه يعني آبادي ممكلت ، من ايها را فهميده بودم ،يعني آبايان و فرنگي مآبها اين مطالب را بمن حالي كرده بودند . اما از هما روزي كه دستخط از شاه مرحوم گرفتند و ديدم كه مردم ميگوين كه حالا ديگر بايد وكيل بايد وكيل تعيين كرد، يكدفعه انگار مي كني يك كاسه آب داغ ريختند بسر من يكدفعه سي وسه بندم بتكان افتاد . يكدفعه چشمم سياهي رفت . يكدفعه سرم چرخ زد . گفتم بابا نكنيد ، جانم نكنيد بدست خودتان براي خودتان مدعي نتراشيد . گفتيد به ! از جاپن گرفته تا په تل پرت همه مملكت ها وكيل دارند . گفتم بابا والله من مرده شما ها زنده ، شما از وكليل خير نخواهيد ديد ، مگر همان مشروطه خالي چطورست ؟
گغتند برو پي كارت . سواد تداري حرف نزن . مشروطه هم بي وكيل ميشد ؟ ديدم راست ميگويند . گفتم بابا پس حالا كهتعيين مي كنيد محض رضاي خدا چشماتانرا واكنيد كه بچاله نيفتيد. وكيل خوب انتخاب كنيد . گفتند خيلي خوب .
بله گفتند خيلي خوب . چمهاشان را وا كردند . درست هم دقت كردند ، اما در چه ؟ در عظم بطن ، كلفتي گردن ، بزرگي عمامه ، بلندي ريش ،زادي اسب و كالسكه ، بيچاره ها خيال مي كردند كه گويا اين وكلا را ميخواهند بي مهر ووعده بپلو خوري بفرستند كه با اين صفات قاپوچي از هيكل آن ها حيا كند و مهر و رقعه دعوت مطالبه نكند .
باري حالا بعد از دو سال تازه سر حرف من افتاده اند، حالا تازه مي فهمند كه هفتاد و چهار راي مجلس علني يك گرگ چهل ساله را از برلن دو باره كشيده و بجان ملت مي اندازد ، حالا تازه مي فهمند كه شست راي چندين مجلس انجمن مخفي پدر و پشتيبان ملت را از پارلمنت متنفر مينمايد . حالا تازه ميفهمند كه مهر مجلس زينت زنجير ساعت ميشود.
حالا تازه ميفهمند كه روي صندليهاي هيئت رئيسه را پهناي شكم مفاخر الدوله ، رحيم خان چلپيانلو و مؤيد العلماء و الاسلام والدين پر ميكند و چهار تا وكيل حسابي هم كه داريم بيچاره ها از ناچاري چارچنگول روي قالي « رماتيسم » مي گيرند . حالا تازه مي فهمند كه وكيل باشي ها هم مثل دخو خلوت رفته در عدم تشكيل قشون ملي قول صريح مي دهند .
حالا تازه ميفهمند كه شأن مقنن از آن بالا ترست كه بقانون عمل كند و ازين جهت نظامنامه داخلي مجلس از درجه اعتبار ساقط خواهد بود. حالا تازه مي فهمند كه وكلا از سه بغروب مانده مثل بچه مكتبي هاي مدرسه همت مي بايد مگس بگيرند و مثل بيست و پنج هزار نفر اعضاي انجمن بنك هي چرت و پينكي بزنند تا جخد يكربع بغروب مانده تلفن صدا كند كه « آقاي وكيل باشي امروز مهمان دارند و ميفرمايند « فردا زود ترر حاضرر شويد كه ايرران از دست رفت . . . » اينها را مردم حالا تازه مي فهمند. اما من از قديم ميفهميدم ، براي اينكه من گريه هاي مادرم را ديده بودم ، براي اينكه من مي دانستم اسم وكيل حالا حالا خاصيت خودش را در ايران خواهد بخشيد ، براي اينكه من چشمهاي مثل ازرق شامي بابام هنوز يادم بود .
اينها را من ميفهميدم و همه مردم حالا اينها را مي فهمند ، اما باز من الان پاره اي چيزها مي فهمم كه تنها اعضاي آن انجمن شست نفري ميفهمند .
شگفتيهاي بدن انسان – 128
آيا علم ميتوان سالهاي مفيد عمر ما را طولاني تر كند ؟
Alfred Maisel

قرنها بشر در آرزوي يافتن اكسير جواني بوده است : آب حيات يا اكسيري كه بتواند پيري را به تعويق انداخته دوران جواني را طولاني تر كند .
