فارسي شكر است - قسمت دوم :
( از كتاب يكي بود يكي نبود )
سيد محمد علي جمال زاده
پس معلوم شد مهمان سه نفرست . اين عدد را بفال نيكو گرفتيم و ميخواستيم سر صحبت با رفقا باز كنيم و شايد از ورود يكديگر خبردار شده چاره اي پيدا كنيم كه دفعتأ در محبس چهار طاق باز شد و با سر و صداي زيادي جوانك كلاه نمدي بدبختي را پرت كردند توي محبس و باز در بسته شد . معلوم شد مأمور مخصوصي كه از رشت آمده بود براي ترساندن چشم اهالي انزلي اين طفلك معصوم را هم بجرم اينكه چند سال پيش در اوايل شلوغي مشروطه و استبداد پيش يكنفر قفقازي نوكر شده بود در حبس انداخته است . ياروي تازه وارد پس از آنكه ديد از آه و ناله و غوره چكاندن دردي شفا نمي يابد چشمها را با دامن قباي چركين پاك كرده و در ضمن هم چون فهميده بود قراولي كسي پشت در نيست يك طوماري از آن فحش هاي آب نكشيده كه مانند خربزه گرگاب و تنباكوي حكان مخصوص خاك ايران خودمان است نذر جد و آباد اين و آن كرد و دوسه لگدي هم با پاي برهنه بدر و ديوار انداخت و وقتيكه ديد در محبس هر قدر هم پوسيده باشد باز از دل مآمور دولتي سخت تر است تف تسليمي بزمين و نگاهي بصحن محبس انداخت و معلومش شد كه تنها نيست . منكه فرنگي بودم و كاري با من ساخته نبود ، از فرنگي مآب هم چشمش آبي نخورد و اين بود كه پا برچين پا برچين بطرف آقا شيخ رفته و پس از آنكه مدتي زول زول نگاه خود را باو دوخت با صدائي لرزان گفت : «جناب شيخ ترا بحضرت عباس آخر گناه من چيست ؟ آدم والله خودش را بكشد از دست ظلم مردم آسوده شود ! »
بشنيدن اين كلمات منديل جناب شيخ مانند تكه ابري بحركت آمده و از لاي آن يك جفت چشمي نمودار گرديد كه نگاه ضعيفي بكلاه نمدي انداخته و از منفذ صوتي كه بايستي در زير آن چشمها باشد و درست ديده نميشد با قرائت و طمأنينه تمام كلمات ذيل آهسته و شمرده مسموع سمع حضار گرديد : « مؤمن ! عنان نفس عاصي قاصر را بدست قهر و غضب مده كه الكاظمين الفيظ و العافين عن الناس. . . »
كلاه نمدي از شنيدن اين سخنان هاج و واج مانده و چون از فرمايشات جناب آقا شيخ تنها كلمه كاظمي دستگيرش شده گفت: « نه جناب اسم نوكرتان كاظم نيست رمضان است . مقصودم اين بود كاش اقلاً مي فهميديم براي چه ما را اينجا زنده بگور كرده اند ».
اين دفعه باز هم با همان متانت و قرائت تام از آن ناحيه قدس اين كلمات صادر شد :
« جزاكم الله مؤمن ! منظور شما مفهوم ذهن اين داعي گرديد. الصبر مفتاح الفرج. ارجو كه عما قريب وجه حبس بوضوح پيوندد و البته الف البته باي نحوكان چه عاجلا و چه آجلا بمسامع ما خواهد رسيد . علي العجاله در حين انتظار احسن شقوق وانفع امور اشتغال بذكر خالق است كه علي كل حال نعم الاشتغال است .
