هدمان
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر- 9
از دخو ( علي اكبر دهخدا )

از شماره 2 دوره اول صوراسرافيل:


مكتوب شهري

كبلائي دخو . تو قديمي ها گاهي بدرد مردم ميخوردي . مشكلي بدوستانت رو ميداد حل مي كردي . اين آخر ها كه سر و صدايي از و نبود مي گفتم بلكه تو هم ترياكي شده اي . درگوشه اطاق پاي منقل لم داده اي اما نگو كه تو ناقلاي حقه همان طور كه توي سور اسرافيل نوشته بودي يواشكي بي خبر نميدانم براي تحصيل علم كيميا و ليميا و سيميا گذاشتي در رفتي بهند . حكماً گنج نامه هم پيدا كرده اي .
در هر حال اگر سوء ظني در حق تو برده ام بايد خيلي خيلي ببخشي عذر ميخواهم . باز الحمدالله بسلامت آمدي جاي شكرش باقيست چرا كه خوب سر وقتش رسيدي . براي اينكه كارها خيل شلوق پلوق است .
خدا رفتگان همه را بيامرزد خاك براش خبر نبرد . در قاقازان ما يك ملا اينكعلي داشتيم روضه خوان خيلي شوخ بود. حالا نداشته باشد با من هم خيلي ميانه داشت وقتي كه ميخواست روضه بخواند اول يك مقدمه دور و درازي مي چيد.
هرچند بي ادبيست ميگفت مطلب اينطور خرفهم تر ميشود در مثل مناقشه نيست بنظرم ميآيد براي شما هم محض اينكه درست بمطلب پي ببريد يك مقدمه بچينم بد نيست .
در قديم الايام در دنيا يك دولت ايران بود در همسايگي ايران هم دولت يونان بود . دولت ايران آن وقت دماغش پرباد بود . از خودش خيلي راضي بود . يعني بي ادبي ميشود لولهنگش خيلي آب ميگرفت . كباده ملك الملوكي دنيا را مي كشيد .
بلي آن وقت در ايران معشوق السلطنه ، محبوب الدوله ، عزير الايأله ، خوشگل خلوت ، قشنگ حضور ، ملوس المالك نبود . در قصر هم سرسره نساخته بودند . ملاهاي آنوقت هم چماق الشريعه ، حاجب الشريعه ، پارك الشريعه نداشتند.
خلاصه آن وقت كالسكت الاسلام ، ميز و صندلي المذهب ، اسب روسي الدين وجود نداشت خوش آن روز ها واقعا كه درست عهد پادشاه وزوزك بود. مخلص كلام . يك روز دولت ايران لشكر هاي خودش را جمع كرد. يواش يواش رفت تا پشت ديوار يونان براي داخل شدن يونان يك راه بيشتر نبودكه لشكر ايران حكماً بايد از آن راه عبور كند . بلي پين اين راه هم يك كوچه آشتي كنان مسجد آقا سيد عزيز الله يعني يك راه باريك ديگر بود ولي لشكر ايران آن راه را بلد نيود . همين كه لشگر ايرا ن پشت ديوار رسيد ديد اين يوناني هاي بد ذات هفت خط با قشون جلو راه را گرفته اند. خوب حالا ايران چه خاك بسرش كند ؟ برود چطور برود . برگردد چطور برگردد . مانده سفيل و سرگردان . خدا رحمت كند شاعر را خوب گفته است . نه در غربت دلم شاد و نه رويي در وطن دارم الخ. از انجا كه بايد كارها راست بيايد يك دفعه لشگر ايران ديدند يواشكي يكنفر از آن جعفر قلي آقا ها پسر بيگلر آقاهاي قزاق يعني يكنفر غريب نواز يكنفر نوع پرست يكنفر مهمان دوست از لشكر يونان جدا شد . و همه جا پاورچين پاورچين آمد تا اردودي ايرانيها . و گفت سلام عليكم خير مقدم خوش آمديد صفا آورديد سفر بيخطر . ضمناً آهسته با انگشت شهادت آن كوچه آشتي كنان را بايرانيها نشان داد گفت ما يونانيها آنجا لشكر نداريم اگر شما از آن راه برويد ميتوايند مملكت ما را بگيريد . ايرانيها هم قبول كرده و از آن راه رفته داخل خاك يونان شدند. حالا مطلب اينجاست . راستي تا يادم نرفته اسم آن غريب نواز را هم عرض كنم . هر چند قدري بزبان ما سنگين است اما چه ميشود كرد.
اسمش « افيالتس» بود خدا لعنت كند شيطان را نميدانم چرا هر وقت من اين اسم را ميشنوم بعضي سفراي ايران يادم مي افتد . باري برويم سر مطلب. در آن وقت كه جناب چكيده غيرت نتيجه علم و سياست ، معلم مدرسه قزاق خانه جناب ميرزا عبدالرزاقخان مهندس بعد از سه ماه پياده روي نقشه جنگي راه مازندران را براي روسها كشيدند ما دوستان گفتيم چنين آدم با وجود حيف است كه لقب نداشته باشد.
بيست نفر سه شبانه روز هي نشستيم فكر كرديم كه چه لقبي براي ايشان بگيريم چيزي بعقلمان نرسيد حالا از همه بدتر خوش سليقه هم هستند . مي گويند لقبي كه براي من ميگيريد بايد بكر باشد يعني پيش از من كس ديگر نگرفته باشد.
از مستوفيها پرسيدم گفتند ديگر لقب بكر نيست . كتابهاي لغت را باز كرديم ، ديديم در زبان فارسي عربي تركي فرنگي از الف تا يا يك كلمه نيست كه اقلاً ده دفعه لقب نشده باشد. خوب حالا چه كنيم ؟ يعني خدا را خوش ميآيد اين آدم همين طور بي لقب بماند ؟
از آنجا كه كار ها بايد راست بيايد يكروز من در كمال اوقات تلخي كتاب را باز كردم در صفحه دست راست سطر اول ديدم نوشته است « آن روز ببعد يوناني ها بافيالتس خائن گفتند و خونش را هدر كردند » اي لعنت بشما يوناني ها مگر افيالتس بشما چه كرده بود كه شما او را خائن بگوييد . مگر مهمان نوازي در مذهب شما كفر بود. مگر بغريب پرستي شما اعتقاد نداشتيد ؟ !!!
خلاصه همينكه اين اسم را ديدم گفتم هيچ بهتر ازين نيست كه اين اسم را براي جناب ميرزا عبدالرزاقخان لقب بگيريم . چرا كه هم بكر بود هم ايندو نفر شباهت كامل بهم داشتند . اين غريب نواز بود او هم بود. اين مهمان پرست بود او هم بود . اين ميگفت اگر من اين كار را نمي كردم ديگري ميكرد .
او هم مي گفت تنها يك فرق در ميانه بود كه تكمه هاي سرداري افيالتس از چوب جنگلي وطن نبود . خوب نباشد . اين جزئيات قابل ملاحظه نيست .
مخلص كلام مادوستان جمع شديم يك مهماني داديم شاديها كرديم فوراً يك تلگراف هم بكاشان زديم . كه پنج شيشه گلاب قمصر و دو جعبه جوز قند زود بفرستند كه بدهيم لقب را بگيريم . در همين حيث و بيث جناب حاجي ملك التجار راه آستارا را بروسها واگذار كردند نمي دانم كدام نامرد حكايت اين لقب را هم باو گفت دو پاش را توي يك كفش كرد كه از آسمان افتاده ام اين لقب حق و مال من است . حالا چند ماه است نمي دانم چه الم سراتي راه افتاده . از يك طرف ميرزا عبدلالرزاق خان بقوه علم هندسه . از يك طرف حاجي ملك التجار بزور فصاحت و بلاغت و شعر هاي امرعالقيسر و ناصر خسرو علوي گيلاني دخو. نمي داني در چه انشر و منشري گير كرده ايم .
