از شماره اول دوره دوم چاپ ايوردون
كلام الملوك ملكوك الكلامكلام الملوك ملوك الكلام يعني حرف پادشاه پادشاه حرفها است . من هميشه پيش خود ميگفتم كه ما آدمها پادشاه لازم داريم براي اينكه مثلاً اگر با روسيه جنك كنيم هيجده شهر قفقاز را محافظت كند كه روسها نبرند . اگر اولاد داشته باشيم مدارس عمومي مجاني تهيه نمايد كه بچه ها بيسواد و كور بار نيايند . اگر مجلس داشته باشيم سه دفعه با قرآن قسم بخورد و عصمت مادرش را هم مزيد وثيقه كند كه در حفظ مجلس بكوشد . بله ما پادشاه ميخواهيم براي اينجور كارها . اما متحير بودم كه حرف پادشاه چه مفهوم دارد تا اينكه بگويند حرف پادشاه پادشاه حرفهاست.
الآن درست پنجاه و پنج روز و پنجساعت و پنج دقيقه بود كه من ببعضي ملاحظات چرند پرند ننوشته بودم. يعني اين عادت يك ساله و نيمه خودم را ترك كرده بودم و چنانكه همه ايراني ها ميدانند ترك عادت هم موجب مرض است . يعني مثلاًهمانطور كه يكصد و هشتاد هزار نفر اهل رشت اگر هميشه زير دست چهارده پانزده نفر فراش و پيشخدمت و مشت ومال چي و آفتابه گلدان كذار حكومت نباشند ناخوش ميشوند ، همانطور كه اهالي شيراز و اصفهان و بلوچستان و خوزستان و كرمانشاهان و لرستان و عراق و كردستان و يزد اگر سالي چندين صد ها دختر باكره و هزار ها طفل امرد براي اندرون و آبدار خانه هاي حكام ندهند ناخوش ميشوند ، و همانطور كه خاقان مغفور فتحعليشاه قاجار اگر روزي دو ساعت زير سرسره عمارت نگارستان طاق واز نميخوابيد ناخوش ميشد و همانطوركه ناصرالدينشاه اگر هر روز خواهر زن خودش را ملاقات نميكرد ناخوش ميشد و همانطور كه اگر مهد عليا مادر ناصرالدين شاه شبها بلباس كلفت هاي اندرون با قراولها و سرباز ها صحبت نميكرد ناخوش ميشد ، و همانطوركه ام الخاقان زن حاج نصير السلطنه اگر شبها با محمد علي خان خلوت نميكرد ناخوش ميشد و همانطور كه محمد علي ميرزا اگر در سال اول سلطنت هر روز عمه خود تاج السلطنه را نميديد ناخوش ميشد ، و همانطور كه مجلل السلطان رييس عمه خلوت اگر روزي چهل پنجاه زرده تخم مرغ با كنياك و كباب بره نميخورد ناخوش ميشد ، و همانطور كه اعليحضرت قدر قدرت ظل الله محمد علي شاه قاجار شبي چند ساعت با مجلل خلوت نميكرد ناخوش ميشد ، و بالاخره همانطور كه جناب مشير السلطنه اگر هر روز جمعه مسهل نميخورد ناخوش ميشد ، و همانطور كه امير بهادر جنگ اگر هر صبح شنبه ريشش را خضاب نميكرد ناخوش ميشد نزديك بود منهم ناخوش بشوم . وهي كي ها كيم بود كه روزنامه از نو طبع بشود ومن بعد از پنجماه و پنج روز و پنج ساعت و پنج دقيق انتظار داغ دلي از چرند پرند بگيرم. اما برادر هاي عزيز وقتي كه اسباب فراهم شد و من با كمال شوق براي از سر گرفتن عادت خودم قلم در دست گرفتم ، يكدفعه كاغذ يكي از رفقا محتوي بصورت دستخط آفتاب فقط اعليحضرت ظل الله در جواب تلگرافات حجج اسلام نجف رسيد . چهار دست و پا توي حال و خيال من دويد.
از ديدن اين دستخط من نه تنها در چرند و پرند نويسي بعجز خود اقرار كردم بلكه يك مسئله مهمي هم كه در تمام عمر حلش براي من مشكل بود كشف شد .
و آن اين بود كه حرف پادشاه ، پادشاه حرفهاست . خدا توفيق بدهد بحضرت مشير السلطنه صدر اعظم دولت قاهره ايران پارسال وقتيكه همين روز ها لقب وزير داخله داشت يكروز در بالا خانه باغ شخصي خودش با تمام رجال و اركان دولت قوي شوكت نشسته بود . درين بين يك گله گاو از جلو عمارت كذشت و از قضا گاو جناب مشير السلطنه در جلو گاوهاي ديگر افتاده بود . حضرت وزارت پناهي حضار را مخاطب فرموده بزبان مبارك خودشان فرمودند حضرات گاو وزير داخله هم وزير داخله گاو هاست . باري مطلب از دست نرود .
مطلب اينجا بود كه همانطور كه گاو وزير داخله وزير داخله گاوهاست و بلهجه رشتي ها و مازندرانيها شيخ فضل الله خرخر شيخ فضل الله هاست . همانطور هم حرف پادشاه پادشاه حرفهاست.
ادامه دارد