رمضان مادر مرده از فارسي شيرين جناب شيخ يك كلمه سرش نشد مثل آن بود كه گمان كرده باشد كه آقا شيخ با اجنه و از ما بهتران حرف ميزند يا مشغول ذكر اوراد و عزايم است آثار هول و وحشت در وجناتش ظاهر شد وزير لب بسم الله گفت و يواشكي بناي عقب كشيدن را گذاشت . ولي جناب شيخ كه آرواره مباركشان معلوم ميشد گرم شده است بدون آنكه شخص مخصوصي را طرف خطاب قرار دهند چشمها را بيك گله ديوار دوخته و با همان قرائت معهود پي خيالات خود را گرفته و ميفرمودند : « لعل كه علت توقيف لمصلحت يا اصلا لاعن قصد بعمل آمده و لاجل ذلك رجاي واثق هست كه لولاالبداء عما قريب انتهاء پذيرد و لعل هم كه احقر را كان لم يكن پنداشته و بلا رعايت المرتبه و المقام با سوء احوال معرض تهلكه و دمار تدريجي قرار دهند و بناء عليهذا بر ماست كه باي نحوكان مع الواسطه او بلا واسطه التغير كتبا يا شفاها علنا او خفائا از مقامات عاليه استمداد نموده و بلاشك بمصداق من جد و جد بحصول مشئول موفق و مقضي المرام مستخلص شده و برائت مابين الامائل و الاقران كالشمس في وسط النهار مبرهن و مشهود خواهد گرديد . . . »
رمضان طفلك يكباره دلش را باخته و از آن سر محبس خود را پسپس باين سرگشانده و مثل غشي ها نگاههاي ترسناكي بآقا شيخ انداخته و زير لبكي هي لعنت بر شيطان مي كرد و يك چيز شبيه بآيت الكرسي هم بعقيده خود خوانده و دور سرش فوت ميكرد و معلوم بود كه خيالش برداشته و تاريكي هم ممد شده دارد زهره اش از هول و هراس آب ميشود. . خيلي دلم برايش سوخت جناب شيخ هم ك ديگر مثل اينكه مسلسل بزبانش بسته باشند و يا بقول خود آخوند ها سليل القول گرفته باشد دست بردار نبود و دستهاي مبارك را كه تا مرفق از آستين بيرون افتاده و از حيث پر مويي دور از جناب شما با پاچه گوسفند بي شباهت نبود از زانو بر گرفته و عبا را عقب زده و با اشارات و حركاتي غريب و عجيب بدون آنكه نگاه تند و آتشين خود را از آن يك گله ديوار بي گناه بردارد گاهي با توپ و تشر هر چه تمامتر مأمور تذكره را غايبانه طرف خطاب و عتاب قرار داده و مثل اينكه بخواهد برايش سرپاكتي بنويسد پشت سر هم القاب و عناويني از قبيل « علقه مضغه»، « مجهول الهويه » ، « فاسد العقيده » ، « شارب الخمر » ، « تارك الصلوت»، ملعون الوالدين » ، ولد الزنا » و غيره و غيره كه هر كدامش براي مباح نمودن جان و مال و حرام نمودن زن بخانه هر مسلماني كافي و از صدش يكي در يادم نمانده نثار ميكرد و زماني با طمأنينه و وقار و دلسوختگي و تحسر بشرح «بي مبالاتي نسبت باهل علم و خدام شريف شريعت مطهره » و « توهين و تحقيري كه مبرات و بكرات في كل ساعه » بر آنها وارد مي آيد و « نتايج سوء دنيوي و اخروي » آن پرداخته و رفته رفته چنان بيانات و فرمايشات موعظه آميز ايشان در هم و برهم و غامض ميشد كه رمضان كه سهل است جد رمضانهم محال بود بتوان يك كلمه آنرا بفهمد و خود چاكر تان هم كه آن همه قمپز عربي داني در ميكرد و چندين سال از عمر عزيز زيد و عمرو را بجان يكديگر انداخته و باسم تحصيل از صبح تا شام باسامي مختلف مصدر ضرب و دعوي افعال مضمومه ديگر گرديده و وجود صحيح رو سالم را بقول بي اصل و اجوف اين و آن و وعدو و عيد اشخاص ناقص العقل باين باب و آن باب درواند و كسر شان خود را فراهم آورده و حرفهاي خفيف شنيده و قسمتي ازجواني خود را بليت و لعل و لا و نعم صرف جر و بحث و تحصيل معلوم و مجهول نموده بود بهيچ نحو از معاني بيانات جناب شيخ چيزي دستگيرم نمي شد .
ادامه دارد