هدمان
تدي و تامپسون
فرستنده : رها جهانشاهي ، از كانادا
در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت‌هاى اوليه، مطابق معمول به دانش‌آموزان گفت که همه آن‌ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آن‌ها قائل نيست. البته او دروغ می‌گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش‌آموز همين کلاس بود. هميشه لباس‌هاى کثيف به تن داشت، با بچه‌هاى ديگر نمي‌جوشيد و به درسش هم نمي‌رسيد. او واقعاً دانش‌آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد .
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مي‌يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال‌هاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي‌ببرد و بتواند کمکش کند .
معلّم کلاس اول تدى در پرونده‌اش نوشته بود: «تدى دانش‌آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام مي‌دهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل ».
معلّم کلاس دوم او در پرونده‌اش نوشته بود: « تدى دانش‌آموز فوق‌العاده‌اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان‌ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است .»
معلّم کلاس سوم او در پرونده‌اش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس‌خواندن مي‌کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه‌اى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد .»
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده‌اش نوشته بود: «تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه‌اى به مدرسه نشان نمي‌دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش مي‌برد .»
خانم تامپسون با مطالعه پرونده‌هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش‌آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه‌ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته‌بندى شده بود. خانم تامپسون هديه‌ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه‌هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه‌ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد . سپس نزد او رفت و به او گفت: «خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را مي‌داديد.»
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش «زندگي» و «عشق به همنوع» به بچه‌ها پرداخت و البته توجه ويژه‌اى نيز به تدى مي‌کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق مي‌کرد او هم سريعتر پاسخ مي‌داد. به سرعت او يکى از با هوش‌ترين بچه‌هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانش‌آموز محبوبش شده بود.
يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته‌ام .
شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته‌ام .
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ‌التحصيل مي‌شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است .
چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه‌اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم ‌گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان‌نامه کمى طولاني‌تر شده بود: دکتر تئودور استودارد .
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و مي‌خواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته مي‌شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگين‌ها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد .
تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: «خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي‌توانم تغيير کنم از شما متشکرم .»
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: « تدى، تو اشتباه مي‌کنى. اين تو بودى که به من آموختى که مي‌توانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم .»
بد نيست بدانيد که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آيوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است .
همين امروز گرمابخش قلب يکنفر شويد ... وجود فرشته‌ها را باور داشته باشيد، و مطمئن باشيد که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت.
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر – 12

از شماره 6 دوره اول صوراسرافيل

تقريظ و اعتراض

عزيزم حبل المتين بعضيها ميگويند بلكه تو خدا نكرده با اينكه مذاكرات مجلس شوري را نسبت بتعديات و ظلم و اجحاف پسر نواب و الا فرمانفرما در نمره 122 روزنامه شريفه مجلس خوانده اي با وجود اين باز از حكومت كرمان ترسيده اي كه قلم برداشته اي و بقول خودت با آن زرنگي زشت و زيبا بهم بافته اي و مقاله اي تقريظ و اعتراض براي صور ما ساخته اي.
اما نسبت ترس كه بتو نميتوان داد براي اينكه ببينيم كجائي هستي . آهاي يادم افتاد مگر اهل آذربايجان نيستي ؟
چرا ، خوب تا حالا كدام آذربايجاني ترسيده كه تو دويمي باشي . نه ، نه، اين حرف مفتي است تو اگر جرئت نداشتي و مي ترسيدي اينطور قوچ وار پس نميرفتي شيروار پيش نمي آمدي و كله بكله صور نميگذاشتي .
حالا نگاه كن آدمي است بلكه هم ترسيده باشي اگر ترسيده اي خجالت نكش زود محرمانه بمن خبر كن يك قوطي موميايي اصل دارم برات مي فرستم . يك امگشت هم نمك دهنت بگذار اما ببني اينها را تو خون ديدي بپا نمك غريبه نباشد براي آنكه ميترسم آن وقت خداي نخواسته مجبور شده رعايت حق نك بكني .
بعضي ها هم تصور ميكنند كه زبانم لال هفت قرآن در ميان بلكه تو براي گراني نان و گوشت و زيادي خرج اداره مجبور شده اي كه از آن پاكتهاي سبك وزن سنگي قيمت باداره راه بدهي . اين را هم من قبول ندارم چطور ميشود كه تو براي پول آنقدر سنگ بجه هيجده ساله را بسينه بزني و حرفهاي وكلاي كرمان را با يك صندوق كاغذ ملتظمانه اهالي آنجا انكار بكني .
اينها بعضي آخوند ها و سيد ها هستند كه پول ميگيرند و بحضرت عبدالعظيم ميروند . اما من و تو كه الحمد لله اگر آخوند و سيد هم باشيم بعد از تفضلات جناب حاج معين التجار بوشهري از جان و مال هر چه داريم در راه ملت گذاشته ايم. خير، هر كس اين حرفرا بگويد اول كسي كه توي دهنش بزند من خودم هستم . بعضي هم كه از قدرت قلم تو خبر ندارند خيال مي كنند كه ممكن است اين مقاله را از روي مفتاح پرنس ملكم خان برداشته اي كه اين طور شيرين و آبدار نوشته اي و ماشاءالله بقوت فصاحت اختيارات افراد اهالي يك مملكت را يكدفعه سلب كرده و ملت را گرفته و بسته و دست پهلوان داده اي . نه استغفرالله . اين هم حرف پوچي است . من خودم ميدانم كه چشمم كف پات كلك در رسلك تو اثرش بيش از ينهاست اينها هيچ كدام نيست . غلط ميكند با هفت پشتش كه اين نسبت ها را بتو ميدهد. اما رفيق حالا خودمانيم تو كه همان روز اول يواشكي از من پرسيدي «‌ رنده مكتوب را قالب زدي ؟ »
من هم كه در همكاري لوطيانه بتو گفتم بآن سبيلهاي مردانه جعلي نيست و مال يكنفر آدم خيلي گردن كلفتي است كه حاضرست تا كلمه آخرش را جواب بدهد . باز چطور شد كه در ضمن آن تقريظات دور و نسبت كذب بما دادي و صريحاً اسم افترا روي ما گذاشتي. مگر تو خبر نداري كه مردم ايران شرف دارند و با آن گمرك صدي نود و پنج كه مسيو نوز مرحوم بشرف بست كه از سرحد داخل نشود باز صداي شرف شرف بر ضد ماهر روز در وزارت عدليه بلند است.
در هر صورت ميرويم سر مطلب .
من يقين دارم كه پول نگرفته اي . تضمين و قرض النژ هم كه بكار نبرده اي . ترس هم كه نداري پس چرا اين حرفها را نوشته اي ؟ اينجا ديگر تنها يك دخو لازم است كه سر گاو را از خمره بيرون بيارد.
پس حالا رأي دخو چيست ؟ بگذار بگويم .
آي نگاه كن ميترسم برنجي . حالا بيا مرگ دخو نرنج . مي داني كه اگر برنجي كلاهمان تو هم ميرود. آنوقت روزنامه يكورق كه بپول بيچاره ملت نوشته ميشود با اين فقرالدم علمي و فصاحتي ناچار ميدان محاربه كاشي و آذربايجاني خواهد شد . مطلب را فراموش نكن از اين جا دو كلمه بحاشيه ميرويم .
بله ، يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچ كي نبود. يك وزارت عدليه بود . يك آصف الدوله و يك مسئله اسراي قوچان بود . از اينها گذشته يك روزنامه چي بود بله يك مدت هم در وزارت عدليه مجلس استنطاق بو . اين روزنامه چي هم هر روز براي كسب اخبار در آنجا حاضرو بود . استتنطاق هم تا نزديگهاي ظهر طول مي كشيد . هوا هم گرم بود . توي خانه روزنامه چي هم جز پنير و سبزي چيزي نبود . خانه روزنامه چي هم دور بود بوي مسماي بادنجان و كباب جوجه هم وزارت خانه را پر كرده بود . توپ ظهر يكدفعه . . . باقيش يادم رفت .
دخـــو

