هدمان
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر -50
درد دل ملا قربانعلي
اثر سيد محمد علي جمال زاده

اسم داعي ؟ الاحقر قربانعلي . شغل و كارم ؟ سرم بخورد ذاكر سيدالشهدا. چند سالم است ؟ خدا خودش ميداند اگر مي شد بر گردم به « سه ده »‌ اصفهان كه مولد اصليم است مرحوم والد خدا غريق رحمتش فرمايد ! با خط خودش در پشت جلد « زاد المعاد» تاريخ بدنيا آمدنم را با روز و ساعت و دقيقه نوشته بود اما اين را هم يقين برادر ناخلفم تا بحال ده بار فروخته و صرف الواطي و لودگيش نموده است . خدايا تو خودت حكم ظالم را بنما! اما روي همرفته بايد حالا پنجاه سال داشته باشم .
آخ كه چطور عمر مي گذرد! والله از اسب عربي تيز تر ميرود . ريش سفيدم را نيين . خدا روي دنيا را سياه كند كه غم و غصه سياهي چشم را هم سفيد ميكند . هاي هاي ! چطور مردم توفير ميكنند . يك روزي بود مردم مسلمان بودند از خدا مي ترسيدند امروز كفر عالم را گرفته . مرد ها ريش خدا داد را ميتراشند و خودشان را مثل زنها ميسازند و زنها هم سبيل ميگذارند كه شكل مرد ها بشوند. خوب ديگر اين زن سبيل داري كه در آخر الزمان از بالاي بام هاون بسر حضرت حجت (ع) ميزند يا يكي از همين مردهاي بي ريش سبيل چخماقي خواهد بود يا يكي ازين سليطه هاي سبيل دار كه خدا تخمشان را از روي زمين براندازد كه خاكه زغال را مني سي و پنج شاهي هم كسي ياد ندارد بدو دست بريده حضرت عباس بخوبي يادم ميآيد كه نان خلص خلص من شاهش هفت شاهي و نيم بود .
مرديكه كاسب با چهار سر عيال و اولاد با ماهي پانزده هزار ، دو تومان پادشاهي ميكرد . . . خدا خودت رحمي ببندگانت بكن ! . . . واخ كه اين زنجير گردن خشك شده ام را شكست خدايا تا كي بايد درين زندان بمانم آخر بكشم و راحتم كن !
اما بنده نا شكر بنده خدا نيست . خدايا الحمدلله صد هزار مرتبه الحمدلله بداد هات شكر بنداده ات شكر ! . . . بله در سفري كه براي بردن نعش مرحوم والد بمشهد رضا مشرف شدم در برگشتن در رسيدن بطهران مخارجم تمام شد و همانجا مدتي ماندني شدم و پيش يك روضه خواني اصفهاني نوكر شدم و كم كم خودم هم بناي روضه خواني را گذاشتم و چون صداي گرمي هم از بركت سيدالشهدا داشتم كارم رونقي گرفت . اربابم لبيك حق را اجابت كرد عيالش را كه علاوه بر عفت و عصمت خانه و زندگي جزيي هم داشت گرفتم و بيست سال تمام نان و نمك سيد الشهدا را خورديم . هفته اي ميشد پانزده منبر هفتگي داشتم .
راست است كه سواد درستي نداشتم اما از صدقه سر آل عبا ياد و هوش خوبي داشتم همين كه يك مجلس را يك بار دوبار ميشنيدم ياد مي گرفتم و بمرور زمان در گرم كردن مجلس و گريز و دعا و فاتحه دستي پيدا كرده و مردم هم آنوقت ها معقول عزاداري ميكردند. خانه اي نبود كه محض شگوم يك بار در سال صداي عزا از آنجا بلند نشود. محرم كه ميشد از بيست تا خانه يكي چادر بالا مي رفت . حالا چيزي كه رونق دارد روز نامه است كه از كفر ابليس هم رايج تر شده . . .