اگر بتواني ما را از اين بليه خلاص كني مثل آنست كه يك بنده در راه خدا آزاد كرده اي خدا انشاء الله پسر هايت را ببخشد . خدا يكروز عمرت را صد سال كند. امروز روز غيرتست ديگر خود مي داني زياده عرضي ندارم خادم با وفاي شما :
خرمگس
شگفتيهاي بدن انسان - 108
لنف
مايع اسرار آميز
Henry Morton Robinson


در سرتاسر بدن ، حتي در پوست و بافتهاي زير آن ، شبكه اي از رگهاي ظريف و شفافي ، كه تا اندازه اي شبيه بند كفش گره زده بنظر ميرسند كسترده است . اين سيستم لنفاوي بدن ميباشد كه اطلاعات مختصري از آن در دست است از مجراي ميكروسكبي آن مايع اسرار آميز برنگ كاه جريان دارد . لنف با جريان آرام خود در بدن عمليات اعجاز آور بيوشيميائي را بمنظور سلامتي انجام ميدهد .
احتمالاً شما بدون اينكه متوجه باشيد يكي از معجزه هاي لنف را مشاهده كرده ايد . اگر انگشت بريده شما براي مدت يك روز بدون اينكه مداوائي گردد بحال خودش گذاشته شود پس از مدتي ملاحظه خواهيد كرد كه مايع زرد كمرنگي از آن خارج ميشود. اين مايع لنف است كه از زخم خارج ميشود . اين ماده به گلبولهاي سفيد كمك مينمايد تا عوامل بيماري زا را در عضو صدمه ديده از بين ببرد .
وقتيكه عفونت از بريدگي عميق تر ميشود عضو مهاجم بوسيله سيستم لنفاوي دستگير ميشود و آنرا به نزديكترين غده لنفاوي ميرساند . در اينجا براي نابود كردن آن اقدامي ديگر انجام ميگيرد. اين عقده هاي لنفاوي به اندازه هاي مختلف از دانه هاي خردل گرفته تا لوبيا هستند و اينها لكوسيتها را توليد ميكنند كه نوعي كلبول سفيد هستند و نقش مهمي را در دفاع بر عليه عوامل بيماري زا در خون ايفا ميكنند.
عقده هاي لنفاوي بمقدار زياد در نقاط مختلف بدن وجود دارند كه بزرگترين خوشه آنها در گردن ، كشاله ران ، زير بغل و روده ها قرار دارند . اين فيلتر هاي مكانيكي بطرزي طراحي شده اند كه نه تنها باكتريها را به تله مياندازند بلكه هرگونه مواد زائد را كه از سلولها ايجاد ميشود و همچنين مواد خارجي را جذب ميكنند. يكي از پزشكان بدرستي آنها را « زباله دان بدن » ناميده است .
عمل حياتي دفاعي يكي از وظايف كوچك لنف ها است . خود زندگي متكي به اين مايع بدن ميباشد كه خيلي شبيه به خون است ، البته از لحاظ تركيبات شيميائي. لنف از سيستم گردش خون مشتق ميشود و سر انجام بهمان سيستم مراجعت ميكند . وليكن در اين بين با بكار بردن شبكه مخصوص خود ، وظيفه معجزه آساي فيزيولژيكي خود را انجام ميدهد. يعني جلوگيري از بين رفتن ماده حياتي پروتئين . در حقيقت پروتئين ها همان بلوك هاي ساختماني بدن ما هستند . اگر لنف اين وظيفه نگهداري آنها را انجام نميداد ما از بين ميرفتيم . بطور خلاصه چيزي كه اتفاق ميافتد اينست :
در تحت فشار قلب مايعات از خلل و فرج مويرگها بيرون زده و به بافتها غذا ميرسانند و مواد زائد را جذب ميكنند . اين مايعات شامل ملكولهاي پروتئين ، نمك و آب ميباشد . نمك و آب ميتوانند از ديواره هاي سياهرگها گذشته دوباره وارد آن شوند، ولي پروتئين ها نميتوانند اين عمل را انجام دهند . در اينجا بالقوه يك وضعيت ناهنجاري بوجود ميآيد . اگر اين پروتئين ها تل انبار شوند ، اين مقدار اضافي ممكن است كه بافتهاي اطراف را صدمه بزند . اين پروتئن ها بايد به قسمتهاي ديگر بدن توزيع گردند ، در نقاطي كه بسيار به آن احتياج است .
عقده هاي لنفاوي مانند خشك كن اين پروتئين ها را بخود جذب مينمايند . لنف بوسيله سيستم جريان دهنده خود كه مستقل از سياهرگها مي باشد بطرف مركز بدن جاري ميشود . در روده ها رگهاي لنفاوي شيره چربي را كه بوسيله روده ها از چربي موجود در غذا تبديل نموده اند ميگيرند .
اكنون ، لنف كه با چربي و پروتئين مخلوط شده است آماده رجعت به جريان خون ميگردد. شير هاي بسيار ظريف و گوچك شبيه نقاب جيب در داخل رگهاي لنفاوي وجود دارد كه در آنها فقط لنف ميتواند بجلو رود و بعلت وجود اين شير ها مايع لنف راه برگشت ندارد و بسوي قلب ميرود .
لنف برخلاف جريان خون كه متكي به پمپاژ قلب است هيچ نيروي جلو برنده اي را در پشت خود ندارد . تنها نيروي محركه آن حركات عضلات بدن و تنفسي است . مثلاً مجاري لنفاوي خود را بدور عضلات بازو و پاها پيچانده اند : وقتيكه اين عضلات منقبض ميشوند فشارشان را به رگهاي لنفاوي منتقل ميكنند. در روده ها نيروي زيادي لازم است كه شيره چربي را كه لنف ها جذب كرده اند بطرف بالا بكشند .
در اين موقع يكي از شگفتي هاي فيزيولژيكي بوقوع ميپيوندد كه واقعاً اعجاب انگيز است . رگهاي لنفاوي خود را بدور نيرومند ترين سرخرگها يعني آئورت پيچانيده اند و از طپش قوي آن براي بجلو راندن لنف استفاده ميكنند . معمولاً حركت لنف آهسته ميباشد و لي در موارد بروز بيماري و ورزش و تنفس عميق و ماساژ حركت آن سريعتر ميشود .
در نقطه اي درست نزديك دهليز قلب لنف وارد سياهرگ اصلي ميگردد. بدين طريق برگزيده ترين محصول گوارش جمع شده و در نهايت ايمني بطرز آعجاز آور بيولژيكي وارد جريان خون ميگردد. اين مايع در تمام مسيرش در ميليارد ها ايستگاههاي تصفيه يعني عقده هاي لنفاوي مورد تصفيه قرار ميگيرد. اين عقده ها در معرض آزمايشات بسيار سختي هستند . مثلاً اگر عفونتي در دست ايجاد شود ممكن است موجب تورم دردناك عقده هاي لنفاوي موجود در زير بغل گردد . و عفونت در پا ممكن است كه عقده هاي لنفاوي موجود در كشاله ران را متورم نمايد . اين روش سعي طبيعت براي نابودي موجود بيماري زاي مهاجم است . اگر عقده هاي لنفاوي در اين جنگ پيروز نشوند باكتري ها وارد خون شده آنرا مسموم مينمايند .