بشارت

چند روز قبل وزارت داخله ما محض كمال عطوفت و مهرباني بهفت وزير مشئول ديگر در حضور خودشان اجازه جلوس روي صندلي مرحمت فرمودند. واقعاً اين مكرمت شاهانه درخور هزار گونه تمجيد است .
اميدواريم كه جناب معظم هميشه در ذره پروري و بنده نوازي نسبت بما رعاياي با وفا يك دل و تا شاعران ما مدح گويند و رمالها و چله نشين ها طلسم و نيرنج نويسند و تقويم جناب حاجب نجم الدوله شايد و نشايد بكار برد بر اريكه مجد و سروري پاينده و برقرار باشند .

تعطيل عملجات در حضرت عبدالعظيم
ديروز عملجات بازار دين فروش از كمي مزد دست از كار كشيدند و از قرار مذكور آدمي پنجشاهي بمزدشان افزوده شد .
شگفتيهاي بدن انسان - 112
آنزيم ها :
تغير دهندگان طبيعت

J. D. Ratcliff

آنزيم ها ملكول هاي بزرگ پروتئين هستند كه در تمام موجودات زنده از باكتريها گرفته تا نهنگ ها و گياهان وجود دارند. آنزيم ها دارو سازان طبيعت هستند . تمام فعاليت هاي موجودات زنده بستگي به آنها دارد – سبز شدن برگها در فصل بهار ، شوك الكتريكي توسط مارماهي برق دار ، جنباندن دم سگ ، درخشندگي كرم شب تاب همه نتايج تأثير آنزيم ها است .
از لحظه اي كه انسان بمرحله ادراك ميرسد ، آنزيم ها نقش مهمي را در تمام مراحل زندگي ايفا ميكنند . بدون آن اسپرم ظريف جنس نر نميتواند اجازه دخول در تخمك بزرگ و خشن جنس ماده را داشته باشد تا عمل لقاح انجام پذيرد . همانطور كه ميدانيم ، اسپرم مجهز به آنزيم بسيار كوچكي است كه ميتواند پرده نازك تخمك را حل نموده وارد آن شود .
عملاً هر غذائي كه ما ميخوريم ( بجز الكل ) اگرً بدون آنزيم و تأثير آنها بر غذا و تجزيه نمودن آنها بود غير قابل هضم ميبود و نميتوانست وارد جريان خون گردد. بعبارت ديگر ما بدون آنزيم هلاك ميشديم ولو اينكه تا خرخره غذا ميخورديم . يا اينكه غذائي كه ميخورديم ميتوانست مانند سيانور كشنده باشد . ( مثلاً در اثر فرايند گوارش يك لقمه كباب گوشت بره بدون آنزيم ها ميتوانست بقدري آمونياك توليد نمايد كه كشنده باشد .)
در يك چشم بهم زدن آنزيم ها تغيرات شيميائي را انجام ميدهند كه در هيچ آزمايشگاه پيشرفته اي انجام آن ميسر نميباشد. براي اينكه كبابي را بمواد اوليه اش تجزيه نمائيم لازم است كه آنرا تقريباً به مدت يك روز در اسيد غليظ جوشاند . در حاليكه در حرارت عادي بدن آنزيم ها اين عمل را در چند ساعت انجام ميدهند !
هيچكس نميداند كه آنزيم ها چگونه ميتوانند اين اعمال شگفت آور را انجام دهند. هر آنزيمي مخصوص بكار مشخصي است و معمولاً روي ماده مشخصي عمل مينمايد . بدين ترتيب آنزيمي كه ميتواند روي يك قالب كره كار كند نميتواند بر روي قند اثري داشته باشد و همينطور آنزيم هاي مخصوص قند نميتوانند اثري بر روي پروتئين داشته باشند .
آنزيم ها تنها مواد را تجزيه نميكنند ، بلكه ماده جديدي را هم ميسازند . از خون اسيد آمينه را دريافت مينمايند ، مثلاً اسيد آمينه ايكه منتج از عضله گوساله شده است آنرا بمنظور مصالح ساختمان عضله انسان كه يك ماده جداگانه است بكار ميبرد . آنزيم قند را به گليكوژن تبديل مينمايد كه كبد بتواند از آن براي موارد اضطراري براي تأمين انرژي استفاده نمايد .
چند دقيقه لقمه ناني را در دهان بجويد متوجه ميشويد كه بتدريج دهانتان شيرين ميشود. اين همان عمل انزيم است كه روي نان اثر كرده آنرا شيرين مينمايد . بدن نميتواند نشاسته را بمصرف برساند ، ولي ميتواند بعضي از انواع قند را جذب نمايد . آنزيمي در بذاق دهان نشاسته را تبديل به قند نموده كه البته در مراحل بعدي جهاز هاضمه و آنزيم هاي آن اين فرايند را تكميل مينمايند .
يك كمي آب ژاول ( پر اكسيد هيدروژن ) را روي يك زخم كوچكي بريزيد ملاحظه خواهيد كرد كه كف خواهد كرد . آنزيمي در پوست آنرا به آب و اكسيژن آزاد تبديل نموده است كه بصورت كف نمايان ميگردد. يك ملكول آنزيم قادر است در يك ثانيه هشتاد هزار ملكول آب ژاول را تجزيه نمايد . در روده يك ملكول آنزيم انورتاز ميتواند يك ميليون برابر خود قند را تجزيه نمايد.
چند نوع آنزيم در بدن وجود دارد ؟ بيشتر از 650 نوع آنزيم تا بحال شناخته شده است و دانشمندان معتقد هستند كه خيلي بيشتر از اينها آنزيم در بدن وجود دارد . ميليونها سلول غير قابل شمارش در بدن وجود دارند كه تخمين زده ميشود كه كوچكترين آنها حد اقل داراي يكصد هزار ذره آنزيم باشند . اگر سلولي را يك كارخانه در نظر گيريم ، آنزيم ها بمثابه ماشين آلاتي هستند كه كارخانه را بكار مي اندازند .
بعضي از آنزيم ها اكسيد كنند ه هستند ( سوخت ) يك ذره غذا را گرفته روي آن فرايندي شيميائي انجام ميدهند كه حاصل آن شگفت انگيز ترين ماده موجود در طبيعت ميباشد و آن ماده اي بنام آدنوزين تري فسفات است كه باختصار ( اي . تي . پي) ناميده ميشود. اين ماده خاذن بسيار كوچكي است كه انرژي خود را براي انقباض عضله خلاص ميكند . با هر ضربان قلب ، با هر پلك زدن ، با هر دفعه نفس كشيدن ، اين ماده است كه انرژي لازم را تأمين ميكند .
چيزي شبيه باين عمل در اعصاب رخ ميدهد . آنزيم ها ماده جالبي بنام استيكولين توليد ميكنند كه با فرايند بسيار جزئي ميسر ميسازد كه پيام ها در محل اتصال اعصاب منتقل گردند . اما بمحض اين كه اين آنزيم وظيفه خود را انجام داد بايد معدوم شود در غير اينصورت قلب از حركت باز مي ايستد. در اينجاست كه در چند هزارم ثانيه دوباره آنزيم ديگري براي نجات از راه ميرسد .
درحال حاضر بسياري از پزشكان آنزيم ها را در موارد بسياري مورداستفاده قرار ميدهند . پژوهشگران آنها را از گياهان ، كپك ها ، باكتري ها ، خون انسان بدست مي آورند . در بين تمام آنزيم هاي بسيار مفيد آنزيمي بنام هيالورونيداز وجود دارد كه پزشكان آنرا در كودكاني كه در اثر اسهال و يا سوختگي آب بدن خود را از دست داده اند و پيدا كردن سياهرگ آنها مشكل است و نميتوان آبرا از طريق سياهرگ به بدن انها رسانيد آنزيم مورد بحث مسئله را حل ميكند و اگر اين آنزيم نبود مرگ كودك حتمي بود . اين آنزيم موجب ميگردد كه غشاء بين ماهيچه ها از بين برود و تزريق آب به عضله ميسر گشته و آب وارد بافتهاي بدن گردد.
آنزيم ديگر بنام استروبتوكيناز است كه موجب ميگردد خون لخته شده در سرخرگها حل شده و از ضايعه ترومبو فلبيتيس جلوگيري بعمل آيد .
امروزه بيشتر دانشمندان معتقد هستند كه تعدادي از امراض بعلت اختلال آنزيم ها ايجاد ميگردند . فرض بر اين است كه ژن مخصوصي وجود دارد كه اداره كننده توليد هر آنزيم در بدن است . هنگاميكه اين ژن نباشد و يا اينكه داراي نقص گردد طبعاً توليد آنزيم هم دچار اختلال ميگردند.
دانشمندان تصور ميكنند كه بيماري ديابت ممكن است قسمتي مربوط به فقدان آنزيمي ميباشد كه نقص در توليد انسولين دارد . شواهد بسياري موجود است كه سرطان خون و ديگر سرطان ها در اثر اختلالهاي آنزيم ها بوجود ميآيند . تا بامروز ، تقريباً چهل و چهار نوع بيماري را كه در اثر اختلال آنزيم ها ايجاد ميگردد تشخيص داده اند .
تمام اين ها روشنگر يك موضوع است ‌و آن اين است كه اگر آنزيم ها ناقص عمل نمايند و يا اينكه وجود نداشته باشند بايد بوسيله آنزيم هاي مصنوعي كمبود آنها را جبران كرد . از طرفي اگر گروهي از آنزيم ها بيش از اندازه فعال باشند ميتوان با دارو هاي معيني فعاليت آنها را تعديل نمود .
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 12
از شماره 5 صور اسرافيل - دهخدا

