هدمان
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 37
پاورقي صور اسرافيل شماره 27

قندرون

همه كس اين را مي داند كه ميان ما زن را باسم خودش صدا كردن عيب است ، نه همچو عيب كوچك ، خيلي هم عيب بزرگ ، واقعاً هم چه معني دارد آدم اسم زنش را ببرد؟ تا زن اولاد ندارد آدم ميگويد : اهوي !‌!‌!‌ وقتي هم بچه دار شد اسم بچه ش را صدا مي كند مثلاً : ابول ، فاطي ، ابو ، رقي ، و غيره ، زنهم ميگويد : هان ! آن وقت آدم حرفش را ميزند ، تمام شد و رفت ، و گرنه زن را باسم صدا كردن محض غلط است .
در ماه قربان سال گذشته همچو شب جمعه اي حاجي ملا عباس بعد از چندين شب نزديك ظهر آمد خانه ، ار دم در دو دفعه سرفه كرده يكدفعه يا الله گفته صدا زد صادق ! زنش شلنگ انداز از پاي كلك «‌وسمه » دويد طرف دالان ، زنهاي همسايه ها هم كه دو تاشان يكتاي شليته توي حياط وسمه ميكشيدند و يكي ديگر هم توي آفتاب روسرش را شانه ميكرد دويدند توي اطاقهاشان ، تنها يكي از آنها در حيني كه حاجي ملا عباس وارد حياط شده بود پاش بهم پيچيده دمر افتاد زمين ، و « يلش»‌كه در نشست و برخاست ( چنانكه همه مسلمانها ديده اند ) بزور بشليته كوتاش لب بلب ميرسيد تا نزديكيهاي حجامتش بالا رفته داد زد : «واي ! خاك بسرم كنن ، مرديكه نامحرم همه جامو ديد ، واي الهي روم سيا شه ، الهي بميرم !‌!‌!‌ » و بسرعتي هر چه تمامتر بلند شده صورتش را سفت و سخت با گوشه چارقدش گرفته چپيد توي اطاق در حالتي كه زن حاجي غش غش ميخنديد و ميگفت : «‌عيب نداره رقيه ، حاجي هم برادر دنيا و آخرت توست » حاجي ملا عباس دو تا ناني را كه روي بازوي راستش انداخته با يك تكه حلوا ارده اي كه توي كاغذ آبي بدست چپش گرفته بود بضعيفه داده هر دو وارد اطاق شدند ، در حالتي كه چشمهاي حاجي ملا عباس هنوز معطوف بطرف اطاق رقيه بود ( قسمت دوم بعنوان « چرند و پرند » در شماره 28 چاپ شده است . )
اين حاجي عباس از خوش نشين هاي « كند » است ، تا سال مشمشه آخري با پدر خدا بيامرزش چار واداري ميكرد ، يعني دورازرو با همان چند تا الاغي كه داشتند با همان كرايه كشي دهاتي ها امرشان ميگذشت ، وقتي كه پدرش بمرض مشمشه مرد واقعاً آشيانه اينها هم بر هم خورد ، خرهاش را فروخت آمد بطهران كاسبي كند ، چند روزي در طهران الك اسلامبولي و آتش سرخ كن و بند زير جامه ميفروخت و شبها ميامد در مسجد مدرسه يونس خان ميخوابيد ، كاسبيش هم در طهران درست نچريد يعني كه با اين خرج گزاف طهران خودش كمي شكم بآب زن بود ، مثلاً هفته اي يكروز هر طور كه شده بود بايد چلوكباب بخورد روزهاي ديگر هم دو تا سنگك و يك ديزي يكعباسي درست نميدديدش. عاقبت يكروز جمعه بعد از ظهري آمد توي آفتاب روبه مدرسه چرتي بزند ، آنجا بعضي چيز هاي نديده ديد كه بپاره اي خيالات افتاد ، ازين جهت رفت پيش يكي ازين آخوند ها از آخوند زير پاكشي كرد كه اين زني كه اينجا آمده بود عيال شما بود ؟ آخوند گفت مؤمن ما عيال ميخواهيم چكنيم اينهمه زن توي طهران ريخته ديگر عيال براي چه مان است ، عباس ديگر آنچه بايد بفهمد فهميد و حالا بدون هيچ خجالت شروع بپرسش نرخ كرد .