در بعضي موارد باكتري در تله افتاده موجب عفونت غده لنفاوي ميشود و موجب تورم و آبسه حاد ميگردد. در اين موقع ممكن است كه ضرورت يابد كه غده عفوني شده خارج گردد. غدد لنفاوي سلولهاي سرطاني را تصفيه مينمايند ، ولي گاهي ممكن است كه خود غدد در چنگ اين سلولهاي سرطاني گرفتار شوند و بدخيم گردند . لذا در معالجه سرطان بايد توجه خاص به غدد لنفاوي معطوف گردد كه رشد اوليه آنها گرفته شود .
سيستم لنفاوي نيز در معرض ابتلاي بيماري خاص خود ميباشند . مثلاً در بيماري الفتيازيس ( بيماري پيل پاي ) يك انگل نخ مانند موجب ميگردد كه بافتهاي لنفاوي خاصيت تخليه مايعات را كه بين فضاي خالي بافتها جمع ميگردند از دست بدهند . نتيجه آن اين است كه پا ها متورم ميشوند و پوست آنها خشن ميشود .
معجزه اي كه لنف در يك بدن عادي انجام ميدهد اين سؤال را براي ما مطرح ميكند : اگر از برگشت اين مايع حيات بخش به گردش خون جلوگيري بعمل مي آمد چه اتفاقي مي افتاد؟ دانشمندان پاسخ اين امر را در مورد زنيكه از ناحيه گردن با چاقو زخمي شده بود دريافته اند . زخم ايجاد شده در گردن آن زن موجب شده بود كه جلوي راه برگشت لنف به قلب بسته شود در نتيجه بيمار بشدت وزن خود را از دست داده سريعاً بسوي مرگ ميشتافت . بيمار را مورد عمل جراحي قرار دادند و راه عبور لنف را باز نمودند بطوريكه دوباره لنف توانست به جريان خون وارد گردد. بعد از چند هفته بيمار وزن از دست رفته خود را باز يافت و بيمارستان را با سلامت كامل ترك كرد.
جويباري از لنف در سكوت و خارج از ديد ما به تمام سلولهاي بدن سركشي ميكند و آنها را در مايع قليائي خود غوطه ور ميسازد . اين امر يكي از جالب ترين مكانيزم هاي سازشي است كه بدن را قادر ميسازد كه تعادل دروني و صرفه جوئي آنرا محفوظ نگهدارد . لنف ابزاري براي بقاء است همانطور كه خون با هر جهش خود زندگي را مي آفريند و با عمل اعجاز آور فيزيولژيكي اش بدن را تغذيه مينمايد و از آن نگهداري ميكند.
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر -8
چرند پرند – 1
از دخو ( علي اكبر دهخدا)
از شماره 1 دوره اول صوراسرافيل :

بعد از چندين سال مسافرت هندوستان و ديدن ابدال و اوتاد و مهارت دركيميا و ليميا و سيميا الحمدالله بتجربه بزرگي نايل شدم. و آن دواي ترك ترياك است . اگر اين دوا را در هر يك از ممالك خارجه كسي كشف ميكرد ناچار صاحب امتياز ميشد . انعامات ميگرفت . در همه روزنامها نامش ببزرگي درج ميشد اما چكنم كه در ايران قدردان نيست !!!
عادت طبيعت ثانويست همينكه كسي بكاري عادت كرد ديگر باين آسانيها نمي تواند ترك كند . علاج منحصر باينست كه بترتيب مخصوصي بمروز زمان كم كند تا وقتي كه بكلي از سرش بيفتد .
حالا من بتمام برادران مسلمان غيور ترياكي خود اعلان ميكنم ، كه ترك ترياك ممكن است باينكه اولاً در امر ترك جازم و مصمم باشند ، ثانياً مثلاً يكنفر كه روزي دو مثقال تريك ميخورد روزي يك گندم از تريك كم كرده دو گندم مرفين بجاي آن زايد كند . و كسي كه ده مثقال ترياك ميكشد روزي يك نخود كم كرده دو مخود حشيش اضافه نمايد و همينطور مداومت كند تا وقتي كه دو مثقال تريك خوردني بچهار مثقال مرفين و دث مثقال ترياك كشيدني بيست مثقال حشيش برسد . بعد از آن تبديل خوردن مرفين بآب دردك مرفين و تبديل حشيش بخوردن دوغ وحدت بسيار آسان است . برادران غير ترياكي من در صورتي كه خدا كار هار ار انطور آسان كرده چرا خودتان را از زحمت حرفهاي مفت مردم و تلف كردن اين همه مال و وقت نمي رهانيد .
ترك عادت در صورتي كه باين قسم بوشد موجب مرض نيست و كار خيلي آساني است و هميشه بزرگان و متشخصين هم كه ميخواهند عادا زشتي را از سر مردم بيندازند همنطور ميكنند .
مثلاً ببينيد واقعاً شاعر خوب گفته است كه عقل و درولت قرين يك ديگرست مثلاً وقتي كه بزرگان فكر مي كنند كه مردم فقيرند و اتطاعت نان گندم خوردن ندارند و رعيت همه عمرش را بايد بزراعت گندم صرف كند و خودش هميشه گرسنه باشد ببينيد چه ميكنند .
روز اول سال نان را با گندم خالص مي پزند . روز دوم در هر خروار يك من تلخه ، جو ، سياهدانه ، خاك اره ، يونجه ، شن مثلاً مختصر عرض كنم كلوخ ، چاركه ، گلوله هشت مثقالي مي زنند . معلوم است در يك خروار گندم كه صد من است يكمن ازين چيز هاي هيچ معلوم نميشود . روز دوم دومن ميزنند . روز سوم سه من و بعدز از صد روز كه سه ماه و ده روز بشود صد من گندم صمد من تلخه ، جو ، سياه دانه ، خاك اره ، كاه ، يونجه ، شن شده است در صورتي كه هيچكس ملتفت نشده و عادت نان گندم خوردن از سر مردم افتاده است .
واقعاً كه عقل و دولت قرين يكديگرست .
برداران غيور ترياكي من البته مي دانيد كه انسان عالم صغيرست و شباهت تمام بعالم كبير دارد يعني مثلاً هر چيز كه براي انسان دست مي دهد ممكن است براي حيوان ، درخت ، سنگ ، كلوخ ، در ، ديوار ، كوه ، دريا هم اتفاق بيفتد و هير چيز هم براي اينها دست ميدهد براي انسا هم دست ميدهد چرا كه انسان عالم صغير است و آنها جزو عالم كبير . مثلاً اينرا مي خواستم بگويم همانطور كه ممكن است عادتي را از سر مردم انداخت همانطور هم ممكن است عداتي را از سر سنگ و كلوخ و اجر انداخت چرا كه ميان عالم صغير و عالم كبير مشابهت تمام است . پس چه انساني باشد كه از سنگ و كلوخ هم كم باشد .
مثلاً يك مريضخانه اي حاج شيخ هادي مجتهد مرحوم ساخت موقوفاتي هم براي آن معين كرد كه هميشه يازده نفر مريض در آنجا باشند . تا حاجي شيخ هادي حيات داشت مريضخانه بيازده نفر مريض عادت كرد همينكه حاجي شيخ هادي مرحوم شد طلاب مدرسه بپسرش گفتند ما وقتي تو را آقا ميدانيم كه موقوفات مريضخانه را خرج ما بكني . حالا ببينيد اين پسر خلف ارشد با قوت علم چه كرد.