ولي از مقوله دور افتادم و بوراجي سر عزيز شما را درد آوردم مي پرسيديد چطور شد كه درين زندان افتادم و زنجير بگردن پوست و استخوان شده ام و كند و بخو باين پايم كه كاش بگور ميرفت گذاشتند ! اين سرگذشت دنباله دراز دارد و ميترسم اسباب درد سر شما بشوم . نه ، والله نه ؟ خيلي خوب حالا كه راستي مايليد چه مضايقه . بعد از آنكه جند سالي روضه خواني كرده بودم يكروز در همان محله خودمان بزازي بود كه بي اذيت ترين مردم محله بود . هيچ كس نشنيده بود كه صداي حاجي بلند شده باشد. من چند بار در شبهاي چهار شنبه كه شب آب محله ما بود اتفاق افتاد كه چند كلمه اي با حاجي صحبت كردم و معلوم بود كه حاجي مرد مقدس و خدا پرستي است . صبح زود صلوۀ گويان عبا را سر ميكشيد و ميرفت بدكان و عصر كه مي شد دكان را بر مي چيد و نان و آبي ميخريد و عبا را سر ميكشيد و باز صلوۀ و سلام گويان بر ميگشت بخانه . در خانه از صبح كه حاجي ميرفت باز نمي شد تا عصر كه حاجي بر ميگشت .
شبهاي جمعه را هم حاجي باز عبا را سر ميكشيد و پياده ميرفت بزيارت حضرت عبدالعظيم و طرفهاي نيم شب و سحر بر ميگشت . كليد داشت در را باز ميكرد و داخل ميشد و پيش از ظهر جمعه را هم ميرفت بحمام و از آنجا باز مستقيماً خريد مريدي كرده و بر ميگشت بخانه و ديگر هيچ كس هيچوقت نشنيده بود كه ازين خانه سرو وصداي عيش و نوشي يا مرافعه و دعوايي بلند شده باشد و معهذا همه كس ميدانست كه حاجي هم زن داشت و هم اولاد ولي راست است كه اولادش منحصر بود بيكدختر. آندختر هم يكروزي زد ناخوش شد .
حاجي نذر كرده بود كه اگر دخترش سفا بيابد روضه خواني وعده گرفته پنج ماه باسم پنج تن آل عبا هر هفته در منزلش روضه بخواند و دختر هم از بركت حضرت ابا عبدالله الحسين شفا يافت و حاجي چون با ما همسايه بود. يك روزي از من وعده گرفت كه شبهاي جمعه را بروم منزلش ذكر مصيبتي بخوانم . درست يادم است كه هفته سوم بود . يكروضه عروسي قاسم خوبي تازگي ياد گرفته بودم چرب و نرم خواندم و براي آمرزش اموات و بر آورده شدن حاجات و آستان بوسي عتبات عاليات دعايي خواندم و پس از صرف چاي و قليان ميخواستم از خانه بروم كه پشت سرم يا صداي لطيفي كه يكمرتبه نمي دانم چطور لرزه بر اندامم انداخت گفت : « آقا شيخ! » برگشتم ديدم چادر نماز بسري است و يك دوهزاري در دست دارد و دست را از همان زير چادر بطرف من دراز ميكند. فهميدم كه پول سه منبر روضه سه هفته است و محض شگوم پول را حاجي داده كه دختر بدست خودش بذاكر سيد الشهداء بدهد . دست دراز كردم كه دو هزاري را بگيرم ولي دستم را لرزه غريبي گرفته بود و دو هزاري از دستم افتاد بزمين و رفت بطرف حياط و باغچه . دختر خم شد كه دو هزاري را بگيرد و با همان حالت خميدگي عقب دو هزاري رفت بطرف باغچه و دفعۀ چادرش گير كرد بدرخت گل سرخي و از سرش افتاد و دختر سر برهنه و «‌ خاك بر سر گويان »‌چون چهار قد هم بر سر نداشت و گيسوانش باز بودند هي سعي ميكرد كه با دو دست خود صورت از شرم و حيا چون گل برافروخته خود را بپوشاند . من بكدفعه حقيقۀ مثل اينكه خورشيد چشمم را خيره كرده باشد قلبم با كمال شدن بناي زدن را گذاشت و بدون اينكه منتظر دو هزاري بشوم از خانه بيرون جستم و پشت در مثل اينكه حالت غشي بمن دست داده باشد بسكوي خانه تكيه كرده و مدتي با حال خراب همانطور ايستادم . همينكه از بركت سيد الشهدا حالم بهتر شد و قوه راه رفتن پيدا كردم با وجود آنكه شب جمع بود و جند منبر ديگر هم داشتم و تازه افتاب غروب كرده بود ولي ديدم حالم خراب است و برگشتم بمنزل. عيالم ( با فاطمه زهرا محشور شود كه زن بي مثلي بود ) كه حالتم را ديد گفت سرديت شده و زود يك آب گرم و نباتي برايم آورد ولي خير حالم خوب نميشد و نميدانم چطور بو كه دايم فكر و خيالم ميرفت بخانه حاجيو درخت گل و آن گيسو هاي باز .
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -149
قسمت يازدهم