آخوند گفت پنج شاهي دهشاهي و اگر خيلي جوان باشد خانه پرش يكقران است ، عباس آهي كشيده گفت خوش بحال شما آخوند ها ، آخوند پرسيد چطور مگر شما منزل نداريد گفت نه گفت پول كه داري گفت ايه ، گفت بسيار خوب چون تو غريب هستي حجره من مثل منزل خودت است روز هاي جمعه و پنجشنبه يوم التعطيل ماست يائسات و بلكه گاهي هم سيبات و ابكار هم ميآيند شما هم بياييد من در خدمت گزاري شما حاضرم ، عباس بآخوند دعا گفته بعد ها هم جور آخوند را كم و بيش ميكشيد ، كم كم پول الاغها رو بته كشيدن گذاشت ، يكروز بآخوند گفت چه ميشد كه من هم طلبه ميشدم گفت كاري ندارد سواد كه داري ؟ گفت چرا يك كوره سوادي در ده بزور پدرم پيدا كرده ام ياسين و الرحمن و يسبح را خوب ميخوانم گفت بسيار خوب كافي است و فوراً يكدست لباس كهنه خودش را با يك عمامه مندرس آورده گفت قيمت اينها دو تومان است كه ببيع نسيه بتو ميفروشم هر وقت پول داشتي بده .
واقعاً عباس بعد از چند دقيقه آخوند درست و حسابي بود كه از نگاه كردن بقد و قواره خودش بسيار حظ ميكرد . عباس از فردا در درس شرح لمعه مجتهد مدرسه حاضر شد يك نصفه حجره هم با ماهي يكتومان ماهانه و دو قران و پنج شاهي پول روغن چراغ در حقش برقرار شد .
آخوند ملا عباس شش ماه بعد همه جا در دعوات عزا ، وليمه ، سال، چهله و روضه خوانيها حاضر بود، نماز وحشت هم ميخواند صوم و صلوات استيجاري و ختم قرآن هم قبول ميكرد بعد ها كه بواسطه معاشرت طلاب مخرجهاي حروف را غليظ كرده الف ها را عين و هاء هوز را حاء حطي و سين را صاد و ز را ضاد تلفظ ميكرد در مجالس عزا قاري هم ميشد .
ولي عمده ترقي آقا شيخ از وقتي شروع شد كه شنيد مجتهد مدرسه نصف موقوفات را بر خلاف وصيت واقف ميخورد و عمل بمقتضيات توليت نميكند ، ازين جهت كم كم بناي ريزه خواني و بعد عربده را گذاشت ، رفته رفته طلاب ديگر هم با شيخ همدست شدند . مجتهد ديد كه بايد سر منشأ فتنه را راضي كند و او جناب آخوند ملاعباس بود .
ازين جهت از ثلث يكي از اهل محل يك حجه سيصد توماني بآخوند داد و آخوند هم سيصد تومان را برداشته يا علي گفت. اما اين معلومست كه آخوند ملا عباس اينقدر ها بيعرضه نيست كه اقلا دو ثلث و مخارج سفرش را از حجاج بين راه تحصيل نكند ، وقتي كه آخوند از مكه برگشت درست با آن ليره هايي كه از روضه خواني هاي تجار ايراني مقيم اسلامبول و مصر تحصيل كرده بود خرج در رفته دويست و بيست و پنج تومان مايه توكل داشت .
از راه يكسره آمد بمدرسه ، اما مجتهد نصفه حجره او را در معني براي رفع شر حاجي ملاعباس و در ظاهر محض اجراي نيت وقف بكس ديگر داده بود ، هر چند قدري داد و فرياد كرد و ميتوانست هم بهر وسيله اي شده حجره را پس بگيرد ، ليكن دلش همراه نبود، براي آنكه حالا حاجي ملا عباس پولدار بود ، حالا لولهنگش آب ميگيرد ، حالا روزيست كه حاجي آقا سرش بيك باليني باشد ، خانه اي داشته باشد ، زندگي داشته باشد ، تاكي ميشود كنج مدرسه منتظر جمعه و پنجشنبه نشست ؟ باري حاجي آقا بخيال تأهل افتاد ، بهمه دوست و آشنا سپرد كه اگر باكره جميله متموله اي سراغ كردند بحاجي آقا خبر بدهند ، يكروز بقال سر گذر بحاجي آقا خبر داد كه دختر يتيمي درين گوچه هست كه پدرش تاجر بوده و هر چند كه قدري سنش كم است ليكن چون خانواده نجيبي هستند گذشته از اينكه دختره از قراري كه شنيده است خوشگل است اين وصلت بد نيست ، حاجي آقا دنبال مطلب را گرفت تا وقتي كه دختر يازده ساله را با پانصد تومان جهاز بخانه آورد، و اين دختر همان صادقي است كه در دختري اسمش فاطمه بوده و حالا باسم پسري كه از حاجي آقا دارد بصادق معروف است .