امروزه بجاي خواب و خيال ، دانشمندان با كوشش بسيار در رسيدن به اين هدف تلاش ميكنند . زماني ، هر كس چنين ادعائي ميكرد به او ميخنديدند در حاليكه اكنون اميد بسيار هست كه بتوان طول عمر طبيعي انسان را به صد سال يا حتي بيشتر افزايش داد .
تا چند سال پيش ، خيلي از دانشمندان معتقد بودند كه موجودات زنده داراي يك عمر " طبيعي " مشخص و ثابتي هستند كه توسط يك ساعت بيولوژيكي دروني تنظيم و كنترل ميگردد . اگر شانس با ما بود ، وراثت به ما فنر كوك بلند تري اعطا ميكرد و با جلوگيري از حوادث احتمالي عمر نسبتاً طولاني تر تصيب ما ميشد .
اين فرضيه به شدت در نتيجه يك سري آزمايشات بعمل آمده توسط دكتر كليو ماين مك گي استاد تغذيه دانشگاه كرنل رد شد . او آزمايشاتش را با يك دسته بزرگي از موشهاي سفيد كه تازه از شير گرفته شده بودند شروع كرد و آنها را به دو دسته تقسيم نمود . به يك دسته جيره غذائي استاندارد كه مقدار زيادي در آن قند و چربي خوك بود داد و گذاشت هر قدر دلشان ميخواست بخورند . آنها بعد از كذراندن عمر طبيعي نوع خود كه در حدود دو تا دو و نيم سال بود مردند . پير ترين آنها در نهصد و شصت و پخجمين روز مرد .
دكتر مك كي به دسته دوم نيز همان غذاي استاندارد شده را بدون اضافه كردن چربي خوك و قند داد . رشد آنان عقب افتاده بود ، ولي از نظرات ديگر رشدشان طبيعي بود . سرانجام گذاشتند كه آنها هر قدر كه دلشان ميخواند غذا بخورند . بعد از 300 تا 600 يا در بعضي موارد 900 روز آنها رشد خود را باز يافتند و به بلوغ رسيدند . تقريباً تمام اين گروه هنوز پس از 1000 روز مانند موشهاي جوان فعال بودند يعني حتي خيلي بعد از آن كه موشهاي دسته اول مرده بودند و پير ترين آنها 1400 روز عمر كرد .
سالها بعد پژوهشگران نتايجي را كه دكتر مك گي بدست آورده بود مورد تأييد قرار دادند و اهميت نتايجي كه بدست آورده بود براي هيچ كس جاي ترديدي باقي نگذاشته بود . او ثابت كرده بود كه وراثت تا حد معيني در طول عمر جانوران تأثير ميگذارد . تغير در نوع تغذيه جانور ميتواند مدت ميان سالگي سلامت را افزايش دهد و اين امر در موشها صد درصد مؤثر واقع شده است .
پژوهشگران ديگر ثابت كرده اند كه حتي در صورت كم كردن مقدار متوسط غذا ميتوان كاهش فراواني در بيماري ها داد و در نتيجه عمر جانوران مورد آزمايش را افزايش داد . اين پژوهشگران يك نوع غذا را بدو گروه موش خورانيدند ، ولي اجازه داند آنهائي كه در گروه الف بودند هر چه ميخواهند بخورند . تقريباً تمام موشهاي موجود در گروه الف مبتلا به غدد در قلب و ضايعه كليوي شده بودند و اين پديده قبل از اينكه اين موشها به سن 850 روزه برسند بوقوع پيوسته بود . از طرف ديگر موشهاي موجود در گروه ب را اجازه دادند يك كمي بيشتر از نصف آنچه را كه موشهاي گروه الف خورده بودند غذا بخورند . در سن 850 روزگي تعداد بسيار كمي از اين موشها عوارض ناشي از بيماري نشان دادند و متوسط سن آنها از موشهاي فربه 200 روز در موشهاي نر و 350 روز در موشهاي ماده بيشتر شده بود .