تلگراف بي سيم فارس


جناب مستطاب حجت الاسلام ملا ذالانام آقاي حاج شيخ فضل الله دامت بركاته . پنج لايحه راجع بطراز اول زيارت شد مطمئن باشيد مجدداً چاپ ميكنم و بتمام دهات و قصبات و شهر هاي اطراف منتشر خواهم كرد .

العبد الاحقر يحيي بن ابوتراب

اعلان

هركس ملاقات نويسنده را طالب باشد از آفتاب پهن تا دم دمهاي نهار مدرسه دارالفنون گرفتار محاكمه . بعد از نهار يعني دو ساعت از آنطرف تا آفتاب زردي توي اداره صوراسرافيل اول خيابان علاء الدوله روبروي مهمانخانه مركزي .

از شماره 6 :
***

مكتوب شهري

اي مردمكان براي خاطر خدا بفرياد من برسيد . اي روز نومه چي براي آفتاب قيومت پرسه من بچه كرد را بنويس . من آذرخان كرنديم. پدرم از ظلم حسين خان قلعه زنجيري مرا برداشت و از كرند گريخت . آمد طهران بمرد.
من بچه بودم . پيش يك آخوند خانه شاگرد شدم ، بچه درس ميداد ما هم هر وقت بيكار بودم پيش بچگان مي نشستم . آخوند ديد من دلم ميخاد بخوانم درسم داد . ملا شدم . در كتاب نوشته بود آدم بايد دين داشته باشد هر كس دين ندارد جهنم ميرود . از آخوند پرسيدم دين چيست ؟ گفت اسلام .
گفتم اسلام يعني چه . آخوند يك پاره اي حرفها گفت و من ياد گرفتم . گفت اين دين اسلام است . بعد من بزرگ شده بودم . گفت ديگر بكار من نمي خوري . من خانه شاگرد ميخواهم كه خانه ام برد . زنم ازش روي نگيرد . تو بزرگي برو . از پيش آخوند رفتم گدايي ميكردم . يك آخوند بمن گفت بروخانه امام جمعه خرج ميدهد پول هم ميدهد . وقف مدرسه مروي را ميرزا حسن آشتياني از او گرفته ميخات پس بگيرد . من رفتم خانه امام ديدم مردم خيليند . مي گفتند دين رفت معطل شدم كه چطور دين رفت . حرفهايي كه آخوند بچه ها بمن گفته است من بلدم . خيال كردم بلكه آخوند نمي دانست دين ملگ وقف است . شب شد بيرونم كردند . آخوند ها پلو خوردند . هر سري دو قران گرفتند. روز ديگر نرفتم . در بازار هم شنيدم مي گويند دين از دست رفت . شلوغ بود. خيلي گرديدم . فهميدم ميرزا حسن مي خواهد برود گمان كردم دين ميرزا حسن است خيال كردم چطور ميرزا حسن را داشته باشم كه جهنم نرم . عقلم بجايي نرسيد . چندي نكشيد ميرزا حسن مرد . پسرش مدرسه مروي را گرفت . آن روز ها يكروز در شابد لعظيم بودم خيلي طلاب آمدند مي گفتند دين رفت بعد فهميدم احمد قهوه چي را سالارالدوله بعربستان خواسته پسر ميرزا حسن طلاب را فرستاده كه از شابد لعظيم برگردانند .
خيال كردم دين احمد قهوه چي است . اتفاق افتاد احمد را كه ديدم خيلي خوشم آمد گفتم بلكه طلاب راست مي گفتند. ما نمي توانستم داشته باشم . اين پسر خرج داشت . من گدا بودم . ديگر آنكه پسري كه در سرش ميان سالارالدوله و پسر ميرزا حسن جنگ و جدال است من چطور داشته باشم. ديدم ناچارم بجهنم برم كه دست رسي بدين ندارم . بعد پيش يك سمسار نوكر شدم يكدختر خيلي خوب داشت و يكدختر خيلي خوب هم صيغه كرد . صيغه اش را خديجه مطرب برد براي عين الدوله و بيك سيد كه برادرش مجتهد بود دخترش را شوهر داد كه بعد از خانه شوهر او را دزديدند . سمسار ميگفت دين رفت نفهميدم دين كدام يكي بود. خيال مي كردم هر كدام باشند دين خوب چيزيست . چون از دين داشتن خودم نا اميد بودم بجهنم راضي شدم و طمع بدين نكردم .
اين روز ها كه تيول برگشته و در مواجب و مستمري گفتگو ست و تسلط يك پاره حاكمان كم شده و مداخل يكپاره اي مردم از ميان رفته باز مي شنوم ميگويند دين رفت . يك روزي هم خانه يك شيرازي روضه بود . من رفته بودم چايي بخورم يك نفر كه نبيره صاحب ديوان شيرازي بود آنوقت آنجا بود ميگفت سه هزار تومان پيش فلان شيخ امانت گذاشته ام حاشا كرده است دين رفت خيلي مردم هم قبول داشتند كه دين رفت . مگريكنفر كه ميگفت چرا پولت را پيش جمشيد امانت نگذاشتي كه حاشا نكند . دين نرفته عقل تو با عقل مردم ديگر از سر شما ها رفته . خيلي حرفها هم زدند من نفهميدم .
باري سرگردان مانده ام كه آيا دين كدام يك از اينهاست . آنست كه آخوند مكتبي ميگفت ؟ يا ملك وقف است ؟ يا احمد قشنگ قهوه چي است ؟ يا صيغه و دختر سمسار است ؟ يا سه هزار تومان است ؟ يا تيول و مستمري و مواجب است يا چيز ديگر؟ براي خاطر خدا و آفتاب قيومت بمن بگوييد كه من از جهنم مي ترسم
غلام گدا آزاد خان علي اللهي
جواب
گره آزاد خان اگرچه من و تو بعقيده اهل اين زمان حق تفتيش اصول عقايد خود را نداريم اما من يواشكي بتو ميگويم كه در صدر اسلام دين عبارت بود « از اعتقاد كردن بدل و اقرار نمودن بزبان و عمل كردن بجوارح و اعضا » ولي حالا چون ما ها در لباس اهل علم نيستيم نمي توانيم ادعاي دينداري بكنيم . اما حاج ميرزا حسن آقا و آقا شيخ فضل الله وقتي كه از تبريز و طهران حركت ميكردند ميفرمودند كه ما رفتيم اما دين هم رفت .
روزنومه چي
شگفتيهاي بدن انسان * 111
غدد مترشحه داخلي – 2