ولي غرور جواني حاجي شيخ و هفتصد تومان پول شخصي و جهيز زن حاجي آقا را بحال خود نگذاشت . حاجي آقا بعد از ده بيست روز يك زن محرمانه صيغه كرد بعد از چند ماه هم يك زن ديگر عقد نمود . سر سال باز يك زن ديگر را آب توبه سرش ريخته متعه نمود .
الان كه حاجي آقا نان و حلوا ارده را بخانه آورده چهار زن حلال خدايي دارد گذشته از لفت و ليسهائي كه در حجره هاي رفقا ميكند .
اما اين را هم بايد گفت كه حاجي دماغ سابق را ندارد . بشنگولي قديمها نيست . براي اينكه تقريباً پولها تهش بالا آمده . جهاز دختره را كم كم آب كرده و چهار پنج روز پيش هم كه از خانه بيرون ميرفت با يك الم صلوات و فحش و فحش كاري طاس حمام دختره را برده و سرش را زير آب كرده و هر چه دختره گفته است كه آخر من پيش قوم خويشهاي بابائيم آبرو دارم از تمام جيفه دنيايي اين يك طاس براي من باقي مانده حاجي آقا اعتنا نكرده كه سهل است پدر و مادر دختر را هم تا ميتوانسته جنبانده و حالا هم چنانكه گفتم چهار روز تمام است كه از خانه زندگيش خبر ندارد.
شگفتيهاي بدن انسان – 136
عامل RH در بارداري – قسمت دوم

بعضي ها فكر ميكردند كه اين بيماري فرايندي بدخيم است . ديگران تصور ميگردند كه اين يك بيماري خوني ارثي مي باشد . لوين حدسي جديد زد . او از خود پرسيد : « آيا اين منطقي نخواهد بود كه فكر كنيم فرزندي كه بدنيا آمده از مادري باشد كه داراي « ارهاش » منفي است ولي نوزاد داراي « ارهاش » مثبت است كه از پدرش به او به ارث رسيده باشد ؟ و از طرف ديگر تحت شرايط خاصي خون مادر عملاً با خون فرزندي كه در رحم دارد وارد جنگ ميگردد تا آنرا بقدري ضعيف و ناتوان نمايد كه نتوان به آن خون ناميد ؟
لوين خون مادراني را كه نوزاد مرده بدنيا آورده بودند مورد آزمايش قرار داد. خون پدران آن نوزادان را نيز مورد آزمايش قرار داد . بار ها و بار ها داستان تكرار گرديد : مادران با « ارهاش » منفي و پدران با « ارهاش » مثبت و بالاخره ادامه داستان غم انگيز تولد نوزاد مرده . يكي از زنان كه دو بار بچه انداخته بود ،‌ و بعد داراي يك كودك سالم شده بود و بعد از آن هم باز يك كودك مرده بدنيا آورده بود خون شوهرش را به او انتقال دادند و آن زن در اثر اين انتقال خون فوت كرد .
دكتر لوين گشف جالبي در مورد يك دو قلو نمود . يكي از دو قلو ها داراي « ارهاش » منفي بود كه از مادرش به ارث برده بود و قوي و سالم بود . دوقلوي ديگر داراي « ارهاش » مثبت بود كه از پدرش به او به ارث رسيده بود و در نتيجه مبتلا به بيماري اريتروبلاستوز شده بود .