بدن با فشار روحي مبارزه ميكند

آيا فشار روحي علت تمام بيماري ها است ؟
چگونه بايد با تنش برخورد شود ؟
چگونه بايد با اعصاب خود كنار بيائيد ؟
چگونه بايد در مقابل فشار روحي ايستادگي كرد ؟
ذهن شما ميتواند شما را سلامت نگهدارد .
موردي براي گريه كردن
اگر احساس مي كنيد كه به مشروب نياز داريد از آن پرهيز كنيد .


آيا فشار روحي علت تمام بيماري ها است ؟
جي .دي. راتكليف
قسمت نخست
نظريه محقق كانادائي در رشته جديد پزشكي چشم انداز خيره كننده اي در علم پزشكي ايجاد كرده است . تحقيقات او مؤيد اين است كه احتمالاً يكي از علل عمده بيماري ها ، فشار روحي باشد ، خواه اين بيماري حمله قلبي ، بيماري آسم و غيره باشد . دكتر هانس سلي كانادائي معتقد است كه عدم تعادل شيميائي بدن موجب فشار روحي ميكردد .
در مجله انجمن پزشكي آمريكا اشاره شده است كه : « اگر وقايع آينده اين مفهوم را تأئيد نمايد يكي از برجسته ترين كشفيات در علم پزشكي خواهد شد .
برحسب فرضيه دكتر سلي ، بازتاب فشار روحي بر سه عده مهم بدن تأثير ميگذارد . غده هيپوفيز كه در قسمت تحتاني مغز قرار دارد ، و دو غده فوق كليه . وزن هر سه غده رويهم بيش از ده گرم وزن ندارند ، با اين وجود هرمون هاي مترشحه قوي غير قابل تصور انها اثر عظيمي در روي اعمال حياتي بدن ميگذارند . دكتر سلي معتقد است كه اين وظيفه غدد هيپوفيز و فوق كليه است كه با فشار هاي روحي مقابله نموده هرگونه تهاجمي كه به سلامت بدن ميشود دفع نمايند .
بنظر دكتر سلي در دنياي ماشيني كنوني انسان در مقابل فشار هاي روحي بسياري مي باشد . ما دائم در پي سرعت بيشتر هستيم و بهمين جهت بنگرانيهاي خود افزايش ميدهيم. كارمند با وسيله شخصي يا عمومي خود را با عجله باداره اش ميرساند . در موقع مراجعت به خانه نيز فكرش دائم متوجه مسئوليت هاي اداري خود است و تمام شب را نيز در نگراني ميگذراند . زن خانه دار نيز سعي ميكند كارهاي خانه را انجام دهد و به روابط اجتماعي خود برسد و هنگاميكه زمان خواب فرا ميرسد بقدري خسته و فرسوده است و ذهنش پر از غوغا است كه ناچار براي خوابيدن قرص خواب آور ميخورد .
غدد سعي ميكنند كه پاسخگوي فشار هاي روحي بسيار روزانه باشند و براي اين منظور هرمونهاي بيشتري را ترشح ميكنند تا بدن بتواند به اعمال عادي خود ادامه دهد . البته براي مدتي آنها در اين مورد موفق هستند ، ولي سرانجام مكانيزم دفاعي خود را از دست ميدهند . رگها سخت ميشوند ، فشار خون بالا ميرود ، امراض قلبي بروز ميكند ، مفاصل ملتهب ميشوند و بالاخره امراض ديگر در اثر اين ضعف قوه دفاعي بروز مينمايند .
دكتر سلي ميگويد : « ظاهراً بيماري ها بعلت عفونت ، مسموميت ، خستگي اعصاب و يا ضعف پيري ميباشد، ولي عملاً از هم گسيختگي مكانيزم سازش هرموني غدد معمول ترين علت نهائي مرگ ميباشد . » مطالعات و بررسيهاي وي در مورد اين مكانيزم كه در روي بسياري از جانواران مورد آزمايش بعمل آورده موجب كشف معما شده است .
دكتر هانس سلي در يك خانواده اتريشي بدنيا آمده كه چهار نسل آنها پزشك بوده اند . وي درجه دكترا و فوق دكتراي خود را از دانشگاه پراك اخذ نموده و هنگاميكه به عضويت مركز تحقيقات راكفلر رسيد به آمريكا رفت و در دانشگاه جان هاپكينز واقع در بالتيمور و دانشگاه مك گيل در مونترال تحقيقاتش را ادامه داد . تا سال 1945 سرپرستي مؤسسه تحقيقاتي پزشكي و جراحي دانشگاه مونترال را داشته است .
در دوران دانشجوئي خود با استادان و محققان در مورد بيماري هاي خاص مانند سينه پهلو و ميكربي كه موجب آن ميگردد بحث و جدل بسيار ميكرد . او دائم پرسش خود را تكرار ميكرد : « چه چيز موجب احساس كسالت ميشود ؟ » استادان حوصله چنين سؤالات بي ربط را نداشتند ، ولي او دست بردار نبود . به آنها ميگفت : « تقريباً تمام بيماري ها عوارض معمولي دارند مانند رنگ پريدگي ، نداشتن اشتها ، كم شدن وزن و غيره . آيا اين عوارض معمولي چيزي را ثابت نميكند ؟» آنها در پاسخ به او ميگفتند :‌ «‌ اهميتي به اين چيز ها نده ! »
ولي دكتر سلي به اين چيز ها اهميت داد . هنگاميكه در دانشگاه مك گيل سرگرم تحقيقات بود قبلاً دو هرمون جنس ماده شناخته شده بود . دكتر سلي تصور ميكرد كه در آستانه كشف هرمون سومي ميباشد . بمنظور آزمايش تأثير هرموني كه او كشف كرده بود ، آنرا به موشهاي ماده اي كه تخمدان هاي آنها را در درآورده بودند تزريق كرد . انتظار داشت در اثر اين تزريق تغييراتي در دستگاه تناسلي بروز نمايد . برعكس او مواجه با پديده اي گرديد كه كاملاً حيرت انگيز و غير قابل انتظار بود . غدد فوق كليه موشهاي مورد آزمايش سه برابر اندازه طبيعي شده بود . سيستم لنفاوي آنها فاسد شده و معده و مجاري گوارشي زخمهايي برداشته بود .
آيا اين دگرگوني ها كه در درون بدن موشها بوجود آمده بود بعلت مواد سمي هرموني بوده كه وي به آنها تزريق نموده بود ؟ به منظور بررسي اين موضوع دكتر سلي به موشي مقداري فورمالدئيد تزريق نمود . تشريح حيوان بعد از مرگ درست همان علائم قبلي را نشان ميداد يعني غدد فوق كليه متورم شده ، زخم معده و روده و از هم گسيختگي سيستم لنفاوي مشاهده شد نتيجه اين شد كه كه براي وي ثابت شد كه براي يافتن هرمون جديد بيراهه رفته بوده است .
بعد از اين آزمايش فكري به خاطر دكتر سلي خطور كرد و اين سؤال براي او مطرح گرديد كه : « آيا عوامل ديگري علاوه بر فرمالدئيد و شيره هرموني وي درون بدن موش را فاسد كرده ؟»
او قفس موشها را روي بام خانه اش كه در معرض باد شديد بود قرار داد . موشهاي داخل قفس در سرماي شديد زمستان براي مدت قابل توجهي مقاومت نمودند ولي پس از مدتي اين موشها مانند موشهاي ديگري كه به آنها مواد شيميائي تزريق شده بود دچار ناراحتي هاي داخلي شده مردند . پس از آن موشها را در قفسي قرار داد كه بوسيله موتوري به گردش در مي آمدند ، مشاهده نمود همان اثرات قبلي در همين موشها نيز بوجود آمده بود . با توجه بمراتب بنظر ميرسيد موشها تحت هر عامل فشار روحي عوارض مشابهي را نشان ميدهند يعني غدد فوق كليه آنها متورم شده، زخمهاي معده و روده بوجود آمده و سيستم لنفاوي آنها فاسد ميشود.
دكتر سلي بياد روز هاي تحصيلي خود در پراك افتاد . آنچه را كه وي اكنون جستجو ميكرد بيماري نا مشخصي بود نه بيماري كه بوسيله عامل ميكربي يا ويروسي بخصوصي ايجاد شده بود و به اين نتيجه رسيد كه اين عامل فشار روحي است و كليد معما را يافته بود .
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان - 135
ياد آوري : اين قسمت بايد قبل از تاريخ سپتامبر 2007 گنچانده ميشد كه متأسفانه از قلم افتاده بوده است .اخيراً آقاي نصرالله مسعود انصاري دقت كرده اين موضوع را بمن ياد آور شدند ضمن قدردارني از دقت ايشان از مراجعه كنندكان نيز پوزش ميخواهم.