يكي از اسرار آميز ترين خواص شيميائي غده هيپوفيز هرمون رشد آن است : كوتوله سيرك مقدار كمي از اين هرمون دريافت كرده ، در حاليكه يك فرد غول پيكر مقدار زيادي از اين هرمون دريافت نموده است . در تحت تأثير اين ماده نيرومند ، موشهاي آزمايشگاهي تا دو برابر اندازه معمولي رشد كرده اند . اين هرمون بهمين علت در كودكانيكه داراي رشد كندي هستند مورد استفاده قرار ميگيرد .
غده هيپوفيز نقش عمده اي را در فرايند تولد دارد . بعد از بدنيا آمدن نوزاد مقدار بسيار جزئي هرمون ترشح ميكند كه موجب انقباض رحم ميگردد كه يكي از عوامل ايمني براي جلوگيري از خونريزي بعد از زايمان است كه بطور طبيعي انجام ميگيرد. كمي بعد از تولد نوزاد، اين غده يكي از مواد شيميائي خارق العاده ايكه تاكنون كشف شده است ترشح ميكند . اين ماده پرولاكتين است كه موجب تحريك پستان مادر براي ترشح شير ميگردد.
اغلب متخصصان غدد مترشحه داخلي معتقد هستند كه غدد فوق كليه بعد از غده هيپوفيز مهمترين غدد مترشحه داخلي ميباشند . اين غدد برنگ زرد مايل به قهوه اي است كه مانند يك كلاه سه گوش ميباشد و در روي كليه ها قرار دارند . خونيكه وارد اين غدد ميشود اهميت آنرا مشخص مينمايد بدينمعني كه در هر يك دقيقه شش برابر وزن خود خون دريافت ميكنند .
بعلت نقشي كه اين غدد در آماده كردن ما براي موارد اضطراري دارند ، آنها را غدد « جنگ و گريز » ناميده اند . مثلاً مرديكه خودش شديداً صدمه ديده است براي نجات ديگران بطرف هواپيمائي كه در شعله آتش قرار دارد ميدود. ترشح اين غدد موجب ميشود كه انرژي لازم را در اينگونه موارد به فرد بدهد . در مواقع فشار رواني ، هرمونهاي مترشحه اين غدد ممكن است ده برابر حالت عادي گردد . بعبارت ديگر ميزان ضربان قلب و تنفس را تند تر مينمايد ، گلوكز انررژي زاي خون را افزايش ميدهد. با توجه باينكه معلوم نيست كه در مقابله اي كه فرد انجام ميدهد چه خواهد شد ، غدد فوق كليه براي موارد اضطراري موجب ميگردند كه زمان انعقاد خون كمتر شود تا در صورتيكه در موقع ستيز زخمي وارد شود خون كمتري بهدر رود .
بيشتر از چهل هرمون و يا مواد شبيه هرمون توسط غدد فوق كليه ترشح ميگردد. يكي نمكهاي معدني را در بدن كنترل ميكند و ديگري نيز اعمالي شبيه به آن انجام ميدهد .
غدد فوق كليه هرمون جنسي نيز ترشح ميكنند . اما احتمالاً مهمترين هرمونيكه توسط غدد فوق كليه ترشح ميگردد آنهائي هستند كه از خانواده كورتيزن هستند . هرمونهاي مصنوعي شبيه به آنها ساخته شده است كه عليه صد ها بيماري بطور موفقيت آميز مورد استفاده قرار ميگيرد.
غدد تيروئيد كه شبيه پروانه هستند نزديك دهانه ناي قرار گرفته اند ، عمل آنها مانند گاز اتومبيل است . ترشح اين غده موجب فعاليت زياد و كم بدن ميگردد . اگر ما در دنيائي از تنبلي خمار آلودگي و يا نيمه زنده اي باشيم و يا اينكه در دنيائي پر از جنب و جوش و پر تحرك زندگي كنيم اين امر مربوط به چگونگي و مقدار ترشحات غده تيروئيد ميگردد. ترشحات اين غده در حالت عادي بالغ بر 2800/1 اونس ( برابر با 36 گرم ) در روز است .
با بالا رفتن سن فعاليت غده تيروئيد كمتر ميشود و بهمين علت است كه مادر بزرگ و پدر بزرگها براي گرم كردن خود بيشتر به بخاري نزديك ميشوند، چون بدن سالخوردگان باندازه كافي حرارت توليد نميكند و يا اينكه زن جواني نميتواند بچه دار شود، چونكه فعاليت هاي بدني او بعلت كم كاري غده تيروئيد كند شده است . دراينگونه موارد قرص هاي هرموني ممكن است كه فعاليت هاي حياتي را سريعتر نمايند.
از طرف ديگر ممكن است كه غده تيروئيد بيش از اندازه پركار باشد و در نتيجه غذا ها را براي توليد انرژي خيلي سريع بسوزاند كه نتيجه اش اشتهاي فراوان ، طپش زياد قلب ، بالا رفتن فشار خون ، رعشه ، عرق زياد ، عدم تحمل گرما ميباشد. در اينگونه موارد عمل جراحي ، بكار بردن يد راديو اكتيو يا داروهائيكه اثر آرام بخش را داشته باشند ميتوانند مؤثر باشند .
در مورد غدد جنسي ، اول تخمدان زن را كه بشكل زردآلو در دو طرف پائين شكم قرار گرفته اند در نظر بگيريد . اين غدد دو نوع هرمون ترشح ميكنند . در تحت تأثير يكي از آنها ، استروژن تخمدانها در هر ماه يك سلول تخم توليد ميكنند . بمحض اينكه تخم از تخمدان خارج شد ، هرمون دوم ، پروژسترون ، موجب ميگردد كه رحم آرامش پيدا كرده مكان امني براي زندگي جديد در صورت بارور شدن تخم بشود .
تحقيقات اخير مؤيد حقايق اعجاب آور اعمال حيرت آور ترشحات اين غدد ميباشد. مثلاً شواهدي موجود است كه مقداري از اين هرمون ممكن است كه سخت شدن سرخرگها را در مردان و زنان رفع نمايد . اين هرمونها در دنياي حيوانات نيز مورد استفاده ميباشند . يك گوسفند درحالت عادي در هر سال فقط داراي يك بره ميشود ، آنهم در بهار. با استفاده از هرمون تخمدان جنس ماده موجب ميشود كه گوسفند در پائير هم آبستن شود و در نتيجه در سال دو بره بدنيا آورد و فرآورده گوشت دو برابر شود .
قدما اهميت بيضه ها را در جنس نر ميدانستند . برداشتن بيضه ها در يك گاو نر وحشي موجب رام شدن وي خواهد شد ، و يك خروس جنگي را بيك خروس سربزير و يك مرد زن پرست قوي را تبديل به يك خواجه حرم سرا نمايد. بيضه ها هرموني بنام تستوسترون ترشح مينمايند كه سواي عمل تناسلي نقش مهمي در اقتصاد بدن دارد . مثلاً بنظر ميرسد كه نقش مهمي در مصرف پروتئين هاي مهم داشته باشد . مقدار بسيار جزئي از آن اشتها و سلامت سالخوردگان را بهبود ميبخشد . همين هرمون موجب ميگردد كه شكستگي استخوان سريعتر التيام يابد . در زنان تستوسترون موجب جلوگيري خونريزي رحم ميشود .
تقريباً با اطمينان ميتوان ادعا كرد كه هرمونها خيلي از معما هاي بيماري هاي امروزه را حل كرده اند . و همچنين دانشمندان معتقدند كه آنها ميتوانند خيلي از مسائل نامفهوم و لاينحل فردا را نيز حل نمايند . مثلاً مسئله سالخوردگان را در زندگي كردن بهتر و تحرك بيشتر حل نمايد .
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 11
از شماره 5 دوره اول صوراسرافيل
از دخو ( علي اكبر دهخدا)