هرچند اين امر تأسف آورد بود ولي چيزي را به اثبات ميرسانيد . اين شرايط خاص كه موجب بروز اين عوارض شده بود چه ميتوانست باشد ؟
معمولاً بين همه ازدواجهاي سفيد پوستان بين زنان سفيد پوست ميانگيني حدود 9 درصد « ارهاش منفي » و همين در صد در بين مردان « ارهاش » مثبت وجود دارد . معهذا بيماري اريتروبلاستوز فقط يك بار در چهل مورد ، يا حدود يكي در هر 400 نوزاد اتفاق مي افتد .
لوين كشفي را كه در سال 1939 كرده بود بخاطر آورد . يك كودكي كه هنوز تولد نيافته داراي قلب و سيستم گردش خون مخصوص به خود ميباشد ، ولي لوين متوجه شده بود كه ممكن است بدن مادري تمايل به ايجاد يك پلاسنتاي ناقص داشته باشد كه در آن تبادل گلبول قرمز خون سلولهاي ديگر و كودك در رحم امكان پذير باشد . اگر چنين زني داراي « ارهاش » منفي باشد و فرزندش داراي « ارهاش » مثبت چه اتفاقي رخ خواهد داد ؟ معما در همين جا است .
گلبول قرمز خوني كه از يك جنين « ارهاش » مثبت به يك مادر داراي « ارهاش » منفي جريان ميابد موجب خواهد شد كه او را از بين ببرد .
اين امر خيلي شبيه به عمل پادزهر در مقابل ميكربها است . با دريافت مقدار كمي « ارهاش » از فرزند درون رحم ، مادر شروع به توليد پادزهري در مقابل آن مينمايد و اين پادزهر به گلبولهاي قرمزي كه داراي « ارهاش » مخالف هستند حمله كرده آنها را از بين ميبرد .
لوين استدلال نمود كه وقتي مادري اولين فرزند خود را بدنيا آورد ممكن است داراي « ارهاش » منفي باشد و هنوز مقدار كافي پادزهر در خونش وجود ندارد كه بتواند خاصيت انهدام كنندگي داشته باشد ، ولي در طول بارداري هاي بعدي پاد زهر هاي بيشتر در بدن او ايجاد ميگردد و مقدار آن به حدي ميرسد كه بتواند گلبولهاي خون مخالف خود را از بين ببرد .
بنابراين ، دليل كمتر شدن بيماري اريتروبلاستوز در حال حاضر اين است كه زنان در اروپا كمتر حاضر به باردار شدن ميباشند . دليل ديگر اين است كه « ارهاش» اثر غالب دارد . اگر هر دو زوج داراي خون « ارهاش » منفي و يا مثبت باشند ، يا اينكه مادر داراي « ارهاش » مثبت و پدر داراي « ارهاش» منفي باشد مسئله اي بوجود نخواهد آمد ، ولي موقعي وضع وخيم خواهد شد كه مادر داراي « ارهاش » منفي و پدر داراي « ارهاش » مثبت باشد.
با كشفيات انجام شده ، امروزه تمام زنان داراي « ارهاش » منفي در صورتيكه نياز با انتقال خون داشته باشند تا قبل از يائسگي به آنان خون داراي « ارهاش » منفي تزريق ميشود .
اكنون پزشكان ميدانند كه چه احتياط هائي را بايد در نظر داشته باشند . مثلاً زني كه داراي « ارهاش » منفي است اگر با مردي كه داراي «‌ ارهاش » مثبت است ازدواج نمايد ميتواند بدون هيچگونه اشكالي تا دو فرزند بدنيا آورد . اگر همين زوج خواهان فرزند سومي باشند پزشك آنان بايد مراقب افزايش پادزهر موجود در خون مادر باشد . اگر پاد زهر هاي بدن زن در حدودي باشد كه خطري متوجه جنين ننمايد ميتواند به او اجازه باردار شدن بدهد، ولي اگر پادزهر از حد معين بيشتر باشد و اين افزايش در مدت شش ماه روند پيشروي داشته باشد پزشك بايد كودك را قبل از موعد مقرر از رحم مادر خارج نمايد . البته در اينگونه موارد بايد خون «ارهاش» منفي باندازه كافي در دسترس باشد كه بلافاصله بعد از تولد فوراً به نوزاد انتقال داده شود تا كودك زنده بماند .