عامل « ار. هاش»[1] در بارداري
J.D. Ratcliff
قسمت نخست:

در اوايل سال 1940 نوزادي بدنيا آمد كه دچار كم خوني بسيار و زردي بود . اين نوزاد بقدري بمرگ نزدك بود كه پزشكان ناچار شدند براي نجات وي دست به عمل خطرناكي بزنند . آنها تصميم گرفتند كه خون نوزاد را بكلي از بدنش خارج و بجاي آن خون جديدي تزريق نمايند . پنج دقيقه بعد از تولد نوزاد ، تعويض خون بدن او شروع شد . بعد از انجام اين عمل رنگ بدن نوزاد صورتي شد كه حاكي بر سلامت وي بود و ناراحتي تنفسي او بكلي رفع شد و نوزاد براحتي و بصورت طبيعي شروع به تنفس نمود .
دليلي كه در پشت اين داستان غم انگيز وجود داشت تمام مادران دنيا را بوحشت ميانداخت . باز هم يك كشف تازه در مورد عامل اسرار آميزي در خون شده بود . اين عامل بنام « ار هاش » ناميده شد كه موجب ميگردد خون مادر با خون كودكي كه در رحم او است اعلام جنگ دهد .
داستانهاي مختلف و نگران كننده اي در اين مورد گفته ميشد كه مادران را بسيار نگران ميكرد و ادعا ميشد كه كودكاني كه در معرض اين خطر قرار گيرند حتي تعويض خون آنان در بدو تولد نيز مخاطرات بسيار و امكان مرگ نوزاد بسيار است . با كشف اين عامل ديگر جاي نگراني نيست ولي بايد مادران بدانند كه اين عامل چيست .
با شناختن عامل « ار هاش » پزشكان توانستند اين مسئله بغرنج را كه در گذشته جان هزاران نوزاد بخطر ميانداخت حل نمايند .
داستان « ارهاش» را دكتر ارل لنداشتاينر كه غولي در تحقيقات پزشكي بوده و قبلاً گروه هاي مختلف خوني را كشف كرده بود افشا كرد و موجب گرديد خطرات انتقال خون را از بين ببرد . دكتر لنداشتاينر بهمراه چشمان دقيق دستيارش، دكتر الكساندر وينر در لابراتوار مؤسسه راكفلر در سال 1937 مشغول كار بود و خون خرگوشي را مورد بررسي قرار ميدادند تا بتوانند خون نوعي ميمون را به خرگوش تزريق نمايند . در اين هنگام متوجه ماده كاملاً جديدي شدند كه در خون خرگوش وجود داشت و آنرا «ارهاش» ناميدند . « ارهاش» مشتق از نام ميموني بنام « رسوس »[2] بود كه خون او را به خرگوش انتقال ميدادند . دكتر لنداشتاينر مشاهداتش را ياد داشت نمود و سپس در پي كار اصلي اش رفت و «ارهاش» را موضوع پر اهميتي تلقي ننمود ، ولي براي دستيار او دكتر وينر اين كشف كم اهميت بسيار جالب بود . او برايش اين سؤال مطرح شد كه آيا خون انسان هم داراي چنين «ارهاش» ميباشد ؟ پس از بررسي متوجه شد در هر صد نفر آمريكائي سفيد پوست 85 نفر آنها داراي «ارهاش» ميباشند ! و البته در سياه پوستان اين درصد بالا تر بود و در چيني ها اين عامل شامل 99 درصد ميگرديد.
اين كشف در بين پژوهشگران تا انداازه اي مورد توجه قرار گرفت ، ولي خاصيت قابل توجه اي در آن ملاحظه نميشد ، اما دكتر وينر هنوز راجع به حوادثي كه در اثر انتقال خون بوجود مي آمد فكر ميكرد . خون بيمار از نظر نوع مشخص ميشد و خوني از همان نوع به او انتقال داده ميشد معهذا بيمار پس از انتقال خون دچار بازتاب وحشت انگيزي ميشد . دچار لرز ميشد ، درجه حرارت بدنش بالا ميرفت ، كم خون ميشد . و بعضي اوقات بيمار نيز دچار شوك ميشد و ميمرد . او از خود سؤال ميكرد : « آيا اين عوارض ناشي از خوني كه داراي «ارهاش» است با انتقال خوني كه داراي «ارهاش» نيست ايجاد نميگردد؟ »
فرضيه او مورد آزمايش قرار گرفت و صحت آن مورد تأييد قرار گرفت . اختلاط «ارهاش» مثبت با «ارهاش» منفي در تحت شرايط خاصي مقابل يكديگر قرار ميگيرند . اين وحشت وجود داشت كه در اثر انتقال خون 85 درصد دريافت كنندگان گلبول قرمز خونشان منهدم گردد. و در نتيجه لاشه هاي گلبولهاي سرخ منهدم شده مجاري كليه ها را مسدود و بيمار را دچار مسموميت شديد و سرانجام او را دچار مرگ نمايند .
در اين خلال محقق ديگري بنام دكتر فيليپ لوين در بنياد تحقيقات اورتو واقع در ليندن نيوجرسي آمريكا در مورد بيماري اريتروبلاستوز ( افزايش گلبولهاي نارس خون ) بود كه سالها پزشكان را عاجز كرده بود . اين بيماري در كودكان هنوز بدنيا نيامده و تازه متولد شده رخ ميداد . در موارد حاد آن كودك در همان ماههاي اول حاملگي از بين ميرفت . و يا اينكه نوزاد ظاهراً سالم بعد از مدت كوتاهي از تولد دچار زردي ميشد و ميمرد .
از آنجائيكه زردي نوزاد يكي از علائم انهدام گلبول قرمز خون بود ، پزشكان فقط يك سلاح براي مبارزه با آن داشتند و آنهم انتقال خون جديد به نوزاد بود. در مواردي اين انتقال خون اعجاز ميكرد ، ولي در اغلب موارد منجر به مرگ نوزاد ميشد .