دانشمندان از خيلي قبل ميدانستند كه اگر جانداري در معرض تشعشع قرار گيرد عمرش كوتاه خواهد شد . خرابي و فساد در اين موارد با يونيزه شدن سلولهاي انجام ميگيرد كه حاصل آن ملكولهاي بسيار پر واكنش عريان مي باشد كه موجب واكنش هاي زيان آور در بافتهاي زنده بدن ميگردند . به منظور جلوگيري از اين اثر زيان آور پژوهشگران سعي نمودند كه فرد قرباني در معرض تشعشع را با مواد اكسيد كننده كه خيلي سريع با راديكال هاي آزاد در هم مي آميزند معالجه كنند .
در سال 1958 دكتر دنهام هارمن كه در آنوقت در آزمايشگاه اتمي دانشگاه كاليفرنيا مشغول كار بود مشاهده كرد كه راديكال هاي آزاد بوسيله فرايند متابوليسم عادي بدن نيز ايجاد ميگردند و از اين امر سخت متعجب شد . او تصور ميكرد كه اين فرايند ممكن است يكي از اساسي ترين علل پير شدن باشد . بمنظور اينكه در مورد اين فرضيه اش آزمايشي كرده باشد از موشهائيكه نسبت به موشهاي ديگر كمتر عمر ميكردند براي بررسي خود استفاده نمود . با غذاي استاندارد شده اي كه باين دسته از موشها داد عمر متوسط آنان 6/7 ماه شد ولي موشهائي كه با همان غذا باضافه ماده ضد اكسيد كننده تغذيه شدند داراي سن متوسط 5/10 ماه شدند .
آيا اين يك امر اتفاقي بود ؟ بمنظور پاسخ اين سئوال ، دكتر هرمن يك سري آزمايش با دو گروه از موشها و با مواد ضد اكسيد كننده مختلف انجام داد . در هردو گروه فرايند پيري بخوبي مشخص شد . در يك گروه عمر موشها 15 در صد و در كروه ديگر 26 درصد سن آنان افزايش يافت .
بيشتر از پنجاه سال قبل ، دكتر ويگل ورث استاد رشته زيست شناشي دانشگاه كمبريج كشف كرد كه در حشرات يك نوع هرمون عجيب "جواني " بوسيله يك غده بسيار كوچك ترشح ميگردد و پيري را تا زماني كه حشره به رشد كامل برسد متوقف ميكند . پس از آن ترشح آن غده متوقف ميشود و حشره شروع به پوست انداختن مينمايد . درست قبل از اينكه بصورت يك حشره بالغ شود ، غده مذكور دوباره شروع به كار مي نمايد و اعضاي تناسلي و تخم گذاري شروع به فعاليت مي نمايد .
از آنجا كه فقط حشرات داراي اين غده ميباشند ، هرمون جواني سالها براي دانشمندان يك امر اسرار آميزي بود ، ولي در سال 1959 پروفسور كارول ويليامز استاد دانشگاه هاروارد ، ماده اي را كشف كرد كه قبلاً كسي آنرا نشناخته بود . او اين ماده را از موش نوزادي استخراج كرد و آنرا به حشره ايكه آماده پوست اندازي بود تزريق كرد . با كمال تعجب مشاهده نمود كه ماده استخراج شده درست همان اثر به تعويق انداختن پيري را روي حشره مورد آزمايش داشت .
پس از اين آزمايش يك سري كشفيات غير قابل انتظار بوقوع پيوست . ماده به تعويق انداختن پيري عيناً در استخوان ، جگر ، ياخته هاي غدد فوق كليه گوساله نيز ديده شد . پس از آن معلوم شد كه اين ماده در پلاسنتا ( رشته ايكه توسط آن غذا از بدن مادر به جنين انتقال ميابد ) و غدد تيموس انسان نيز وجود دارد .
دانشمندان براي كشف چكونگي عمل كرد موادي كه ميتوانند پيري را در حيوانات بزرگتر بتعويق بيندازند راه درازي را در پيش دارند . اما خيلي واضح است كه اين مواد باعث ميگردد در جوانان جراحات وارده خيلي زود التيام يابند در حاليكه همين جراحات در سنين بالاتر مدتها بطول ميانجامد كه بهبود يابد .
در مركز تحقيقات علل سالخوردگي واقع در بالتيمور آمريكا تكنيك بينهايت ظريف جراحي بكار برده شد تا يك سوسك گرمابه پير را با يك سوسك گرمابه جوان ديگر مانند دوقلو هاي سيامي بهم پيوند زدند . معمولاً يك سوسك گرمابه جوان وقتي پايش را از دست ميدهد ميتواند پس از مدتي پاي ديگري جايگزين آن كند . سوسك پير بعد از آخرين پوست اندازي خود ديگر قادر به اين كار نيست . ولي نتيجه اين پيوند نشان داد كه سوسك پير پائي را كه از دست داد درست مانند سوسك جوان پاي ديگري جايگزين آن نمود . بعبارت ديگر سوسك جوان پيوند زده با سوسك پير كمبود هرمون آنرا جبران نموده بود .