كشف « ارهاش » تا كنون جان هزاران نفر را از مرگ حتمي نجات داده است . جراحان هنگاميكه انتقال خون بطور كامل انجام ميدهند بايد كاملاً مراقب عواقب و بازتاب آن باشند . اگر بازتاب خون انتقال داده شده ناخوشايند باشد باندازه كافي خون «ارهاش » منفي در دسترس دارند تا خطر را مرتفع نمايند .
امروزه تقريباً بيشتر بيمارستانهاي بزرگ مجهز به دستگاههاي آزمايش «‌ ارهاش » هستند . « ارهاش » خون زنان بايد در هنگام آزمايش بارداري مورد آزمايش قرار گيرد ، بديهي است اگر « ارهاش » مثبت باشد جاي هيچگونه نگراني نخواهد بود ، ولي در صورتيكه مادر داراي « ارهاش » منفي باشد ، شوهرش نيز بايد مورد آزمايش قرار گيرد و اگر شوهر داراي « ارهاش» مثبت باشد بايد احتياط هاي لازم مرعي گردد.
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر – 36
اقتباس از صوراسرافيل شماره 27

بقيه سالنامه

و هم درين سال جناب عالم ما في السماوات و ما في الارض و ما بينهما و ما تحت الثري يعني آقا سيد ابوطالب زنجاني كه چند رقعه در زمانهاي پيش شيخ فضل الله را تكفير كرده بود دو باره بصحت عقايد شيخ معتقد شده و در لوطي بازي توپخانه بحكم «هذا ما افتي به المفتي و كل ما افتي به المفتي فهو حكم الله في حقي» درست مثل ميمونهاي هند تقليد شيخ را بيرون آورد .
و هم درين سال بموجب قانون اساسي تمام حقوق بشري و امنيت جاني و مالي مسكن و شرف بهمه سكنه مملكت داده شده دويست و بيست نفر در آذربايجان بدست پسر رحيم خان « چلبيانلو» و دو آنقدر در « گرگانه رود » بدست ارفع السلطنه طالش و دوازده نفر در كرمان بدست گل سر سبد ايل جليل قاجار جوان هيجده ساله فرمانفرما ، و چند نفري از قبيل حاجي محمد تقي مازارو برادرش و سيد رضاي دارغه در يزد بتحريك مشير الممالك و صدر العلماء و ده پانزده نفر در كرمانشاه بدست اعظم الدوله پسر ظهيرالملك ، و دويست سيصد نفر از ايل قشقايي و سيد و مجتهد و غيره بدست پسر هاي خلد آشيان قوام شيرازي ، و پانزده نفر در تبريز باعجاز آقا مير هاشم آقا با لگد شتر قرباني ، و عنايت با چند نفر ديگر در غزوه توپخانه بدست مجاهدين في سبيل الچپق ، و هفده نفر در عروسي بلقيس تكيه دولت ، و دوازده نفر در روز تركيدن « شرابنل » قورخانه بدست غلامهاي « نوكر حيدر، همقطار قنبر ، ابوالفتح و ابن الظفر ، عزادار بي رياي قبله گاهوم امام حسين (ع) و نور چشمي علي اكبر ، اعني صاحب القليج و مالك التفنگ مولانا القدور امير بهادر جنگ» باجل خدائي مردند ، « الله يتوفي الانفس حين موتها » .
و هم درين سال بالونهاي جنگي در اروپا تقريبا بحد كمال رسيده در « سن لوئي»‌ جايزه خطير براي مسابقه قرار داده بالون « بوماري » آلماني « 880 » ميل در « 40 » ساعت پيموده جايزه را برد ، و يكشب در انجمن فقرا جناب خروسعلي شاه يك دفعه بيخود بيخودي سرش گيج خورده جلو چشمش را دود سياهي گرفته و كم كم همان دود تمام عرصه وجودش را فرا گرفت ، ثقل هوا و خفت دود رفته رفته از زمين بلندش كرده مانند مرغي سبك روح بطرف آسمان صعود نمود ، همينكه ازكره هوا و آب بالا رفته بكره نار رسيد گفت چه ضرر دارد كه ما تا اينجا كه آمده ايم يك سري هم بآسمانها زده باشيم اين را گفت و از پير همت طلبيده در طرفت العين از آسمانها گذشته وارد بهشت شده درين وقت ديد كه چشمه آب صافي از زير پاهايش روان است ، دست برد كه يك كف از آب بر داشته حرارت دل را بنشاند كه يك دفعه رفيقش طاوسعلي فرياد زد كه « بي ادب چه مي كني مگر جا بسرت قحط شده كه خانقاه را . . . » بيچاره چشمش را باز كرده ديد كار خراب است يعني مثلا عرق از پاچه هاي شلوارش مثل لوله افتابه جاري است .