اگر چه درد سر ميدهم ، اما چه ميتوان كرد نشخوار آدميزاد حرف است . آدم حرف هم كه نزند دلش مي پوسد . ما يك رفيق داريم اسمش دمدمي است اين دمدمي حالا بيشتر از يكسال بود موي دماغ ما شده بود كه گبلائي تو كه هم از اين روزنامه نويسها پير تري هم دنيا ديده تري هم تجريه ات زياد ترست الحمدالله بهندوستان هم كه رفته اي پس چرا يك روزنامه نمي نويسي. ميگفتم عزيزم دمدمي اولاً همين تو كه الان با من ادعاي دوستي ميكني آن وقت دشمن من خواهي شد . ثانياً از اينها گذشته حالا آمديم روزنامه بنويسيم بگو ببينم چه بنويسيم . يك قدري سرش را پائين ميانداخت بعد از مدتي فكر سرش را بلند كرده ميگفت چه ميدانم از همين حرفها كه ديگران مي نويسند، معايب بزرگان را بنويس بملت دوست و دشمنش را بشناسان . ميگفتم عزيزم والله بالله اينجا ايران است در اينجا اين كارها عاقبت ندارد . ميگفت پس يقين تو هم مستبد هستي پس حكماً تو هم بله . . . . . وقتي اين حرف را مي شنيدم مي ماندم معطل براي اينكه مي فهميدم همين يك كلمه تو هم بله . . . . . چقدر آب بر مي دارد.
باري چه دردسر بدهم آن قدر گفت گفت گفت تا ما را باينكار واداشت حالا كه مي بيند آن روي كار بالاست دست و پايش را گم كرده تمام آن حرفها يادش رفته .
تا يك فراش قرمز پوش مي بيند دلش ميطپد . تا بيك ژاندارم چشمش ميافتد رنگش مي پرد ، هي ميگويد امان از همنشين بد آخر منهم بآتش تو خواهم سوخت . ميگويم عزيزم منكه يك دخو بيشتر نبودم چهار تا باغستان داشتم باغبان ها آبياري ميكردند انگورش را بشهر ميبردند كشمشش را ميخشكاندند في الحقيقه من در كنج باغستان افتاده بوم توي ناز و نعمت همانطور كه شاعر عليه الرحمه گفته :
نه بيل ميزدم نه پايه انگور ميخوردم در سايه

در واقع تو اينكار را روي دست من گذاشتي بقول طهرانيها تو مرا روبند كردي. تو دست مرا توي حنا گذاشتي حالا ديگر تو چرا شماتت ميكني مي گويد :
نه ، نه، رشد زيادي مايه جوان مرگي است . مي بينم راستي راستي هم كه دمدمي است .
خوب عزيزم دمدمي بگو ببينم تا حالا من چه گفته ام كه تو را آن قدر ترس برداشته است ميگوييد قباحت دارد. مردم كه مغز خر نخورده اند. تا تو بگوئي ف . من مي فهمم فرح زاد است . اين پيكره كه تو گرفته اي معلوم است آخرش چه ها خواهي نوشت . تو بلكه فردا دلت خواست بنويسي پارتي هاي بزرگان ما از روي هوا خواهي روس و انگليس تعيين ميشود . تو بلكه خواستي بنويسي بعضي از ملاهاي ما حالا ديگر از فروختن موقوفات دست برداشته بفروش مملكت دست گذاشته اند . تو بلكه خواستي بنويسي در قزاقخانه صاحبمنصباني كه براي خيانت بوطن حاضر نشوند مسموم (درين جا زبانش طپق مي زند لكنت پيدا ميكند و ميگويد ) نميدانم چه چيز و چه چيز و چه چيز آنوقت چه خاكي بسرم بريزم و چطور خودم را پيش مردم بدوستي تو معرفي بكنم خير خير ممكن نيست . من عيال دارم . من اولاد دارم من جوانم . من درددنيا هنوز اميد ها دارم . مي گويم عزيزم اولاً دزد نگرفته پادشاه است . ثانياً من تا وقتي كه مطلبي را ننوشته ام كي قدرت دارد بمن بگويد تو. خيال را هم كه خدا بدون استفتاء از علما آزاد خلق كرده . بگذار من هرچه دلم ميخواهد در دلم خيال بكنم هر وقت نوشتم آن وقت هر چه دلت ميخواهد بگو من اگر ميخواستم هر چه ميدانم بنويسم تا حالا خيلي چيز ها مي نوشتم مثلاً مي نوشتم الان دو ماه است كه يك صاحب منصب قزاق كه تن بوطن فروشي نداده بيچاره از خانه اش فراري است و يك صاحب منصب خائن با بيست نفر قزاق مأمور كشتن او هستند .
مثلا مي نوشتم اگر در حساب نشانه « ب» بانك انگليس تفتيش بشود بيش از بيست كرور از قروض دولت ايران را ميتوان پيدا كرد مثلا مي نوشتم اقبال السلطنه در ماكو و پسر رحيم خان در نواحي آذربايجان و حاجي آقا محسن در عراق و قوام در شيراز و ارفع السلطنه در طوالش بزبان حال ميگويند چكنيم . الخليل يامرني و الجليل پنهاني مثلاً مي نوشتم نقشه اي را كه مسيو «دو بروك» مهندس بلژيكي از راه تبريز كه با پنج ماه زحمت و چندين هزار تومان مصارف از كيسه دولت بدبخت كشيد يكروز از روي ميز يك نفر وزير پر در آورده بآسمان رفت و هنوز مهندس بلژيكي بيچاره هر وقت زحمات خودش در سر آن نفشه يادش مي افتد چشمهاش پر از اشك ميشود. وقتي حرفها باينجا ميرسد دست پاچه ميشود ميگويد نگو نگو حرفش را هم نزن اين ديوار ها موش دارد موشها هم گوش دارند. مي گويم چشم هر چه شما دستور العمل بدهيد اطاعت ميكنم. آخر هرچه باشد من از تو پير ترم يك پيرهن از تو بيشتر پاره كرده ام من خودم ميدانم چه مطالب را بايد نوشت چه مطالب را ننوشت آيا من تا بحال هيچ نوشته ام چرا روز شنبه 26 ماه گذشته وقتيكه نماينده وزير داخله بمجلس آمد و آن حرفهاي تند و سخت را گفت يكنفر جواب او را نداد ؟ آيا من نوشته ام كه كاغذ سازي كه در ساير ممالك از جنايات بزرگ محسوب ميشود . در ايران چرا مورد تحسين و تمجيد شده ؟ آيا من نوشته ام كه چرا از هفتاد شاگرد بيچاره مهاجر مدرسه آمريكائي ميتوان گذشت و از يكنفر مدير نميتوان گذشت ؟ اينها همه از سراير مملكت است اينها تمام حرفهاييست كه همه جا نميوان گفت من ريشم را كه توي آسياب سفيد نكرده ام جانم را از صحرا پيدا نكرده ام تو آسوده باش هيچ وقت ازين حرفها نخواهم نوشت . بمن چه كه و كلاء بلدرا براي فرط بصيرت در اعمال شهر خودشان ميخواهند محض نأسيس انجمن ايالتي مراجعت بدهند . بمن چه كه نصرالدوله پسر قوام در محضر بزرگان طهران رجز ميخواند كه منم خورنده خون مسلمين . منم برنده عرض اسلام .منم آنكه ده يك خاك ايالت فارس را بقهر و غلبه گرفته ام .منم كه هفتاد و پنج نفر زن و مرد قشقايي را بضرب گلوله توپ و تفنگ هلاك كردم . بمن چه كه بعد ازگفتن اين حرفها بزرگان طهران « هورا » مي كشند و زنده باد قوام ميگويند. بمن چه كه دو نفر عبا پيچيده با آن يكنفر مأمور از يكدر بزرگي هر شب وارد ميشوند . من كه از خودم نگذشته ام آخرت هم حساب است چشمشان كور بروند آن دنيا جواب بدهند وقتي كه اين حرفها را مي شنود خوشوقت ميشود و دست بگردن من انداخته روي مرا ميبوسد مي گويد من از قديم بعقل تو اعتقاد داشتم بارك الله هميشه همين طور باش بعد با كمال خوشحالي بمن دست داده خدا حافظ كرده ميرود .
دخو
شگفتيهاي بدن انسان - 110
غدد مترشحه داخلي مراكز كنترل
J. D. Ratcliff

