قصه پنجم
قصري در هوا
داستاني از شرق

ترجمه از فرانسه

1- آلناسكار با مرگ پدرش داراي صد درهم شده بود . مدتي پيش خود فكر كرد كه چگونه از اين پول استفاده كند . سرانجام تصميم گرفت كه با آن ظروف شيشه اي بخرد . با تمام پولش از يك عمده فروشي ظروف شيشه اي خريد و همه را داخل سبدي قرار داد و دكان كوچكي كرايه كرد كه در آن اين ظروف را به فروش برساند . سبد را در جلوي مغازه گذاست و خودش در پشت آن نشست . پشتش را به ديوار مغازه تكيه داد و در حاليكه به سبد چشم دوخته بود به انتظار مشتري به فكر فرو رفت و كلمات زير را با صداي بلند ادا ميكرد:
« اين سبد برايم صد درهم تمام شده با فروش تك تك ظروف داراي دويست درهم خواهم شد و اگر اين دويست درهم را دوباره ظروف شيشه اي بخرم و آنرا بفروش برسانم داراي چهارصد درهم خواهم شد . اگر همينطور به اين كار ادامه دهم بعد از مدتي داراي چهار هزار درهم خواهم شد با سرمايه چهار هزار درهمي به آساني در آمدم به ده هزار درهم خواهد رسيد . بعد از آن ديگر به كسب ظروف شيشه اي نخواهم پرداخت و سرمايه ام را در تجارت جواهرات بكار خواهم گرفت. تجارت الماس و مرواريد درآمد خوبي خواهد داشت و بعد از مدتي حسابي پولدار خواهم شد . در اين موقع خانه اي واقع در زمين وسيعي خواهم خريد و در اين ملك خدمه، اسب و سگ هاي شكاري ميگمارم . از نوازندگان ، خوانندگان و رقاصان دعوت ميكنم و حسابي بساط كيف و طرب را راه خواهم انداخت . اگر خدا بخواهد آنقدر در اين خانه ميمامنم تا ثروتم به يكصد هزار درهم برسد.
وقتي ثروتم به يكصد هزار درهم رسيد ، مانند شاهزاده اي مورد احترام قرار خواهم گرفت . آن وقت از دختر رئيس الوزراء خواستگاري خواهم كرد و به او خواهم گفت كه من راجع به زيبائي خيره كننده ، ذكاوت ، هوش و صفات عالي دخترش چيز ها شنيده ام بهمين علت خواهان او هستم و در روز ازدواجمان هزار سكه طلا به او خواهم داد . اگر او خشونت كرد و با بي ادبي جواب رد بمن داد به ريشش خواهم خنديد و آن دختر را با وجود مخالفت پدرش به خانه ام خواهد برد . به محض اينكه با آن دختر عروسي كردم ده برده سياه برايش خواهم خريد . مانند شاهزاده اي لباس هاي فاخر بتن خواهم كرد و سوار اسب زيبائي خواهم شد و در شهر به گردش خواهم پرداخت در حاليكه بردگان به صف در طرف راست و چپ من در ركابم خواهند بود و مردم از كوچك و بزرگ بمن تعظيم و تكريم خواهند كرد . سري هم به خانه رئيس الوزراء خواهم زد . درحاليكه بردگان مرا حمايت ميكنند از پله هاي خانه رئيس الوزراء پائين ميروم و او از من چون نجيب زادگان استقبال خواهد كرد و براي مزيد احترام جايش را بمن ميدهد و خود در پشت من به احترام مي ايستد. اگر همه چيز آنطور كه من ميخواهم پيش برود دو نفر از همراهانم كه هر كدام كيفي حاوي يك هزار سكه طلا در دست دارند خبر دار منتظر اوامر من خواهند بود . من يكي از كيف ها را بر ميدارم و آنرا به رئيس الوزراء داده ميگويم : بفرمائيد اين يك هزار سكه طلائي است كه من قول آنرا به شما داده بودم و بعد كيف دوم را به او هديه كرده ميگويم : اين را هم اضافه بر آنچه قول داده بودم به شما ميدهم كه بدانيد كه من نه تنها به قول خود وفادار هستم بلكه فرا تر از آنهم ميروم .
مردم وقتي اين عمل مرا مشاهده كنند همه صحبت از سخاوت و جوانمردي من خواهند كرد . من با كبكه و دبدبه به خانه ام مراجعت خواهم كرد . خانه ايكه در نظم و ترتيب بي نظير است . وقتي بخانه وارد ميشوم همسرم به احترام در مقابلم مي ايستد ولي من در حاليكه قيافه جدي بخود ميگيرم محلي به او نميگذارم و نه براست و نه بچپ نگاهي نمي اندازم . مهر سكوت بر لبانم ميگذارم و با وجود اينكه همسرم چون يك قرص ماه در مقابلم ايستاده تظاهر به اين ميكنم كه به او توجه اي ندارم . بردگاني كه در گرد او هستند به من خواهند گفت : اي ولينعمت گرامي همسر شما آرزو دارد كه شما نيم نظري به او بيندازيد و از اينكه مدت زيادي در خدمت شما ايستاده خسته و فرسوده شده است ، لااقل رخصت دهيد بنشيند . من اصلاً جواب آنها را نخواهم داد و آنها را بيشتر ميرنجانم . به پايم خواهند افتاد و بمن التماس خواهند كرد و من از اصرار آنان خسته شده نگاهي خشم آلود به آنان ميكنم و چنان لگدي به آنها خواهم زد كه به آنطرف پرت خواهند شد . »
الناسكار بقدري غرق در رؤيا و تخيل شيرين خود بود كه حقيقتاً لگد محكمي ميپراند و بدبختانه موجب ميشود كه سبد پر از ظروف شيشه اي به خارج از مغازه پرت شده ظروف شيشه اي به هزاران تكه تبديل شود .
نظرات (0)

Post a Comment

منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است