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر – 28
اقتباس از صور اسرافيل شماره 21

اي انسان چقدر تو در خواب غفلتي ، اي انسان چقدر كند و بليدي ، از هيچ لفظ پي بمعني نميبري، از هيچ منطوق درك مفهموم نمي كني ، هيچ وقت ازگفته هاي پيشينيان عبرت نمي گيري ، هيچ وقت در حكم و معارف گذشتگان دقت نمي كني ، با اين همه خودت را اشرف مخلوقات حساب مي كني ، با اين همه سر تا پا از كبر و نخوت ، غرور خود پسندي پري ، باري از مطلب دور افتاديم .
در نه هزار و نهصد و نود و نه سال پيش يك روز يك نفر از عرفاي دوره كيان خرقه ارشاد را بسركشيده و با زور و قوت مراقبه يك ساعت بعد از آن بعالم مكاشفه داخل شد ، وقتي كه در آن عالم مجرد شفاف پرده هاي ضخيم زمان و مكان از جلو چشمش مرتفع شد در آخرين نقطه هاي خط استقبال يعني در نه هزار و نهصد و نود نه سال بعد چشمش افتاد بيك غول بياباني كه درست قدش باندازه عوج بن عنق بود در حالتي كه يك گليم قشقايي را بوزن دويست و نود و هشت من سنگ شاه بجاي ريش بخود آويخته ، و گنبد دواري هم مركب از هشتصد و نود و دو پارچه عبا و قبا وار خالق از البسه شعار خلفاي عباسي ( يعني سياه ) شل و شلانه ژوليده و گوريده بسر گذاشته و يك جفت پوست خربزه هاي چهار جو را كه بتصديق اهل خبره هر دو تا دانه اش بار يك شتر است بپا كشيده بود با قدمهاي بلند از عالم غيب رو بعالم شهود مي آمد .
مرشد مزبور كه بمحض ديدن اين هيئت هولناك چشمش را از ترس روي هم گذاشته بود محض اينكه براي دفعه آخر اين غول صحراي مكاشفه را درست ورانداز كند چشمش را باز كرد، اين دفعه ديد يك نفر از ملائكه هاي غلاظ و شداد قدري از دوده هاي تنوره هاي جهنم در يك كاسه تنباكو خمير كرده و با يك قلم كتيبه نويسي از آن خمير برداشته در پيشاني همين غول بياباني چيزي مينويسد. مرشد صبر كرد تا ملائكه كارش را بانجام رسانيد ، آن وقت مرشد در پيشاني همان غول با خط جلي اين دو كلمه را خواند : « سيد علي را بپا »
از اين منظره هولناك و عوالم مرموز و مجهول ترس بر شيخ مزبور مستولي شده و تكاني بخود داده خرقه را يكسو انداخته و بعبارت اخري از قوس صعود بقوس نزول و از عالم ملكوت بعامل ناسوت و از جهان حال بدنياي قال مراجعت كرد ، در حالتي كه از كثرت غلبه حال عرق از سر و ريشش مي ريخت و خود بخود مي گفت « سيد علي را بپا »
آن بنده صاف و صادق خدا ، آن مريد هاي خاص الخاص مرشد، يعني آن ده هاي شش دانك شيخ هم كه تا حال مراقب حال شيخ بودند اين دو كلمه را از زبان او شنيده و آنرا از قبيل شطحيات ( هذيان العرفاء ) فرض كرده و محض تشبيه بكامل يك دفعه با شيخ هم آواز شده آنها هم گفتند « سيد علي را بپا »
اين دفعه اين كلمه را با شيخ گفتند ، اما بعد ها هم خودشان در هر محفل انس در هر مجلس سماع و با هر ذكر شبانه و با هر ورد سحرگاه باز اين دوكلمه را گفتند .