ماه اول يكنفر از مريض ها را كم كرد . ماه دوم دوتا . ماه سوم سه تا . ماه چهارم چهار تا . و همينطور تا حالا كه عده مريض ها پنج نفر رسيده . و كم كم بحسن تدبير آن چند نفر هم تا پنج ماه ديگر از ميان خواهند رفت. پس ببينيد كه با تدبير چطور ميشود عادت را از سر همه كس و همه چيز انداخت حالا مريضخانه اي كه بيازده مرض عادت داش بدون اينكه ناخوش بشود عادت از سرش افتاد چرا براي اينكه آنهم جزو عالم كبير است و مثل انسان كه عالم صعيرست ميشود عادت را از سرش انداخت .

دخو
شگفتيهاي بدن انسان -107
3 -جريان خون
شيمي در عمل -

علاوه بر گلبول قرمز خون داراي اقسام مختلف عوامل جنگنده بر عليه عفونت ها ميباشد . اين عوامل جنگنده گلبولهاي سفيد هستند كه باكتري ها را محاصره كرده آنها را ميبلعند . همچنين خون حاوي مقاديري مواد لخته كننده ميباشد كه خواص شيميائي دقيق آنها هنوز روشن نيست .
تركيب شگفت آور ديگر خون گزيده اي از مواد شيميائي است كه گروه هاي خون را تعيين ميكنند . حال از اين نوع مواد شيميائي چقدر در خون وجود دارد كسي نميداند . هر از چند گاه چيز هاي تازه اي در خون كشف ميگردد و بعيد نيست روزي برسد كه معلوم گردد خون هركس چون اثر انگشت با ديگري تفاوت داشته باشد و براي شناسائي افراد مورد استفاده قرار گيرد.
براي جراحي جراح احتياج به گروه خون بيمار دارد ، چون اين امر براي انتقال خون بسيار مهم است . يكي از راههاي تعيين گروه خون اين است كه يك قطره خون بيمار را به محلولي اضافه مينمايند كه موجب سوسپانسيون سلول ميگردد . پس از آن يك قطره از سوسپانسيون تهيه شده را با سرم خونيكه نوع آن مشخص ميباشد اضافه مينمايند و مراقب ويژگي خوشه شدن آن كه نوع گروه خون را آشكار ميسازد ميگردند.
براي جراح زمان لخته شدن خون نيز بايد مشخص گردد ، چون در صورتيكه زمان لخته شدن بالا باشد خطر خونريزي شديد وجود خواهد داشت . براي اين منظور نمونه اي از خون بيمار را در لوله آزمايشي بقطر مغز مداد قرار ميدهند و در فواصل معين لوله ازمايش را تكان ميدهند كه مشخص گردد آيا خون لخته شده است يا نه . زمانيكه خون ديگر درلوله آزمايش سيال نباشد و لخته شده باشد زمان لخته شدن خون بيمار خواهد بود . زمان عادي انعقاد خون دو تا هشت دقيقه است .
آزمايش رسوب ( سديمانتاسيون ) زماني است كه گلبولهاي قرمز در يك نمونه از خون ته نشين ميشوند . اين آزمايش در بعضي از امراض مزمن مفيد است بدينمعني كه هرچه گلبولهاي قرمز سريعتر ته نشين شوند ، بيماري شديد تر است .
آزمايشات پروتئين موجود در خون و همچنين بقاياي حاصل از متابوليسم پروتئين براي نحوه كار كليه ها مهم است . همچنين صفراي موجود در خون نيز نحوه كار كبد را نشان ميدهد . آزمايشاتي نيز براي تعيين مقدار سيدم ، پتاسيم و الكتروليت ها انجام ميگيرد كه براي تعادل مايع بدن بسيار مهم است . كوچكترين عدم تعادل ، اگر بموقع معالجه نشود موجب ناراحتي هاي بسيار خواهد شد .
رويهمرفته ، خون مابع بسيار جالب توجه است و سيستم حمل و نقل آن شگفت آور . نبضي كه در زير انگشت موقع گرفتن مچ دست احساس ميشود يكي از نجوا هاي شگفت آور زندگي است .
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 7
رؤياي كمبوجيه – 7

لز
طالبوف

لوح اول
اي ديو جان ، در مركز فضاي قدمت محروسه الوهيت خود ، پرتو متحركي ابر مانند آفريدم ، كه از شدت حركت بامر من ، گاهي جز وي از خود متجزا نموده بفضا مي افكند .
همان متجزا نيز متحرك ميشد ، كرويت ميگرفت ، تا فضاي وسيع از آلات متحركه پر گرديد .
از حركت كليه آنها قوه اي بنام « ابيپر» يا روح الارواح توليد نمودم، كه خلل و فرج كاينات و بعد فضا مخلا نماند ، و رابطه جذب و دفع آنها را كه بهم نخورند ، از هم در نروند ، و از مدار خود منحرف نشوند، اسباب استقامت و اعتدال باشد . از حركت روح الارواح توليد نور و حرارت نمودم ، و آنها را بتربيت كاينات مأمور فرمودم ، ترتيب تربيت را بمراكز بي شمار تقسيم داشتم ، اسم مركز را شمس ، و مركز اول را شمس الشموس نهادم . بهر يك از شموس مساحت مخصوص در فضا معين كردم، براي آن ها سيارات و سيارات را اقمار قرار دادم ، كه اقمار دور سيارات و سيارات بدور شموس و شموس بدور مركز حقيقي يا شمس الشموس بگردد تا ازين گردش منظم و مستقيم همه جزو لايتجزاي كائنات بالسويه سهمي در توليد قوا و حفظ كليه وجود داشته باشد . زمين مسكن بني آدم را يكي از سيارات كوچك شموس مرئي تو نمودم ، كره قمر را همراه لاينفك او قرار دادم كه در پنجاه هزار فرسخ مسافت بدور زمين بگردد، تا شبها روشني آفتاب باراضي مظلمه وسيله اقباس بشود ، و اسباب سهولت معاش باشد .
بعد از آن كرات متحركه را بتوليد مواد گاز ، و ترتيب مايعي و سيالي ، و قبول صور و انجماد امر نمودم ، تا تكميل جسد كليه ماسوا از هيولاي سيصد و شست و سه عنصر بسيط دوره گازي و مايعي و انجماد حاصل گردد ، و حدوث قدمت را آيت واجب تعريف خويش و هدايت ممكنات نمايم .
و بعد از تشكيل طبقات منجمده كرات ، حرارت محبوس داخل آنها را امر تزلزل دادم ، تا از ناف بسطوح خويش بقوه و ولكاني ( معربش هلكان است ) جبال مرفوعه براندازند ، و سلاسل معادن بر افرازند ، و از صعود بخار گرم بفضاي بارد توليد مياه وافره نموده ، فرج مخلاي خود را پر كنند ، و آنها را بخار ناميدم ، تا تعديل هواي نسيم ، و سير سفاين و نزول امطار در خور اقتضاي مخلوق استقرار يابد . اي ديوجان اين تشريح عالم خلقت را بزباني كه تو بفهمي مي گويم ، و بخطي كه تو آشنا هستي مي نويسم .
لوح دوم
بعد از آنكه زمين مسكن تو با ساير افلاك تكوين خود را تكميل نمود ، قوه انبات بر او دادم ، هواي نسيمي بدور او پيچيدم ، فصول اربعه او را مقرر داشتم ، در هواي نسيم تشكيل برف و تگرك و تموج خلق كردم . آن وقت كره زمين را مثل سايرين استقلال دادم كه در مدار خود بگردد ، هرچه دارد بخود بدهد و از خود بگيرد ، و مستعد تعيش حيوان بشود ، در اين دوره آدم را از خاك خالق كردم ، شرف و تكريم دادم ، تعليم اسما نمودم ، و صراط المستقيم قوانين خلقت را باو نشان دادم ، و سزاي مسئوليت تمرد احكام مرا در خود او قرار دادم . در فضاي قدرت خود پستي و بلندي و جهات نيافريدم ، زمان و مكان خلق نكردم ، همه اين ها در موجوداتست نه در وجود . حركت بشري توليد زمان و مكان و جهات ميكند ، اگر متحرك نباشد همه آن ها معدومست . هرجه مخلوقست حادثست و متغير ، مگر قوانين من كه تقديرات است و واجب و قديم .