فورا خودش را جمع كرده گفت فقير عجب سيري پيش آمده بود . گفت درويش اين چه جور سيرست ؟ گفت همان جور كه شمس كتابهاي مولانا را بآب ريخت و يك ورقش تر نشد و از بول شيخ نجم الدين در بلخ مريد مردود در خوزستان غرق گرديد.
و هم درين سال آزادي اجتماعات از مجلس شوري گذشته و بصحه همايوني رسيده انجمن اعضاي گمرك از كيسه پاره بلژيكيها و جناب منتظر السفاره مستشار السلطان و غيره سالي يكصد هزار تومان از محل جرايم در آورده بر عايدات دولت وملت افزودند ( اما هر چه فكر مي كنم نمي فهمم جناب مؤتمن الملك رئيس گمركات هنوز چرا از لفظ انجمن انقده بدشان مي آيد ) باري برويم سر مطلب:
و هم درين سال اگر هموطنان باور كنند « دكتر ژرژ پو » در اتازوني ماشيني اختراع كرد كه بتوسط آن حيات اشخاص غريق و سرما زده ومسمومين را بر مي گرداند يعني كساني را كه بوسايط مزبوره مرده اند دوباره زنده مي كند و در كاشان زن همسايه دست راست از روي پشت بام داد زد :
نه نه حسني ؟ ننه حسن جواب داد چيه – گفت عمو حوساي چه طونه ؟ گفت خاك تو سرم كنن تمونه . گفت چطور تمونه ؟ گفت : دندوناش كلوچه . چشاش بطاقه . گفت يه قذه تربت تو حلقش كن . گفت ميگم تمونه . گفت نگو . نگو !‌!‌!‌ مگه جو دست من و توه ؟ جو دست حساين مظلومه .
شگفتيهاي بدن انسان - 135
عامل « ار. هاش»[1] در بارداري
J.D. Ratcliff
قسمت نخست:

در اوايل سال 1940 نوزادي بدنيا آمد كه دچار كم خوني بسيار و زردي بود . اين نوزاد بقدري بمرگ نزدك بود كه پزشكان ناچار شدند براي نجات وي دست به عمل خطرناكي بزنند . آنها تصميم گرفتند كه خون نوزاد را بكلي از بدنش خارج و بجاي آن خون جديدي تزريق نمايند . پنج دقيقه بعد از تولد نوزاد ، تعويض خون بدن او شروع شد . بعد از انجام اين عمل رنگ بدن نوزاد صورتي شد كه حاكي بر سلامت وي بود و ناراحتي تنفسي او بكلي رفع شد و نوزاد براحتي و بصورت طبيعي شروع به تنفس نمود .
دليلي كه در پشت اين داستان غم انگيز وجود داشت تمام مادران دنيا را بوحشت ميانداخت . باز هم يك كشف تازه در مورد عامل اسرار آميزي در خون شده بود . اين عامل بنام « ار هاش » ناميده شد كه موجب ميگردد خون مادر با خون كودكي كه در رحم او است اعلام جنگ دهد .
داستانهاي مختلف و نگران كننده اي در اين مورد گفته ميشد كه مادران را بسيار نگران ميكرد و ادعا ميشد كه كودكاني كه در معرض اين خطر قرار گيرند حتي تعويض خون آنان در بدو تولد نيز مخاطرات بسيار و امكان مرگ نوزاد بسيار است . با كشف اين عامل ديگر جاي نگراني نيست ولي بايد مادران بدانند كه اين عامل چيست .
با شناختن عامل « ار هاش » پزشكان توانستند اين مسئله بغرنج را كه در گذشته جان هزاران نوزاد بخطر ميانداخت حل نمايند .