اگر نوع انسان در خواب غفلت نبود، اگر فرزند آدم بليد و كند نبود، اگر نوع بشر در كلمات بزرگان غور و تأمل لازمه را بجا مي آورد اين ورد را بايد اين مريد ها اقلاً آن وقت بفهمند كه مقصود ازين سرجوشي ديگ عرفان چيست . اما افسوس كه ذره اي هم از معاني اين دو كلمه صاف ساده نفهميدند و مثل تمام معما هاي عرفان لاينحل گذاشته و گذشتند .
پس از آنها هم در مدت نه هزار و نهصد و نود و نه سال تمام هر وقت يك دزد يك قلاش و باصطلاح يك دست شيره اي از يك راسته بازار عبور كرد، باز همه كاسبهاي آن راسته بهم گفتند كه « سيد علي را بپا »
هر ساعت هم يك مشتري ناخنكي رفت از در يك دكان بقالي ماست بگيرد فوراً استاد بقال بشاگردش رساند كه « سيد علي را بپا »
در توي هر قهوه خانه ، در گود هر زورخانه و در سر هر پاتوق هم وقتي بچها هاي يك محله يك آدم ناباب ميان خودشان ديدند باز بيك ديگر اشاره كردند كه : « سيد علي را بپا ».
در نه سال پيش ازين هم وقتي كه ميزرا محمد علي خان پرورش در حالت تب دق هذيان مي گفت در روزنامه ثريا خبري در ذيل عنوان «‌مكتوب از تبريز » با الفاظ « اين شخص تبريزي نيست و سيدي يزدي است » باز رساند كه « سيد علي را بپا »
روزنامه حكمت هم وقتي كه در نمره چهارم سال 1317 در تحت عنوان :
« شير را بچه ماند بدو تو بپيغمبر چه مي ماني بگو »
از شرارت حاجي سيد محمد يزدي برادر زاده همين سيد علي شرح مي داد باز بكنايه بما حالي كرد كه « سيد علي را بپا »
در همين رمضان گذشته هم در وقعه سعيد السلطنه جناب آقا سيد جمال و جناب ملك المتكلمين در مسجد شاه ، مسجد صدر ، انجمن آذربايجان و مسجد سپهسالار در ضمن هزاران نطق غرا صريح بما گفتند كه : « سيد علي را بپا »
ما انسانهاي ظلوم و جهول ، ما آدمهاي كند و بليد ، ما مردمان احمق بي شعور نه از مكاشفه آن پير روشن ضمير و نه از اذكار و اوراد مريد هاي او و ازمذكرات كسبه بازار و نه از گفتار استاد بقال ونه از لغز هاي بچه هاي طهران و از عبارات ثريا و حكمت و نه از بيانات آقا سيد جمال و ملك المتكلمين بقدر يك ذره از مقصود ومفهموم ومعنا و مفاد اين مثل ساير چيزي نفهميديم ، بله چيزي نفهميديم .
از تاريخ آن مكاشفه قرنها سالها ماهها روزها ساعات و دقايق گذشت و همين الفاظ ميليون ها دفعه بر سر زبانهاي خرد و بزرگ و ضيع و شريف عارف و عامي مكرر شد و ما هيچ باهميت تهديد و تنبيه مندرج درين دو كلمه بر نخورديم تاكي ؟ تا وقتي كه همين سيد علي را درست بعد از نه هزار و نهصد ونود و نه سال بعد از تاريخ آن مكاشفه در ميدان توپخانه ديديم كه :
ديگش سربار است بر توپ سوارست
توحيد شعارست اسلام مدار است
بافرقه شعارست همو خوابه و يا رست
در پيش دو چشمش مسلم سردارست
گه غرق شراب است گه گرم قمارست
با آن خر نوري با حسن دبوري
كه عاشق دين است گه طالب يارست

باز آنطوري كه دلم ميخواست نشد .

دخو

مكتوب شهري

آن روزي كه آمدم شما را ديدم از دست پاچكي و بيحواسي بعوض اسم الله قلي خان كنگرلوي وراميني حاج محمد علي خان كلانتر گفته ام بايد بيخشيد زيرا كه پيري است و هزار عيب شرعي . ازين هم گذشته خودتان بهتر ميدانيد من يك سرم و هزار سودا. آقا سيد باقر روضه خوان را هم « علي تيزه » كول كرده بودند « اكبر بلند » و توي بازار از دست آنها فراراً بمسجد شاه گريخته و با فرزند ها و قوم و خوشيهاش بانجمن حسني ببهارستان رفته اند ، و آخر اشرار نتوانستند ايشان را بميدون توپخانه ببرند .
نخود هر آش
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است