لوح سوم
اي ديو جان ، از قانون تركيب عناصر هيولاي كاينات را استعداد استحاله يعني ايجاد صور و اجساد ديگر دادم ، و او را اساس تغيير و حدوث نمودم، تا جسد كبير موجودات هر لمحه بواسطه همان قانون استحاله تغيير يابد ، يعني چيزي از يكي بكاهد و بديگري بيفزايد و اسم او را علم كيميا نهادم.
قوانين خلقت را علم خود قرار دادم ، موجودات را مظاهر آن نمودم ، اسرار وجود را از احصاء بشري مخفي داشتم ، و آنچه خواستم بدانند در قلوب رجال خويش نگاشتم ، و انكشاف اكثر آن ها را در اعصار آينده وعده گذاشتم.
مطلع انوار معلومات را افق مخصوص و شرق معين نيافريدم ، زيرا در كاينات نقطه اي نيست كه مطلع انوار معلومات يا مظهر آيات نباشد . اي ديوجان همه كائنات را منور آفريدم ، آنچه بر ابناي بشر تاريك مينمايد پرده چشم اوست نه ظلمت اجساد ، و هرچه بني آدم ميبيند تجليات منعكسه اجسادست ، نه عين اجساد.
در هواي نسيمي محاط افلاك ذرات حامل اصوات خالق كردم كه اصوات را حفظ كند و حمل نمايد ، و ذرات حامل نور آفريدم كه پرتو الوان سبعه را بنبات و جماد تلقسح نمايد ، و صور متباينه را اسباب تشخيص گردد.
كليه موجودات دفتريست كه در صفحات او سير هر لمحه ذرات از قدم بحدوث و از غيبت بشهود ثبت مي شود ، و هرچه ثبت شد محو او محال است ، زيرا كه او را لوح محفوظ ناميده ايم .
لوح چهارم
اي ديوجان ، بندگان از من چنان مي ترسند كه از سلاطين جبار مي ترسند . گمان مي كنند كه من بر آنها غضب ميكنم، وسعت رحمت مرا نمي بينند، نعمت حيات و وقت و نشاء فيض و قسمت خود را نمي فهمند كه من بآن ها عطا فرموده ام . در خلقت چيز بد نيافريدم كه بمن بد نمايد ، خوب و بد در ميان انسان ، و نسبت بوجود ايشان است ، نه نسبت بغني سبحان . عبادت را بمن از بيم غضب ميكنند يا طمع جنت ، نه از روي محبت و استحقاق من بعبادت . بني آدم غضب را خود بخود دعوت ميكند ، هر وقت از صراط مستقيم انحراف نمود مغضوب ميشود . زياد ميخورد مريض ميگردد محتاج طبيب و تلخي دوا ميشود، ولع ميكند ضعف مغز و بدن از عمر او ميكاهد ، اينها همه غضبيست كه خود ميكند و از من مي بيند . اگر بني آدم گمراه نباشد ، نيك و بد را در نفس عمل ميشناسد نه در خوف سزا و طمع جزا ، شكر را در رضاي من از خود ميداند ، نه در رضاي او از من ،معني عبادت را در معرفت نفس و محبت نوع مي فهمد ، نه در عادت بي حضور وكلمات نو ظهور، خفت و ثقل گفتار و كردار خود را در ميزان وجدان خود مي سنجد نه در تصديق و تكذيب اين و آن .
لوح پنجم
اگر ناشرين اديان مبعوثين من هستند ، پس همه حق گويند و طريقه واحده مي پويند . و اگر ديگران با عناوين مختلفه خدا مي خواهند و خالق ميجويند ، چون جز من خداي ديگر و خالق مكرر نيست ، البته مقصود و مرجع توجه آنها باز منم.
اي ديوجان وحدت الله را ذرات كاينات گواه است ، زيرا كه موجودات مركب از ذرات است ، و هر ذره اي في حده هم واحد و هم حامل وحدت مي باشد .
پس ذره اي در كائنات نيست كه منكر خود يا منكر وحدت من گردد، و اگر منكري پيدا شد همان وجود او اقرار اوست .
لوح ششم
هر كس بگويد از حكمت سؤال نيست گمراه است ، آنچه قابل سؤال نيست حكمت نباشد . بايد اعمال حكيم را كاوش نمود ، و اسرار او را پيدا كرد و حالي شد ، و گرنه تعبد و تقليد كورانه انسان را در تاريكي جهل و طلمت عصبيت گمراه ميكند .
اگر ميخواهي بداني كه موجودات چگونه بهم محتاجند ، و استفناي عالم تجريد از انها چطور سلب شده ، و مجبور استعانت يك ديگر ميباشند ، ببين دانه اگر آب و خاك و حرارت و نور نباشد نمي رويد ، خاك و آب و حرارت بي تخم نه برگ آورد و نه بار ميدهد ، آب اگر خاك نباشد دانه را مي پوساند و فاسد ميكند ، حرارت بي آب همه را مي خشكاند و مي سوزاند و معدوم مي نمايد .
اگر انسان و حيوان تنفس نمي كرد ذغال نمي بود ، اگر ذغال نبود ساقه و شاخه درخت و نباتات ديگر نميشد ، اگر نبات نبود انسان نميتوانست زندگي نمايد ، زيرا كه تنفس نبات توليد حموضت مينمايد ، و باعث حيات آفتابيست و اگر بپيمائي مي بيني كه آن ذره همه كايناتست. همه موجودات متحرك است ، اگر ساكن بود تغيير نمي يافت ، اگر تغيير نمي يافت حادث نميشد ، و اگر حادث نبودي بايست قديم بشود ، و بديهي است كه نيست .
لوح هفتم
اجساد موجودات را جسد كبير مغناطيسي خلق كردم ، كه همه اجسام بزرگ كوچك را جذب كند و بخود بچسباند . در اجساد كوچك قوه اي آفريدم كه در مقابل جذب اجساد بزرگ دفاع نمايد ، و مقياس شدت و ضعف جذب و دفع انها را ، مربع مسافت قرب و بعد خود اجسام قرار دادم . فضلات آب روي زمين را بحرارت افتاب امر بتبخير نمودم ، و ذرات سياه خشكيده با ابخره مايي را بهواي نسيمي سپردم ، كه هنگام اقتضا بصورت نم و باران باراضي بريزد و در صعود ابخره مايي بهوا توليد برق را تعبيه نمودم تا هوا را خرق نمايد و بنزول باران مستعد بكند و در آينده تحصيل قوه برقيه را كه در جميع اجسام توليد و حمل او تعبيه شده بعلماي عهد دست آموز مي كنم كه از آن بقوه پرتو برافروزند ، صدا و اقوال و الحان را بهزاران فرسخ تبليغ نمايند ، و بني آدم را در سرعت سير و سفر و تهيه ماحضر ، تسهيلات بزرگ فراهم آورند .