داستان « ارهاش» را دكتر ارل لنداشتاينر كه غولي در تحقيقات پزشكي بوده و قبلاً گروه هاي مختلف خوني را كشف كرده بود افشا كرد و موجب گرديد خطرات انتقال خون را از بين ببرد . دكتر لنداشتاينر بهمراه چشمان دقيق دستيارش، دكتر الكساندر وينر در لابراتوار مؤسسه راكفلر در سال 1937 مشغول كار بود و خون خرگوشي را مورد بررسي قرار ميدادند تا بتوانند خون نوعي ميمون را به خرگوش تزريق نمايند . در اين هنگام متوجه ماده كاملاً جديدي شدند كه در خون خرگوش وجود داشت و آنرا «ارهاش» ناميدند . « ارهاش» مشتق از نام ميموني بنام « رسوس »[2] بود كه خون او را به خرگوش انتقال ميدادند . دكتر لنداشتاينر مشاهداتش را ياد داشت نمود و سپس در پي كار اصلي اش رفت و «ارهاش» را موضوع پر اهميتي تلقي ننمود ، ولي براي دستيار او دكتر وينر اين كشف كم اهميت بسيار جالب بود . او برايش اين سؤال مطرح شد كه آيا خون انسان هم داراي چنين «ارهاش» ميباشد ؟ پس از بررسي متوجه شد در هر صد نفر آمريكائي سفيد پوست 85 نفر آنها داراي «ارهاش» ميباشند ! و البته در سياه پوستان اين درصد بالا تر بود و در چيني ها اين عامل شامل 99 درصد ميگرديد.
اين كشف در بين پژوهشگران تا انداازه اي مورد توجه قرار گرفت ، ولي خاصيت قابل توجه اي در آن ملاحظه نميشد ، اما دكتر وينر هنوز راجع به حوادثي كه در اثر انتقال خون بوجود مي آمد فكر ميكرد . خون بيمار از نظر نوع مشخص ميشد و خوني از همان نوع به او انتقال داده ميشد معهذا بيمار پس از انتقال خون دچار بازتاب وحشت انگيزي ميشد . دچار لرز ميشد ، درجه حرارت بدنش بالا ميرفت ، كم خون ميشد . و بعضي اوقات بيمار نيز دچار شوك ميشد و ميمرد . او از خود سؤال ميكرد : « آيا اين عوارض ناشي از خوني كه داراي «ارهاش» است با انتقال خوني كه داراي «ارهاش» نيست ايجاد نميگردد؟ »
فرضيه او مورد آزمايش قرار گرفت و صحت آن مورد تأييد قرار گرفت . اختلاط «ارهاش» مثبت با «ارهاش» منفي در تحت شرايط خاصي مقابل يكديگر قرار ميگيرند . اين وحشت وجود داشت كه در اثر انتقال خون 85 درصد دريافت كنندگان گلبول قرمز خونشان منهدم گردد. و در نتيجه لاشه هاي گلبولهاي سرخ منهدم شده مجاري كليه ها را مسدود و بيمار را دچار مسموميت شديد و سرانجام او را دچار مرگ نمايند .
در اين خلال محقق ديگري بنام دكتر فيليپ لوين در بنياد تحقيقات اورتو واقع در ليندن نيوجرسي آمريكا در مورد بيماري اريتروبلاستوز ( افزايش گلبولهاي نارس خون ) بود كه سالها پزشكان را عاجز كرده بود . اين بيماري در كودكان هنوز بدنيا نيامده و تازه متولد شده رخ ميداد . در موارد حاد آن كودك در همان ماههاي اول حاملگي از بين ميرفت . و يا اينكه نوزاد ظاهراً سالم بعد از مدت كوتاهي از تولد دچار زردي ميشد و ميمرد .
از آنجائيكه زردي نوزاد يكي از علائم انهدام گلبول قرمز خون بود ، پزشكان فقط يك سلاح براي مبارزه با آن داشتند و آنهم انتقال خون جديد به نوزاد بود. در مواردي اين انتقال خون اعجاز ميكرد ، ولي در اغلب موارد منجر به مرگ نوزاد ميشد .

ادامه دارد

[1] RH
[2] Rhseus
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است