ادامه دارد

[1] RH
[2] Rhseus
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 49
فارسي شكر است ، بقلم سيد محمد علي جمال زاده
قسمت سوم

رمضان از شنيدن اين حرفهاي بي سروته و غريب و عجيب ديگر بكلي خود را باخته و دوان دوان خود را بپشت در محبس رسانده و و بناي ناله و فرياد و گريه را گذاشت و بزودي جمعي در پشت در آمده و صداي نتراشيده و نخراشيده اي كه صداي شيخ حسن شمر پيش آن لحن نكيسا بود از همان پشت در بلند شد و گفت :
« مادر فلان ! چه دردت است جيغ و ويغ راه انداخته اي مگر . . . ات مي كشند اين چه علم شنگه ايست ! ! اگر دست ازين جهود بازي و كولي گري بر نداري وامي دارم بيايند پوزه بندت بزنند . . . » . رمضان با صدايي زار و نزار بناي التماس و تضرع را گذاشته و مي گفت : « آخر اي مسلمانان گناه من چيست ؟ اگر دزدم بدهيد دستم را ببرند ، اگر مقصرم چوبم بزنند ، ناخنم را بگيرند ، گوشم را بدروازه بكوبند ، چشمم را در آورند ، نعلم بكنند . چوب لاي انگشتهايم بگذارند ، شمع آجينم بكنند ولي آخر براي رضاي خدا و پيعمبر مرا ازين هولدوني و از گير اين ديوانه ها و جني ها خلاص كنيد ! بپير بپيغمبر عقل دارد از سرم مي پرد . مرا با سه نفر شريك گور كرده ايد كه يكيشان اصلاً سرش را بخورد فرنگي است و آدم بصورتش نگاه كند بايد كفاره بدهد و مثل جغد بغ كرده آن كنار ايستاده با چشمهايس مي خواهد آدم را بخورد . دو تا ديگر شان هم كه يك كلمه زبان آدم سرشان نمي شود و هر دو جني اند و نمي دانم اگر بسرشان بزند و بگيرند من مادر مرده را خفه كنند كي جواب خدا را خواهد داد ؟ . . . »
بدبخت رمضان ديگر نتوانست حرف بزند و بغض بيخ گلويش را گرفته و بنا كرد بهق هق گريه كردن و باز همان صداي نفير گذايي از پشت دربلند شده و يك طومار از آن فحشهاي دو آتشه بدل پر درد رمضان بست . دلم براي رمضان سوخت جلو رفتم ، دست بر شانه اش گذاشته گفتم : « پسرجان ، من فرنگي كجا بودم . گور پدر هر چه فرنگي هم كرده ! من ايراني و برادر ديني تو ام . زهره ات را باخته اي؟ مگر چه شده ؟ تو براي خودت جواني هستي ، چرا اينطور دست و پايت را گم كرده اي ؟ . . . »
رمضان همينكه ديد خير راستي راستي فارسي سرم ميشود و فارسي راسته حسيني باش حرف مي زنم دست مرا گرفت و حالا نبوس و كي ببوس و چنان ذوقش گرفت كه انگار دنيا را بش داده اند و مدام مي گفت : « هي قربان آن دهنت بروم ! والله تو ملائكه اي ! خدا خودش تو را فرستاده كه جان مرا بخري » . گفتم :
« پسر جان آرام باش ،من ملائكه كه نيستم هيچ ، بآدم بودن خودم هم شك دارم . مرد بايد دل داشته باشد. گريه براي چه ؟ اگر همقطار هايت بدانند كه دستت خواهند انداخت و ديگر خر بيار و خجالت بار كن . . . » گفت :‌ «اي درد و بلات بجان اين ديوانه ها بيفتد ! بخدا هيچ نمانده بود زهره ام بتركد ديدي چطور اين ديوانه ها يك كلمه حرف سرشان نمي شود و همه اش زبان جني حرف ميزنند ! »
گفتم : « داداش جان اينها نه جني اند نه ديوانه ، بلكه ايراني و برادر وطني و ديني ما هستند !» رمضان از شنيدن اين حرف مثل اينكه خيال كرده باشد من هم چيزيم ميشود نگاهي بمن انداخت و قاه قاه بناي خنده را گذاشته و گفت : « ترا بحضرت عباس آقا ديگر مرا دست نيندازيد . اگر اينها ايراني بودند چرا ازين زبان ها حرف مي زنند كه يك كلمه اش شبيه بزبان آدم نيست؟» گفتم :‌ « رمضان اين هم كه اينها حرف مي زنند زبان فارسي است منتهي ...»
ولي معلوم بود رمضان باور نمي كرد و بيني و بينالله حق هم داشت و هزار سال ديگر هم نمي توانست باور كند و من هم ديدم زحمتم هدر است و خواستم از در ديگري صحبت كنم كه يك دفعه در محبس چهار طاق باز شد و آردلي وارد شد و گفت :‌ « يالله ! مشتلق مرا بدهيد و برويد بامان خدا ، همه تان آزاديد . . . »
رمضان بشنيدن اين خبر عوض شادي خودش را چسبانيد بمن و دامن مرا گرفته و مي گفت :‌« والله من مي دانم اينها هر وقت مي خواهند يك بندي را بدست مير غضب بدهند اينجور مي گويند ، خدايا خودت بفرياد ما برس !»‌ ولي خير معلوم شد ترس و لرز رمضان بي سبب است . مأمور تذكره صبحي عوض شده و بجاي آن يك مأمور تازه ديگري رسيده كه خيلي جا سنگين و پر افاده است و كباده حكومت رشت را مي كشد و پس از رسيدن بانزلي براي اينكه هر چه مأمور صبح ريسيده مأمور عصر پنبه كرده باشد اول كارش رهايي ما بوده . خدا را شكر كرديم مي خواستيم از در محبس بيرون بياييم كه ديديم يك جواني را كه از لهجه و ريخت و پك و پوزش معلوم مي شد از اهل خوي و سلماس است همان فراشهاي صبحي دارند مي آورند بطرف محبس و جوانك هم با يك زبان فارسي مخصوصيي كه بعد ها فهميدم سوقات اسلامبول است با تشدد هرچه تمامتر از « موقعيت خود تعرض » مي نمود و از مردم «‌ استرحام » مي كرد و « رجا داشت » كه گوش بحرفش بدهند . رمضان نگاهي باو انداخته و با تعجب تمام گفت : «‌بسم الله الرحمن الرحيم اين هم باز يكي . خدايا امروز ديگر هر چه خول و ديوانه داري اينجا مي فرستي ! بداده شكر و بنداده ات شكر! » خواستم بش بگويم كه اينهم ايراني و زبانش فارسي است ولي ترسيدم خيال كند دستش انداخته ام و دلش بشكند و بروي بزرگواري خودمان نياورديم و رفتيم در پي تدارك يك درشكه براي رفتن برشت و چند دقيقه بعد كه با جناب شيخ و خان فرنگي مآب دانگي درشكه اي گرفته و در شرف حركت بوديم ديديم رمضان دوان دوان يك دستمال آجيل بدست من داد و يواشكي در گوشم گفت :‌ « ببخشيد زبان درازي مي كنم ولي والله بنظرم ديوانگي اينها بشما هم اثر كرده و الا چطور مي شود جرئت مي كنيد با اينها هم سفر شويد ! »
گفتم : « رمضان ما مثل تو ترسو نيستيم ! »‌گفت : « دست خدا بهمراهتان ، هر وقتي كه از بي همزباني دلتان سر رفت ازين آجيل بخوريد و يادي از نوكرتان بكنيد » شلاق درشكه چي بلند شد و راه افتاديم و جاي دوستان خالي خيلي هم خوش گذشت و مخصوصاً وقتي كه در بين راه ديديم كه يك مأمور تذكره تازه اي باز چاپاري بطرف انزلي مي رود كيفي كرده و آنقدر خنديديم كه نزديك بود روده بر بشويم .
پايان
شگفتيهاي بدن انسان - 148
تنظيم خانواده – قسمت سوم