لوح هشتم
انسان را چهار گونه آفريدم : سفيد ، سياه ، سرخ و زرد. لغات و السنه آنها را مختلف نموم ، طبايع آنها را تباين دادم ، در طبق هواي مسكن آنها لباس و غذا مهيا كردم ، ايشان را اقوام و ملل منشعب ساختم . هر چه تكثير بني آدم و امتداد ايام بر احتياج و محذورات آنها بر افزود ، بدفع و رفع و تكميل معيشت معلمين اولوالعزم برايشان گماشتم . نمي بيني باولاغ و اسب و شتر بار بستند ، بعد باراده نشستند ؟
در آينده قانون طيران را بآنها تعليم ميكنم و سرعت طي الارضي را نشان ميدهم . اينها آنوقت ميشود كه ابناي بشر معني وقت و مسعودي نشأ فيض را مي فهمند ، از حيات خود مستفيذ ميشوند ، اتحاد ماهيت خودشان را اعتراف نمايند ، بني نوع خود را مخلوق يك خالق و مأمور يك آمر واحد مي دانند .
اختلاف صوري باتحاد معنوي تبديل گردد، هر كس صلاح خود را در صلاح غير داند ، و محبت ديگري را محبت خود شناسد ، بساط مدنيت چيده شود ، و رياست عدل و صدق استقرار يابد ، قضاوت و اقامه شهود لازم نگردد ، و نقض اقوال و عهود از كسي سر نزند .
حسين اين حكايت خوش را با نطق فصيح و بيان دلكش تقرير نمود ، ما را چنان مشغول كرد ندانستيم دو فرسخ راه را چگونه پيموديم . بكنار دره رسيديم ...
شگفتيهاي بدن انسان - 106
جريان خون :
شيمي در عمل -2


قندي كه در چاي خود مصرف ميكنيد ، و پوره سيب زميني كه در هنگام شام ميخوريد مراحلي را شبيه مورد قبلي طي ميكنند . سيب زميني و قند ، هر دو در روده كوچك به گلوكز تبديل ميشوند . اين گلوكز هم اولين ايستگاهش كبد است . اگر گلوكز خون بيش از حد باشد مقدار اضافي آن در كبد تبديل به گليكوژن ميشود و در آن ذخيره ميگردد . و بعداً در صورت لزوم دوباره تبديل به كلوكز شده بمصرف ماهيچه ها ميرسد . در هنگام ورزش كبد ذخائري را كه در مدت بيست و چهار ساعت نموده آماده براي مصرف ماهيچه ها دارد .
چربي يكي ديگر از ذخاير انرژي ميباشد . چربي بعد از اينكه در روده كوچك تبديل به اسيد هاي چرب گرديد بوسيله سيستم لنفاوي جذب ميگردد تا در مواقع ضروري آنرا وارد خون نمايد . در مواقع ضروري هنگاميكه ذخاير كبد از قند تهي شود نياز بدن را از لحاظ تأمين انرژي رفع مينمايد .
روش پروتئيني كه خون با خود حمل ميكند بسيار جالب توجه است . بنظر ميرسد كه هر پروتئين عمل خاص خود را در حمل و نقل دارد – درست همانطور كه در يك قطار راه آهن ، ذغال سنگ عمل مخصوص بخود را دارد . نوعي از اين پروتئين ها بنحوي ساخته شده اند كه فقط وظيفه اش رسانيدن يد به غده تيروئيد است ، ديگري فسفر را به دندانها ، سومي كلسيم را به استخوانها ميرساند .
در تمام اوقات حدود يك ليتر اكسيژن در حال گردش در بدن ميباشد . هموگلوبين ( پروتئين آهن دار) كه بخون رنگ قرمز ميدهد ، حمل كننده اين گاز حيات بخش است . در مواقعي كه اكسيژن بيش از حد وجود داشته باشد هموگلوبين گاز كربنيك آزاد ميكند و مانند اسفنجي اكسيژن اضافي را بخود جذب مينمايد ، اين عمل در ريه ها انجام ميپذيرد . در سلولها عكس اين عمل انجام ميگيرد يعني هموگلوبين اكسيژن خود را به سلولها ميدهد و در عوض گاز كربنيك آنها را جذب مينمايد .
مهمترين و شگفت انگيز ترين قسمت سيستم گردش خون شبكه بزرگ مويرگهاي آن است ، كه نقاط ميكروسكپي بين سرخرگها و سياهرگها ميباشد . از اين مويرگها است كه خون گلبولهايش را بصورت صف حركت ميدهد و در همين نقاط است كه خون وظايف خود را انجام ميدهد يعني تغذيه سلولها و جذب مواد زائد آنها .
حال چگونه اين عمل انجام ميگيرد هنوز موضوع كاملاً روشن نيست ، ولي رئوس مطالب شناخته شده است . هر سلول بدن ما در طشتي از مايع نمكدار زندگي ميكند كه دائم بايد تعويض شود . در اين مقطع ، رگهاي موئين نسبتاً داراي خلل و فرج ميباشند ، بطوريكه اكسيژن خون ميتواند از ديواره آن از يك جهت عبور نمايد ، وگاز كربنيك از طرف ديگر اين ديواره عبور مينمايد. همچنين از مويرگهاي مايعي تراوش ميكند كه در فضاي بين سلولي قرار ميگيرد ، و سلول را درمايع غذائي شناور ميسازد .
همانطور كه ديديم ، خون در سياهرگها مواد زائد مختلفي را با خود ميبرد . بيشتر از همه مواد ديگر ، گاز كربنيك ، آب و اذت است كه در نتيجه متابوليسم پروتئين ايجاد ميگردد. سيستم جريان خون داراي دو زباله دان است كه اين مواد زائد را در آنها ميريزد يعني ريه ها و كليه ها .
براي اندازه گيري سرعت جريان خون در بدن ، دانشمندان نبوغ بسياري بكار برده اند . يك روش اين است كه ماده تلخي را به سياهرگي در قوزك پا و يا آرنج تزريق ميكنند ، سپس با كرنومتر زمانيكه تلخي در دهان احساس شود زمان آنرا تعيين ميكنند. روش ديگر اين كه مقداري مواد راديو اكتيو تزريق ميكنند و توسط دستگاه اندازه گيري كيجر سرعت جريان خون اندازه گيري ميشود. در بيشتر اين آزمايشات اين امر به ثبوت رسيده است كه سرعت جريان خون در بدن تقريباً پانزده سانتيمتر در ثانيه است .
عمل پيچيده باور نكردني كنترل و تنظيم گردش خون توسط اعصاب كنترل كننده رگها كه مركز ان در مغز قرار دارد انجام ميگيرد . تكانه هاي عصبي از اين نقطه خارج ميگردند ، و موجب تنگ و يا كشاد شدن ديواره شريانها ميشوند . در حقيقت عمل آن مانند دريچه خروج آب سد ميباشد .
كنترل كننده هاي كم اهميت تري هم براي شدت جريان خون وجود دارد . بعد ازخوردن غذا ، بيشتر توجه سيستم جريان خون به دستگاه گوارش معطوف ميشود . خون متوجه معده ميگردد و ممكن است كه به مغز كمتر برسد و بهمين علت است كه احساس منگي ميشود . شنا بعد از خوردن غذا ممكن است خطرناك باشد و علت آنهم توجه بيشتر خون بطرف شكم ميباشد و يا بعبارت ديگر عمل شنا باعث ميگردد كه خون كافي به دستگاه گوارش و عضلات نرسد . با توجه باينكه خون متوجه دستگاه گوارش ميگردد خون كافي براي عضلات وجود ندارد و ممكن است كه عضلات منقبض مانده و ياصطلاح بگيرند .