سه ماده اسرار آميز ، با مقدار بسيار جزئي وضع شيميائي بدن انسان را كنترل ميكنند. بعضي از اين اطلاعات مهم در باره آنها در همين سالهاي اخير كشف شده است . اين مواد عبارتند از :
هرمونها : مواد شيميائي نيرومندي كه توسط غذد مترشحه داخلي ترشح ميگردند.
آنزيم ها : مواد شيميائي را تبديل به مواد ديگر ميكنند .
ويتامين ها : اين مواد شيميائي سحر آميز مسئول حفظ تعادل مواد بوده نيروهاي بسيار قوي هستند كه هر كدام از آنها در صورتيكه مورد كنترل قرار نگيرند ويران كننده خواهند بود –
بروس بليوس
هرمونهائيكه در سيستم گردش خون موجودند بسيار شباهت به بمب هيدرژني بسيار كوچك دارند – بقدري پر قدرت هستند كه تقريباً باور نكردني است . تخمدان يك زن هرموني بنام استروژن ترشح ميكند كه وزن آن باندازه يك تمير پست است . در موقع بلوغ مقداري برابر ذره اي از گوشه يك تمير پست كافي است كه تغيرات شگفت آوري را موجب گردد يعني اندام دختري را تبديل به اندام يك زن نمايد .
غده تيروئيد بيشتر از يك قاشق چايخوري در سال هرمون ترشح نمي نمياد ، ولي اگر همين يك قاشق چايخوري بطور كامل پر نشود نوزاد يك كوتوله عقب مانده خواهد شد .
غدد فوق كليه در تمام عمر فقط باندازه يك قاشق چايخوري هرمون ترشح ميكنند، ولي اگر تعادل اين رشته نازكتر از مو بهم بخورد ملاحظه خواهد شد كه چه بيماري فلج كننده و ناتوان كننده اي ايجاد خواهد شد . اگر بهر علتي ترشح اين غدد موقتاً قطع گردد طومار عمر بصورت سرسام آوري بسته ميشود بطوريكه در عرض يك ماه يك مرد جوان تبديل به يك پير مرد لرزان و ضعيف خواهد شد .
غدد مترشحه داخلي شگفت آور ما عملاً در هر كاري كه ما ميكنيم دخالت دارند . بعضي از هرمون هاي جنسي مشابه هرمون هاي جنسي نهنگ است و ايضاً بعضي از هرمونها جنسي آن قهرمان قوي بوكس با هرمونهاي جنسي موش مطابقت دارد .
دانشمندان هرموني را كشف كرده اند كه بيماري چشمي را كه زماني عده زيادي را كور ميكرد بهبود ميدهد و بيماري هائي كه زماني مرگيار بودند قابل علاج و درد هاي ناشي از آرتروز را نابود ميسازد .
در آزمايشي براي مقابله با شوكي كه در هنگام عمل جراحي براي سالخوردگان بعلت ضعف ايجاد ميشود و بسيار خطرناك و مهلك است و همچنين در مورد سالخوردگاني كه توان تحرك نداشتند هرمونهائي بكار برده شد و نتيجه بسيار رضايت بخش بود، بطوريكه عمل جراحي بدون خطر انجام شد و در مورد ديگر سالخوردگان علائم تحرك بيشتري از خود نشان دادند . خيلي از پژوهشگران معتقد هستند كه هرمونها ميتوانند كار ناتمام بعضي دارو ها را بانجام برسانند ، از قبيل سرطان ، سخت شدن سرخرگها، بيماري هاي كليوي و قلبي .
با توجه به اهيمت غدد مترشحه داخلي بگذاريد نگاه دقيق تري به سيستم اين غدد بيندازيم . بعضي از غدد ترشحات خود را به خارج ميريزند مانند غدد بذاقي ، شيره گوارش ، عرق ، غدد مترشحه داخلي ترشحاتشان را بداخل خون ميريزند ، از اين رو به آنها بدون مجرا ميگويند . هشت تا از اين غدد روي هم تقريباً پنجاه گرم وزن دارند . اين غدد مانند هيأت وزيران در دولت عمل ميكنند يعني ميليارد ها عمل را رهبري ميكنند. اين غدد بقدري كارشان با هم هم آهنگ است كه اگر يكي از آنها بعللي وظيه اش را انجام ندهد ديگري جبران ناتواني آنرا مينمايد . البته مقداري از آنرا نه بطور كامل .
از ميان غدد مترشحه ميتوان از تعداد چهار عدد آنها با توضيح مختصر گذشت . عمل پانكراس كه ميليونها جزاير آن ماده اي بنام انسولين ترشح مينمايد قبلاً مورد بحث قرار گرفته و اهميت آن در مورد قند خون روشن شده است . غدد پاراتيروئيد ، مانند چهار دانه گندم به غدد تيروئيد چسبيده اند كه بنظر ميرسد فقط يك عمل داشته باشند و آن كنترل مقدار كلسيم ، فسفر و الكتروليت هاي ديگر است كه درخون جريان دارند و بندرت موجب ناراحتي ميشوند . غده صنوبري ، كه عمل آنرا بتازگي كشف نموده اند ، غده مخروطي شكل كوچكي است كه به زير مغز متصل ميباشد . تصور ميشود كه اين غده بقاياي چشم سومي بوده كه در اجداد اوليه ما وجود داشته است . غده تيموس كه در بالاترين قسمت سينه قرار دارد نيز تصور ميشود نقشي در فرايند بلوغ داشته باشد.