در ژانويه سال 1957 گروه مورد آزمايش به 221 نفر رسيد . در نوامبر سال 1958 اين تعداد به 438 تن رسيد كه از قرص هاي ضد بارداري در 5000 دوره عادت ماهيانه استفاده ميكردند . بعداً در پروژه پرتوريكو اين تعداد را به 1200 نفر رسانيدند . سرانجام در اواخر سال 1959 تأثير قرص هاي ضد بارداري جديد مورد تأييد قرار گرفت . قبل از آزمايش ها ، ميزان بارداري بيش از هفتاد درصد در سال بود ، ولي در ميان آنهائي كه قرص ها را با صداقت مورد استفاده قرار ميدادند فقط يك نفر حامله شد كه آنهم بعد از بررسي ها و آزمايشات لازم معلوم شد كه قبل از شروع خوردن قرص ضد بارداري حامله بوده است . حتي در ميان آنهائيكه فراموش كرده بودند تا پنج قرص در هر ماه مصرف نمايند نيز ميزان بارداري زير يك زن در ده زن در سال باقي مانده بود .
زمانيكه آزمايشات سن ژوان تازه شروع شده بود ، تعدادي از متخصصان غدد ترس از اين داشتند كه جلوگيري طولاني تخمك گذاري منجر به عقيمي دائم شود ، ولي خوشبختانه 174 نفر از زناني كه بعلت تمايل به بچه دار شدن از برنامه آزمايشات خارج شدند و از خوردن قرص ضد بارداري خودداري كردند موجب گرديد كه بيشتر آنان حتي بعد از يك ماه بار دار شدند .
بعضي از متخصصان ترس از اين داشتند كه مصرف طولاني قرص هاي بارداري سلامت مصرف كنندگان را بمخاطره اندازد و احتمالاً آنان را در معرض سرطان قرار دهد . بمنظور بررسي اين امر زناني را كه در آزمايشات پرتوريكو اين قرص ها را مصرف ميكردند تحت نظر قرار دادند و دائم از آنان آزمايشات و معاينات مختلف ميشد ، ولي در هيچ مورد سلولهاي بدخيم در رحم و پستانهاي آنان مشاهده نشد .
محققان حتي مصرف مقدار بيشتر از حد معمول قرص هاي ضد بارداري را خالي از هرگونه خطري يافتند . با اين وجود براي اطمينان بيشتر مقداري زيادي از اين هرمون را به حيوانات مورد آزمايش در آزمايشگاه خوراندند ، ولي بازهم عارضه اي در آنان مشاهده نگرديد . اين بي خطر بودن همراه با گزارشات تأييد كننده محققان ديگر كه اين هرمونها را براي ناراحتي هاي ناشي از عادت ماهانه زنان مصرف ميكردند زمينه را براي بكار بردن اين قرص ها براي جلوگيري از بارداري فراهم نمود و در همه نقاط جهان پرشكان آنرا براي جلوگيري از بارداري تجويز نمودند .
در كليه آزمايشات حدود يك پنجم از كسانيكه اين قرص ها را مصرف مينمودند عوارض تهوع ، سر درد ، افزايش وزن ، سرگيجه يا درد شكم ، مخصوصاً در ماههاي اول مصرف مشاهده شد ، ولي آزمايشات دقيق مؤيد اين امر بود كه در بيشتر اين زنان عوارض جنبي بيشتر رواني بوده است .
اخيراً راههاي فيزيولوژيكي ديگري نيز براي جلوگيري از بارداري كشف شده است ، ولي هنوز از جنبه آزمايشگاهي خارج نشده اند و در آينده ممكن است اين تحقيقات به نتيجه عملي برسد .
پايان
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 48