خود خون باندازه گردش خون جالب توجه ميباشد . نگاهي به گلبول قرمز بيندازيم . مقدار تقريبي شش ليتر خون در بدن يك فرد بالغ شامل چندين ميليون از اين دانه هاي بسيار ريز ميباشد . با توجه باينكه اين گلبولها فقط در مغز استخوان ايجاد ميگردند بسرعت شگفت آوري بوجود آمده مييميرند . هفتاد و دو ميليون در هر دقيقه . همانطور كه خون وارد كبد ميشود ، سلولهاي پير كه عمر آنها 120 روز شده است بوسيله انگشتان ميكروسكپي سلولهائيكه مانند ستاره دريائي هستند پوسته آنها برداشته ميشود. بدينوسيله آنها از بين برده ميشوند ، ولي 85 درصد آهن آنرا ميگيرد . اين آهن بوسيله جريان خون به مغز استخوان برگردانده ميشود كه بمصرف توليد كلبولهاي قرمز جديد برسد . در صورتيكه اين عمل معجزه آسا انجام نميگرفت بيشتر ما دچار رنگ پريدگي ميشديم به بيماري كم خوني مبتلا و سرانجام بسوي مرگ سوق داده ميشديم ، چون آهن در غذاي عادي بسياركم است .
ادامه دارذ
شاهكارهاي نثر فارسي معاصر
رؤياي كمبوجيه-6
از
طالبوف

سيفون گفت اي خداي بزرگ قرباني مرا كه بشكرانه حيات جديد ، و توبه شكستن قسم خود تقديم نمودم قبول كن ، روح او را كه خواص اهريمني داشت بمالك دوزخ بسپار كه از هيكل ديگر سر نزند ، و اغواي ديگري را بگناه ترك اوامر تو نتواند ، و اين خون ريخته را در دل پادشاه آب خاموشي آتش خجلت و ندامت من كن . اي خداي كبير تو ميداني كه با همه غنج و ناز ، و عشوه دلفريب پرتونياز ، بسهولت معاونت ملكه و مخالفت ملك را متقبل نشدم.
نتايج نقض عهد را شمردم ، نصايح الواح صلب را خواندم، ولي بالاخره نفوذ دو زن عفريت خوي و ملك سيما مرا از راه برد، چشم هوشم را پوشيد ، گوش عقلم را كر نمود ، وجدان روشنم را تاريك ساخت، و فريفته شدم . تو آگاهي كه در غياب آن دو شيطان انس ، شرف انسانيت من چگونه مرا بسوء مآل حق نشناسي و خايم سيئات نا سپاسي تنبيه و توبيخ مينمود . اي خداي از كردار ماضي من در گذر ، ديگر بار مرا بناصح مغرض دوچار نكن ، بر يقين من بيفزاي ، و تيرگي ترديد را از آيينه قلب من بزداي ، وگرنه خواص مذمومه در نهاد بشر طبيعي است ، و ضعف نفس انساني در مباشري سيئات مسلم است .
درين بين حاجب بار داخل شد امر احضار پادشاه را تبليغ نمود. سيفون او را روانه كرد ، سر پرتونياز را شسته ، بعطر و عنبر آموده ، بسيني طلا نهاده ، با خود بحضور برد . تا وارد شد كمبيز گفت سيفون عرض خود را بگو، هرچه ميخواهي مقبول است . سيفون گفت اعلي حضرت ولينعمت من امروز از خداي بزرگ استدعا نمودم كه آبي بر شعله آتش انفعال من ، كه از سيئات خيانت خود بپادشاه رؤفي مثل تو در كانون سينه و دل من است ، و از عفو و اغماض نفس ملكوتي شاهانه ، هر لمحه شدت انفعالش بيشترست بپاشد .
خداي بزرگ استدعاي مرا شنيد و پذيرفت ، اينك بشكرانه اين اجابت سر قرباني خود را كه چون اهريمن سبب عمده و فريب دهنده اصلي گمراهي من بود بحضور آوردم ، ببين توبه مرا قبول كن ، و بصداقت عبوديت من مطمئن باش.
اين بگفت سرپوش سيني را برداشت، و سر پرتونياز را پيش پادشاه بزمين گذاشت .
كمبيز برآشفت ، گفت مگر تو بسخن من اعتماد نكردي كه گفتم تو را تقصيري در نزد من نماند همه را عفو كردم ، ديگر چرا همسر عاقله خود را مقتول نمودي !
سيفون گفت : پادشاه اگر او را نميكشتم بايست خود را بكشم ، اگر تو بمن غضب ميكردي بر من سخت گوارا بود ، چون عفو كردي واجب شد خون زني را كه مصر و علت خيانت من بود بريزم . ديگر آنكه زن بيخرد شايد در غياب ما سر مردن ملكه را ميگفت ، مخفي منتشر ميشد ، امرا و رجال مي دانستند ، محرمانه صحبت مينمودند ، اراجيف ترتيب مي دادند ، اشعار مينوشتند و از انتشار اينگونه اخبار مردم بخيانت پادشاه جرئت و جسارت پيدا ميكردند. براي پيش بندي اين وقايع محتمله مي بايست او را بكشم و آسوده بشوم.
پادشاه روي سيفون را بوسيد ، سيفون دست او را بوسيد و تجديد عهد نمود و تكرار ياد قسم كرد. روز ديگر بهمن يار را در حضور رجال دربار نيابت سلطنت داده ، بهمراهي سيفون و ساير رجال ملتزمين ركاب هشت روز بعد از حركت اردو عازم سفر گرديد . روز سوم باردو رسيدند . روز هيجدهم در كنار دره بابقو خيمه زدند . روز ديگر پادشاه و چند نفر از امرا سوار شده دور قلعه را گشتند .
كمبيز نزديكي دورازه شمال قلعه جايي كه قدري برآمدگي داشت بنظر آورده ، دور آن زمين را با قدم خود پيموده ، از ابتداي آنجا تا دروازه قلعه دويست قدم مساوي مسافت بود . بپارزم فرمان داد كه فردا اين زمين برآمده را بهمان صورت بر آمدگي حفر نمايند ، هر وقت بسنگ رسيد بپادشاه خبر بدهند .
پس از دستور العمل سوار شده باردو مراجعت نمودند ، پارزم كلنگ چيان را بكندن آنجا امر نمود، هفده روز هر روزه پانصد نفر ميكند و پانصد نفر خاك كنده را بيرون ميبرد . هر شب از عمق كنده و پيشرفت كار بكمبيز خبر مي دادند ، گاهي كمبيز و سيفون پياده و سواره ميرفتند دور كنده را ميگشتند و تماشا ميكردند .
شب هيجدهم كمبيز شموئيل را در خواب ديد، گفت فردا از طرف جنوب سنگ اول سرپوش خم هاي مدفون باز ميشود، محض اينكه اوامر تو در قلوب رسوخ يابد و مسموع گردد بامداد برخيز و برو از جنوب غربي بانحراف دو درجه گوشه سنگ بزرگي در ديوار كنده نمايان است ، امر كن زمين را بكنند ، امرا و رجال را نشان بده كه اينجا در خزانه است . بعد از نيمساعت همانجا سنگ بزرگي پيدا شود، دور سنگ را خوب پاك كنند كه از گرفتن بزير زمين خاك نريزد ، سنگرا بردارند ، اول خودت داخل ميشوي ، بيست و چهار خم پر از طلا مي بيني بعد از بيرون آوردن خم ها زير خم دهم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را نشان بده ، قدري ميكنند بسنگ سرپوش ميرسد ، بردارند خودت داخل ميشوي ، چهار صندوق سنگي كه در هر يك دو لوح مقدس نهاده شده با دست خود بر ميداري، و بسيفون و پارزم ميسپاري ، آنوقت همه ميدانند كه تاييد تو از آسمان است . الواح را بچادر خود ببر و طلا ها را در چادر ديگر جا بده ، و براي آنها صندوق حمل مهيا بكن، ، بعد از انجام آنها ترتيبات ثانوي را بتو ميگويم . كمبيز بيدار شده ، بقرار مأمور كنز محفور حمل چادر مخصوص ، و الواح را بچادر خويش آورد . در هر خم صد هزار طلاي مسكوك « ديوجاني» بود : درين بين بر حسب احكام كمبيز كه بسلاطين اطراف از پايتخت نوشته شده بود از جانب پادشاهان سند ، و ختا ، و مانجور ، و مغول ، و نمرود ، و فرعون ، و آسور ، سفرا با هديه هاي گران بها متوالي وارد اردو شدند . رسوم استقبال سفرا بعمل آمد ، بار حضور يافتند ، پيشكش ها را تقديم نمودند، مجالس مهماني و عيش ترتيب دادند كه بآن شكوه كسي ياد نداشت .