چهار غده ديگر : هيپوفيز ، تيروئيد، فوق كليه و غدد جنسي . اين غدد سردسته تمام داروسازان بدن ميباشند كه هرمونهاي بسيار پيچيده اي توليد مينمايند . شايد غده هيپوفيز جالب توجه ترين عضو در بدن انسان باشد . چونكه اثر آنرا در روي غدد ديگر به رهبر يك اركستر سمفوني تشبيه نموده اند ، بعبارت ديگر رهبر سمفوني زندگي و حيات انسان . اندازه اين غده برابر يك نخود درشت است و در حفره استخواني در قسمت تحتاني جمجمه و تقريباً در مركز سر قرار دارد . چيزي در حدود پنجاه هزار رشته عصبي وارد اين غده ميگردد و جريان خون در آن پيام هاي بيشماري به قسمتهاي ديگر بدن ميرساند . بعضي از اين هرمونها مانند محركي روي هدف معيني عمل مينمايند . بدين طريق است كه يكي غده تيروئيد را به فعاليت واميدارد و ديگران غدد فوق كليه، پانكراس و غدد جنسي را فعال مينمايند . يكي كمك ميكند كه تعادل نمك در بدن حفظ شود ، ديگري چون ترمزي روي كليه اثر ميكند . اگر اين عامل ترمز كننده از بين برود ممكن است كه سه ليتز اوره در روز ترشح شود .
ادامه دارد
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 10
اخبار شهري
از شماره 3 دوره اول صوراسرافيل:

ديشب بعد از آنكه راپورت مجلس را بسفارت روس بردم از آنجا دستور العمل سفارت را بپالونيك رساندم . انگليسها را براي پاره اي مطالب ديدم . و اكبر شاه را ملاقات كردم . از آنجا برگشته صورت تظلمات تازه سادات قمي را بمتولي باشي گفتم.
بعد مراجعت كرده خدمت پسر حاجي آقا محسن رسيدم . و در سه چهار انجمن مخفي كه بهزار حيله و تدبير خودم را داخل كرده ام حضور بهم رساندم.
آخر شب كه خسته و مرده از پارك بر مي گشتم جلو مدرسه ارمني ها يك دفعه ديدم جناب دكتر . . . و سركار دكتر . . . توي دو تا كالسكه نشسته چهار نعل ميرانند خيلي متوحش شدم كه مبادا خبري كه در باب بريدن پاي جناب حاجي . . . منتشر شده راست باشد بسرعت پيش رفتم و بواسطه سابقه محبتي كه بود كلاه برداشته شب بخير گفتم مقصر را پرسيدم گفتند هيچ . . . جناب مستطاب حاجي . . . چون اين روز ها يك چند هزار تومان از حاجي آقا محسن يك . . . هزار تومان از قوام بفاصله چند روز پخته نيخته روي هم ميل فرموده اند و سده اي روي دلشان پيدا شده شما مي دانيد كه ماشاء الله اينجماعت اختيار شكمشان را ندارند هوا هم گرم است . اين قبيل اتفاقات مي افتد. مسئله اي نيست گفتم خدا نكند خداوند درد و بلاي اين نوع علماي ما را بزند بجان ما شيعيان خدا از عمر ما بردارد روي عمر آنها بگذارد .
سگ حسن دله