فارسي شكر است – قسمت سوم

(از كتاب يكي بود و يكي نبود )
سيد محمد علي جمال زاده

در تمام اين مدت آقاي فرنگي مآب در بالاي همان طاقچه نشسته و با اخم و تخم تمام توي نخ خواندن رومان شيرين خود بود و ابدا اعتنايي باطرافي هاي خويش نداشت و فقط گاهي لب و لوچه اي تكانده و تك پكي از دو سبيلش را كه چون دو عقرب جراره بر كنار لانه دهان قرار گرفته بود بزير دندان گرفته و مشغول جويدن ميشد و گاهي هم ساعتش را در آورده نگاهي ميكرد و مثل اين بود كه ميخواهد ببيند ساعت شير و قهوه رسيده است يا نه .
رمضان فلكزده كه دلش پر و محتاج بدرد دل و از شيخ خيري نديده بود چاره را منحصر بفرد ديده و دل بدريا زده مثل طفل گرسنه اي كه براي طلب نان بنا مادري نزديك شود بطرف فرنگي مآب رفته و با صداي نرم و لرزان سلامي كرد و گفت:
« آقا شما را بخدا ببخشيد ! ما يخه چركين ها چيزي سرمان نميشود آقا شيخ هم كه معلوم ميشود جني و غشي است و اصلا زبان ما هم سرش نميشود عرب است شما را بخدا آيا ميتوانيد بمن بفرماييد براي چه ما را توي اين زندان مرگ انداخته اند ؟»
بشنيدن اين كلمات آقاي فرنگي مآب از طاقچه پايين پريده و كتاب را دولا كرده و در جيب گشاد پالتو چپانده و با لب خندان بطرف رمضان رفته و « برادر، برادر »‌گويان دست دراز كرد كه برمضان دست بدهد. رمضان ملتفت مسئله نشد و خود را كمي عقب كشيد و جناب خان هم مجبور شدند دست خود را بيخود بسبيل خود ببرند و محض خالي نبودن عريضه دست ديگر را هم بميدان آورده و سپس هر دو را بروي سينه گذاشته و دو انگشت ابهام را در دو سوراخ جليتقه جا داده و با هشت راس انگشت ديگر روي پيش سينه آهار دار بناي تنبك زدن را گذاشته و با لهجه اي نمكين گفت : « اي دوست و هموطن عزيز ! چرا ما را اينجا گذاشته اند ؟ منهم شاعتهاي طولاني هر چه كله خود را حفر ميكنم آبسولومان چيزي نمي يابم نه چيز پوزيتيف نه چيز نگاتيف. آبسولومان آيا خيلي كوميك نيست كه من جوان ديپلمه از بهترين فاميل را براي يك . . . يك كريمينل بگيرند و با من رفتار بكنند مثل با آخرين آمده ولي از دسپوتيسم هزار ساله و بي قاناني و آربيترر كه ميوجات آن است هيچ تعجب آورنده نيست . يك مملكت كه خود را افتخار ميكند كه خودش را كنستيتوسيونل اسم بدهد بايد تريبونالهاي قاناني داشته باشد كه هيچكس رعيت بظلم نشود . برادر من در بدبختي ، آيا شما اين جور پيدا نمي كنيد؟»
رمضان بيچاره از كجا ادراك اين خيالات عالي برايش ممكن بود و كلمات فرنگي جاي خود ديگر از كجا مثلا مي توانست بفهمد كه « حفر كردن كله » ترجمه تحت الفظي اصطلاحي است فرانسوي بمعني فكر و خيال كردن است و بجاي آن در فارسي ميگويند « هرچه خودم را مي كشم . . . » يا « هر چه سرم را بديوار ميزنم . . . » و يا اينكه « رعيت بظلم » ترجمه اصطلاح ديگر فرانسوي است مقصود از آن طرف ظلم واقع شدن است . رمضان از شنيدن كلمه رعيت و ظلم پيش عقل ناقص خود خيال كرد كه فرنگي مآب او را رعيت و مورد ظلم و اجحاف ارباب ملك تصور نموده و گفت :
« نه آقا . خانه زاد شما رعيت نيست . همين بيست قدمي گمرك خانه شاگرد قهوه چي هستم ! »
جناب موسيو شانه اي بلا انداخته و با هشت انگشت بروي سينه قايم ضربش را گرفته و سوت زنان بناي قدم زدن را گذاشته و بدون آنكه اعتنايي برمضان بكند دنباله خيالات خود را گرفته و مي گفت : « رولوسيون بدون اولوسيون يك چيزيست كه خيال آنهم نميتوان دركله داخل شود ! ما جوانها بايد براي خود يك تكليفي بكنيم در آنچه نگاه ميكند راهنمايي بملت . براي آنچه مرا نگاه مي كند در روي اين سوژه يك آرتيكل درازي نوشته ام و با روشني كور كننده اي ثابت نموده ام كه هيچ كس جرأت نميكند روي ديگران حساب كند و هركس باندازه . . . باندازه پوسيبيليته اش بايد خدمت بكند وطن را كه هر كس بكند تكليفش را ! اين است راه ترقي ! و الا دكادانس ما را تهديد ميكند . ولي بدبختانه حرفهاي ما بمردم اثر نميكند . لامارتين درين خصوص خوب ميگويد. . . »
و آقاي فيلسوف بناكرد بخواندن يك مبلغي شعر فرانسه كه از قضا من هم سابق يك باز شنيده و مي دانستم مال شاعر فرانسوي ويكتور هوگو است و دخلي بلامارتين ندارد .
ادامه دارد
شگفتيهاي بدن انسان -147
شگفتيهاي بدن انسان – 147