رسولان سلاطين علي قدر مراتبهم انعام و نوازش يافتند و مرخص شدند . صندوقهاي حمل خزانه پانصد دانه ساخته شد هيجده روز منتظر دستورالعمل ثانوي و رؤيت شموئيل گذشت ، تا شب نوزدهم شموئيل بكمبيز گفت فردا كوچ بكني ، رو بپايتخت عزيمت نمايي ، الواح را بخوان ، اسرار او را نشر نكني تا وقت افشاي او بتو الهام شود، نقشه معبد جديد را بتو بنمايم ، حكم كسرا صنام و نشر مذهب پاك زردشتي را بياورم. كمبيز از خواب بيدار شد از نگراني آسوده گشت ، صندوق الواح را گشود ، لوح اول را برداشت ديد بسيار سهل و آسان ميخواند .
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان - 105
قسمت هشتم
جادوگري شيميائي بدن

* جريان خون : شيمي در عمل
* لنف : مايع اسرار آميز
* درياي درون ما
* غدد مترشحه داخلي : مراكز كنترل
* آنزيم ها :‌ مبدل هاي طبيعت
* ويتامين ها : رمز سلامت


جريان خون : شيمي در عمل
J. D. Ratcliff

جالب ترين سيستم حمل و نقل جهان سيستم جريان خون بدن شما است . اين سيستم مجهز به طويل ترين خط آهن ها است كه تخمين زده ميشود بالغ بر نود هزار تا يكصد شصت هزار كيلومتر طول آن باشد . در سكوت و آرامش شبانه روز بكار خود مشغول است . خوني را كه براي هر بافت لازم است بآن ميرساند ، در حاليكه غذا را حمل مينمايد و مواد زائد را نيز از چندين ميليون مشتري خود يعني سلولهاي بدن ميگيرد و با خود ميبرد .
اين سيستم شگفت آور حمل ونقل خود تعمير نيز ميباشد . بمحض از بين رفتن مويرگي فوراً يكي ديگر جايگزين آن ميشود . هنگاميكه يك بريدگي سطحي در بدنتان ايجاد ميگردد ، جلوي گلبولهاي قرمز را ميگيرد و لخته اي ايجاد ميكند تا روي زخم ايجاد شده را بپوشاند . اگر غير از اين بود حتي يك زخم كوچك و بي اهميت منجر بمرگ ميشد . يك متخصص آزمايشگاه از چند قطره خون ميتواند تعداد گلبولهاي قرمز خون را اندازه گيري كند. تعداد اين گلبولها بايد چهار و نيم ميليون الي پنج ميليون باشد . در كم خوني شديد تعداد گلبولهاي قرمز ممكن است كمتر از يك ميليون گردد .
گلبولهاي سفيد خون هم بهمين روش شمارش ميگردد. ميزان آن در يك فرد سالم بالغ بر 5000 الي 10000 در هر ميليمتر مكعب ميباشد . در عفونت هاي شديد ، مانند آپانديس حاد ، اين تعداد به 20000 عدد افزايش ميابد و در بعضي بيماري ها تا يكصد برابر حالت عادي نيز ميرسيد .
خون در تمام سيستم بدن با سرعت پنج ليتر در هر دقيقه گردش ميكند يعني 7000 تا 9000 ليتر در هر بيست و چهار ساعت . سرخرگها فقط يك لوله ساده نيستند . آنها لوله هايي با ماهيچه و نبض هستند . خون با فشار از قلب بداخل آنها ميريزد . شريان ها اين جريان را با هر طپش آرام بخش ، انقباض در بين هر طپش آنرا هموار ميكند . بدين طريق خون به نازكترين انشعابهاي سيستم جريان خون با نظم و ترتيب خاصي خواهد رسيد .
در هنگام مرگ سرخرگها خون خود را خالي ميكنند . متخصصان تشريح در قديم با ديدن اين امر تصور ميكردند كه در داخل آنها هوا جريان دارد بهمين علت آنها را « آرتري » كه در لاتين بمعناي لوله باد است نام نهادند . در سال 1628 پزشك معروف انگيسي بنام ويليام هاروي كه عمل جريان خون را كشف نمود معلوم نمود كه اين رگها خالي نميباشند بلكه مربوط به سيستم جريان خون هستند.
جريان خون دو وظيفه مهم دارد . سرخرگها كالاي مخلوطي را به سلولها حمل ميكنند ، اين كالاها عبارتند از : اسيد آمينه براي ترميم بافتها ، قند براي تأمين انرژي ، مواد معدني و ويتامين ها ، هورمون ها ، اكسيژن . در برگشت خون از طريق سياهرگها گاز كربنيك حاصل از سوخت و ساز سلولها را حمل ميكند . اين خون همچنين آب زائد و مواد زائد حاصل از متابوليسم پروتئين ها را با خود همراه ميكند.
حال ببينيم يك تكه كباب كه در شام خورده ايم چه سرنوشتي را پيدا خواهد كرد : اين تكه كباب در معده و روده كوچك بوسيله اسيد و آنزيم ها پروتئين خود را كه بر بيست نوع مختلف ميباشند آزاد ميكنند . ديواره روده كوچك پوشيده از خمل ها است و اين خمل ها در زير ميكروسكب مانند كرك هاي فرش ميباشند . تعداد اين خمل ها به پنج ميليون تخمين زده ميشود ، هر كدام از اين خمل ها داراي مويرگهائي ميباشد كه ديواره آنها منافذ كافي را براي عبور دادن اسيد هاي آمينه از خود ميباشند .
بدينطريق محتويات كباب شما داخل خون ميشود . اولين ايستگاه آن كبد است كه بزرگترين عضو تنظيم كننده خون ميباشد اين وظيفه كبد است كه ببيند آيا خون در تمام اوقات داراي قند كافي براي ماهيچه و همچنين اسيد آمينه كه براي ترميم بافتها و ساخت آنها لازم است موجود دارد يا خير . اگر شما بيش از اندازه كباب خورده باشيد ، خوني كه وارد كبد ميشود حاوي اسيد آمينه اضافي خواهد بود . مقداري از آن در كبد ذخيره و مقداري اضافي از بين برده ميشود . از اين نقطه به بعد خون مانند يك كمربند مسالح رسان عمل ميكند . بموقع به هر سلول ميرسد و هر جا كه نياز باشد مقداري از كالاي خود را تخليه ميكند ، اين محموله در يك كودك در حال رشد ماهيچه ميسازد و در موارديكه در پوست بدن سوختگي ايجاد شده باشد آنرا ترميم ميكند .
ادامه دارد
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است