اختراع جديد
يكنفر دكتر اطريشي موسوم به آف شنيدر وقتي كه حكايت نانهاي طهران را شنيده براي اينكه ميناي روي دندان نرود و دندان ها ضايع نشود غلافي از فولاد براي دندان اختراع كرده با استعمال اين غلاف دندان حكم آسيايي را پيدا مي كند كه قوه چهار اسب دارد و سنگ و چار كه و كلوخرا بخوبي خرد ميكند. آدرس لازارت گاسه فنگو هيلاشتال نمره 21
جواب مكتوب
عزيزم خرمگس اولاد آدم مثل تو سر سلامت بگور نميبرد تو را چه افتاده خودت را داخل كارهاي دولتي بكني لقب بدهي لقب بگيري . مگر نشنيده اي كه شاعر ميگويد صلاح مملكت خويش خسروان دانند . از اين گذشته تو چرا بايد حق نمك را فراموش كني و خدمت هاي دوكتر ميرزا رضا خان پرنس ارفع الدوله را از نظرت محو نمائي. مگر مواد قرار داد قرض ايران را از روس نخوانده اي ؟ مگر غريب نوازيها و مهمان دوستي هاي او را مسبوق نيستي؟ مگر روزنامه هاي خارجه را نمي بيني كه هر روز پرنس بيچاره از كوتاهي اسم خودش گله ميكند . اگر من جاي تو باشم اين لقب را ميدهم بپرنس و دعوا را كوتاه ميكنم و بعد از اينهم ايشان را اينطور خطاب مينمايم : سفير كبير افيالتس ، پرنس صلح دكتر امير نويان ميرزا رضاخان ارفع الدوله دانش.
مخلص شما دخو
شگفتيهاي بدن انسان -109
درياي درون ما
Dr. Benjamin Miller and Ruth Good
اگر فقط وزن بدن مورد نظر باشد ، ما انسانها بيشتر از آب ساخته شده ايم . 60 تا 70 در صد وزن بدن ما را آب تشكيل ميدهد چيزي در حدود چهل و نه كيلو گرم آب در يك مرد متوسط القامه . حتي استخوان بدن ما كه كاملاً ماده اي سخت بنظر ميرسد بالغ بر 20 درصد آن را آب تشكيل ميدهد ، در حاليكه پلاسماي خون ما را 95 درصد آب تشكيل ميدهد.
اين درياي دروني با مزه اي شور محيط آبي ميباشد كه اولين موجود در حاليكه خود را كورمال كورمال از آب حيات بخش و گرم اقيانوس خارج ميساخته با خود بوديعه آورده است . آب اين دريا در رگهاي خوني و همه مجاري باريك بدن در جريان است . هر سلولي را اين آب سيراب ميكند و هيچ عضوي از بدن نميتواند بدون اين آب زنده بماند . بعبارت ديگر آب موجود در بدن مانع از اين ميگردد كه ما در آتش دروني خود بسوزيم .
فعاليت هاي شيميائي كه در همه اعضاي بدن ما انجام ميگيرد ، باضافه حرارتي كه در اثر فعاليت هاي ماهيچه ها ايجاد ميگردد ، حرارتي را توليد ميكنند كه توانائي سوزاندن ما را دارد . وليكن آبي كه در اطراف بافتها وجود دارد و توسط آنها بدرون مكيده ميشوند بمحض اينكه حرارت اضافي توليد شود از بين برده ميشود .
درياي دروني ما نيز يك عامل ضربه گير است . مايعي كه اطراف مغز ما را فرا گرفته است موجب ميگردد كه مغز از صدمه هاي سخت وارده محفوظ بماند . همينطور ، استخوانها ، محل اتصال آنها و اعضاء بدن و اعصاب در تشكي از مايع قرار دارند تا ما بتوانيم در محيطي كه دائم با اجسام برخورد ميكنيم تاب مقاومت داشته صدمه اي بر ما وارد نگردد. بدون آب در بدن كوبيدن پا بر روي زمين و زدن چكش بر چيزي آنقدر دردناك ميبود كه غير قابل تحمل ميشد .
يكي از بهتريم حلالها ، يعني آب موجود در بدن همراه خود محلولهاي شيميائي پر ارزش بسياري را توأم با مواديكه بحالت شناور هستند به نقاط مختلف بدن ميرساند . مثلاً توانائي آن در نگهداري سديم و پناسيم بصورت محلول يك ضرورت است كه عمل انتقال تكانه هاي الكتريكي را انجام ميدهد و موجبات فعاليت ماهيچه ها و اعصاب را فراهم ميسازد .
آب مورد نياز بدن ، مانند غذا ، بايد دائم تأمين گردد. بطور معمول ما روزانه حدود يك و يك چهارم ليتر آب مينوشيم خواه اين آب بصورت خالص باشد يا بوسيله نوشابه هاي ديگر . ما بهمين اندازه هم از طريق غذا هرچند كه بدون آب بنظر برسد آب را بدست مي آوريم . كل مقداري كه بدن از طريق ادرار دفع ميكند بالغ بر يك و يك چهارم ليتر ميباشد و همين مقدار هم بصورت تبخير از دست داده ميشود ( اين تبخير نقش خنك كنندگي بدن را ايفا ميكند ) و اين عمل تبخير از راه ريه ها و پوست بدن انجام ميپذيرد.
اما تعادل ساده دوليتر جذب آب و دفع آن حق مطلب را نميتواند ادا كند ، چون عمل آب در بدن بيشتر از اينها پيچيده و مهم است . آب در بدن بطور دائم چون پولي كه در بانك رد و بدل ميشود دائم بين اعضاء مختلف و سيستم رد و بدل ميشو د. مثلاً در عرض يك روز بالغ بر يكصد و سي و هفت ليتر مايعات از خون تصفيه ميگردد و دوباره توسط كليه ها بخون عودت داده ميشود .
چيزي بين هفت و نيم ليتر آب در داخل بدن توليد ميگردد. در بين منابع مختلف غدد بذاقي در طي يك شبانه روز مقدار يك و يك چهارم ليتر آب براي مرطوب نگهداشتن دهان ترشح ميشود و اين بذاق ترشح شده علاوه بر مرطوب نگهداشتن دهان عمل گوارش را نيز شروع ميكند . معده نيز بالغ بر يك و يك چهارم ليتر شيره معدي ترشح مينمايد . پانكراس و كبد و روده ها بالغ بر سه ليتر و نيم مايعات ترشح مينمايند . قسمتي از اين مايع كه در راه خود از روده كوچك جذب نشده باشد سرانجام در روده بزرگ مورد استفاده قرار ميگيرد و مواد زائد و نيمه سخت ميسازد و يا اينكه از طريق ديواره روده بزرگ به سيستم جريان خون بدن وارد ميشود .
تا همين چند سال پيش ما نميدانستيم كه آيا مقدار آب بطور ثابت و معين در بدن باقي ميماند يا خير . پاسخ اي پرسش با استفاده از مقداري آب سنگين ( ايزوتپي كه از لحاظ ملكولي سنگين تر از آب معمولي ميباشد ولي داراي همان خواص ميباشد ) بدست آمد . در مدت ده تا پانزده روز ، 50 درصد از اين آب ناپديد شد و بعد از چند هفته بكلي از بين رفت . بنابراين مشخص شد كه مانند تمام چويبار ها و جزر و مد هاي طبيعت جريان آب دروني ما نيز داخل و خارج ميشود و دائم در تبادل است .
چگونه احساس ميكنيم كه نياز به آب داريم ؟ و چگونه درك ميكنيم كه بچه اندازه آب نياز داريم ؟ معمولاً تصور ميكنيم موقعيكه گلوي ما خشك ميشود بما احساس تشنگي دست ميدهد . ولي حقيقت اين است كه اعلام تشنگي از خون سرچشمه ميگيرد . مثلاً زمانيكه ما در هواي گرم به ورزش پرداخته باشيم و مقدار زيادي عرق كرده باشيم ، آب از دست رفته موجب خواهد شد كه غلظت خون زياد شود . هنگاميكه غلظت خون در مقابل گرما بيش از حد گردد ، يك ماده شيميائي از راه خون بمغز رانده ميشود و از آن مركز پيامي به دهان و گلو ميفرستد ، در آنجا مكانيزم اعصاب ، ما را از تشنگي آگاه ميسازد . وقتيكه ما آب مينوشيم تشنگي رفع ميگردد يعني تعادل آب برقرار شده است .
وقتي ما غذاي پر نمك ميخوريم احساس تشنگي مينمائيم . اما ، اين بدان علت نيست كه آب بدن ما كاهش پيدا كرده است بلكه علت آن اين است كه ما نمك اضافي خورده ايم ، چون بدن نه فقظ تعادل آب خود را حفظ ميكند ، بلكه هميشه نسبت نمك موجود در آب خود را به نه دهم درصد ( كه ما معتقد هستيم همان نمك موجود آب دريائي است كه براي اولين باز محيط زيست را تشكيل ميداده است ) محفوظ نگهميدارد . بدينطريق از آنجائيكه نمك آب بدن را در مقدار صحيح نگهداري مينمايد اگر ما نمك زياد بخوريم بايد آب بيشتري نيز بنوشيم كه آن نسبت معين محفوظ بماند . زمانيكه بواسطه عرق كردن آب از دست ميدهيم ، اين عرق مزه شور دارد بنابراين براي جبران آن بايد آب و نمك بنوشيم .
ذخيره آب بدن انسان خيلي كمتر از ذخيره غذائي ميباشد . فرديكه در يك اتاق سرد استراحت نمايد حد اكثر ميتواند دوازده روز بدون آب زنده بماند ، ولي اگر به او آب داده شود ميتواند مدت دو ماه زنده بماند بدون اينكه غذا بخورد. در جمگ دستورات لازم براي زنده ماندن سربازانيكه در بيابان گم ميشوند و يا خلبانانيكه در دريا سقوط مينمايند اين است كه چگونه عمل نمايند كه آب بدن آنان تلف نشود ، چون از دست دادن آب بدن يكي از خطرات مرگيارخواهد بود . به سربازان دستور اكيد داده ميشود كه حتي الامكان از تقلا خودداري كنند و هرچه ميتوانند خود را از آفتاب دور نگهدارند و ضمناً آب دريا به بدنشان بريزند تا با رطوبت حاصله بدن آنان خنك شود و آب كمتري را از دست دهد . سربازان پياده نظام كه در صحرا خدمت ميكنند دستور دارند در صورت گم كردن راهشان روزها را در جائيكه كمتر آفتاب است استراحت كنند و شبها به راهپيمائي بپردازند .
ما به خون چون يك مايع حياتي فكر ميكنيم . ولي آب با جريان خود و فراهم آوردن تسهيلات براي حركت ، گرما و خنك كردن ،حل نمودن مواد حياتي و حمل كردن ملكولهائيكه ما را تغذيه ميكنند مايع حيات بخش حقيقي بدن ميباشد .
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است