ننظيم خانواده :
قسمت دوم

دكتر پينكوس و دستيارش ، دكتر ام . سي. چانگ در آزمايشاتشان بجاي خرگوش از موشهاي آزمايشگاهي استفاده نمودند ، چون موشها نظير انسان داراي عادت ماهانه تخمك گذاري مي باشند . هنگاميكه به موشهاي ماده مقدار پنج ميلي گرم يا بيشتر پروژسترون دادند ، همين مقدار موجب گرديد كه تخمك گذاري در تمام مدت دوره قاعدگي تخمك گذاري موقوف شود ، ولي آيا اين امر تأثير مشابه اي در روي انشان كه از راه دهان پروژسترون را مصرف نمايد نيز تأثير داشت ؟ بمنظور درك اين امر دكتر پينكوس به دكتر جان راك استاد بيماري زنان در دانشگاه هاروارد و مدير عامل كلينيك باروري در بيمارستان حومه بوستن مراجعه كرد . هدف راك جلوگيري از بارداري نبود ، بلكه در بپي وسيله اي بود كه بتواند نازائي را مورد معالجه قرار داده بتواند افراد عقيم را بارور نمايد ، چون بنظر ميرسيد بعضي از زنان كه « بخود مي قبولاندند كه حامله هستند در اثر اين باور از تخمك گذاري باز مانند . در اينگونه موارد پروژسترون از راه دهان به آنان داده ميشد و تا اندازه اي نازائي آنان مرتفع ميگردد .
دكتر راك به بيست و نه نفر زن عقيم قرص پروژسترون داد تا از عادت ماهيانه آنان جلوگيري بعمل آيد . دستور داد بعد از مدت بيست و پنج روز خوردن اين قرص را قطع نمايند و قرص ها تا پنج روز بعد از شروع عادت ماهيانه مصرف نشود . در ماه اول و سپس در ماه دوم و سرانجام در ماه سوم آزمايش نشان داد كه پروژستروني كه از راه دهان مصرف شده بود تخمك گذاري را در بيشتر زنان مورد آزمايش متوقف كرده بود . پس از آن با توجه به فرضيه دكتر پينكوس درمان را متوقف نمودند و دكتر راك صبر كرد تا مشاهده كند اثري را كه انتظار ميرفت عملي شده است يا خير . طولي نكشيد كه او هم دليلي براي خوشحالي پيدا كرد ، چون در ميان آن زنان عقيم كه قبلاً معالجات گوناگون براي باور شدن آنان مؤثر واقع نشده بود ، چهار نفر از آنان چهار ماه بعد بار دار شدند .
با توجه بمراتب دكتر پينكوس در مورد نتايج بدست آمده تعمق نمود تا متوجه شود چه چيزي ثابت شده است. قرص هاي پروژسترون موجب جلوگيري تخمك گذاري شده بود و بدين طريق نتيجه عقيمي موقت حاصل شده بود ، ولي اين داروي مورد آزمايش بسيار گران بود و بايد در مقادير زيادي به مصرف ميرسيد ، يعني بيش از 300 ميلي گرم در روز . حتي با اين وجود فقط 75 تا 80 درصد اين دارو مؤثر واقع شده بود . پر واضح بود اين چيزي نبود كه رضايت كامل دكتر پينكوس را در مورد جلوگيري از بارداري جلب نمايد .
تحقيقات ادامه داده شد ، اين بار از استروئيدي استفاده شد كه ميتوانست همان اثر پروژسترون را داشته باشد منتها در مقدار كمتري . بيش از دو سال در آزمايشگاه هاي ورسستر كه دكتر پينكوس و دكتر چانك بيش از 175 هرمون را مورد آزمايش و بررسي قرار ميدادند چراغهاي آزمايشگاه تا پاسي از شب گذشته روشن بود . مطمئن ترين و قويترين چيزي كه آنها كشف كردند يك نوع هرمون مصنوعي بو د كه در شيمي بنام 17- آلفا – استرائنولون ناميده ميشد . اين دارو روي زنان داوطلب دكتر راك فقط به مقدار يك سي ام پروژسترون لازم مؤثر واقع شد . يك قرص ده ميلي گرم كه از روز پنجم عادت ماهيانه تا بيست و پنج روز هر روز مصرف ميگرديد ، موجب جلوگيري تخم گذاري ميگرديد در حاليكه ظاهراً پروژسترون يك در پنج مؤثر واقع نميشد . زمانيكه خوردن قرص ها قطع ميگرديد تمام داوطلبان مجدداً به تخمك گذاري خود ادامه دادند . و همچنين تعدادي كه عقيم بودند باروري خود را باز يافتند و حامله شدند .
اما فقط يك آزمايش كلينيكي دسته جمعي در ميان زنان بدون فرهنگ و بي سواد ميتوانست كاربرد عملي اين قرص ها را در مورد جلوگيري از بارداري مورد تأييد قرار دهد. موقعيت مناسب براي چنين آزمايشي در اوايل سال 1956 بدست آمد . دكتر ادريس رايس سرپرست انجمن تنظيم خانواده در پرتوريكو هنگام پاكسازي محله هاي كثيف و فاقد بهداشت نزديك شهر سان ژوان اعلام نمود زناني كه مايل به جلوگيري از حاملگي هستند ميتوانند براي درمان به وي مراجعه نمايند . با اعلام اين امر دكتر رايس خود را در محاصره زنان بسياري يافت كه مايل به جلوگيري از حاملگي بودند .
ادامه دارد
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است