هدمان
شاهكار هاي نثر فارسي معاصر - 51
فارسي شكر است
بقلم : سيد محمد علي جمال زاده
قسمت چهارم

ميدانستم كه اينها همه وسوسه شيطان لعين است كه ميخواهد خيال ذاكر حسين را مشوب نموده و شيعيان علي را درين شب جمعه كه شب رحمت الهي است از ذكر فرزند شهيدش محروم دارد ولي هرچه لعن خدا بود بشيطان فرستادم و چاره اي نشد كه نشد .
از زنم ( خداوند با خير النساء محشورش كند كه زن بي بدلي بود) پرسيدم زن حاجي بزاز را ميشناسي ؟
گفت : « دو سه ماه پيش كه خبر مرگ بردادر حاجي از كربلا آمده بود حاجي مجلس فاتحه اي داشت و منهم محض حق همسايگي رفتم سر سلامتي گفته باشم آن روز اول بار بود كه زن جاجي را ديدم و بعد از آن يكبار هم در حمام ديدم » .
گفتم :‌ « دختر حاجي را چطور ؟ »
زنم تعجبي كرده و گفت : « تو امشب اصول دين از من ميپرسي ! اين چيز ها بتو چه ؟ تو را كجايت ميبرند كه من زن حاجي و دختر حاجي مي شناسم يا نه . مردكه روضه هايش را زمين گذاشته آمده كنج خانه افتاده سر مرا بخورد . . . »
گفتم : « ضعيفه تو خودت بهتر از من ميداني كه حاجي مرا محض شفاي دخترش پنج ماه هفتگي وعده گرفته ميخواستم ببينم دخترش چند ساله است تا بآن مناسبت يك روضه صغري يا سكينه يا شهر بانو يا عروس قاسمي بخوانم .»
زنم گفت : «‌همان عروسي قاسم بهتر است چونكه دختره حالا شانزده سالش بايد شده باشد و ماشاءالله ماشاءالله مثل يك ماهي است كه درخانه حاجي در آمده باشد .»
گفتم : « ماه است يا ستاره كوره بمن دخلي ندارد . . . » و دوباره درخت گل و موهاي پريشان در خاطرم مجسم شد و يك آه دردناكي از ته دلم بيخود و بي رخصت كشيده شد . زنم هم خدا رحمتش كند كه سر تا پا عصمت و عفت بود حالت مرا كه ديد كمي قرقر كرده و نمازي تر و چسب چسباند و نان و پنير و انگوري هم داشتيم خورد و با ورد شجاً قرنياً قرنياً دم مار و نيش عقرب را بسته دعايي خواند و فوتي باطراف دميد و خوابيد من خوابم نميبرد و دلم هي جوش ميزد ! شب مهتابي بود . روي پشت بام دو تا گربه از همان عصر بناي معومعو را گذاشته و ول كن معامله نبودند . زنم ( با صديقه طاهره محشور شود كه پاكدامن ترين زنها بود ) همانطور كه خوابيده بود و بدون آنكه چشم باز كند لندلندي كرد و گفت : « باز بهار آمد و اين گربه ها بمرمر آفتادند .»
من باز بكلمه بهار بياد درخت گل و گيسوان پريشان افتادم و ايندفعه (خدايا استغفرالله ) يادم آمد كه زير گيسوان يكصورتي هم بود كه از خجلت و شرم جلوي مرد نا محرم مثل ورق گلهاي همان درختي كه گويا از حسادت چادر را از سرش بدر كردند سرخ شد خار غم بدل من كاشت . قلبم چنان بناي زدن را گذاشت كه يقين كردم الآن بصداي زدن آن زنم از خواب بيدار ميشد و ديگر خر بيار و رسوايي بار كن ( با بتول عذرا محشور شود كه زن بي مثل و مانندي بود!) ولي خير خستگي روز و خانه داري بكلي ازين عالم بيرونش برده بودند و معلوم بود كه با صداي نقاره خانه هم بيدار نخواهد شد . خلاصه چه درد سر بدهم نه سوره توبه ثمر بخشيد نه دعاي خوابي كه در طفوليت ياد گرفته بودم و هرچه كردم كه خواب بچشمم بيايد نيامد كه نيامد . حوصله ام سر رفت . از رختخواب آمدم بيرون و يك تا تنبان و يكتا پيراهن با سرو پاي پتي پله كان را گرفتم و رفتم روي پشت بام .
همسايه ها غرق خواب بودند و صدا و ندا از احدي بلند نمي شد . مهتاب سرتاسر عالم را گرفته بود و ديوارها و پشت بامها مثل اينكه نقره گرفته باشند مثل شير سفيد بودند و گنبد مسجد شاه از دور حالت يك تخم مرغ عظيمي را داشت و مناره ها مثل دو انگشتي بودند كه آن تخم را در ميان نگاه داشته باشند.
يكي از آن دو گربه اي كه گفتم از ميان دو پايم فرار كرد و نا پديد شد . از آن دور دستها گاه گاه موج نسيم صداي آواز شيريني را بگوش مي رساند .
ادامه دارد
شكفتيهاي بدن انسان - 150
آيا فشار روحي علت تمام بيماري ها است ؟
قسمت دوم

در مورد انسان دليل قانع كننده اي وجود ندارد كه چرا بيماري قلبي ميليون ها نفر را تهديد مينمايد ، چرا بيماري آرتروز و رماتيسم تا اين اندازه قرباني دارد . آيا امكان دارد كه تمام اينها در اثر فشار روحي ايجاد شده باشند ؟ آيا ممكن است تمام اينها بسبب عدم تعادل هرموني بدن باشد ؟ ظاهراً چنين بنظر ميرسد كه پاسخ مثبت باشد .
دكتر فردريك بنتينگ ، نابغه اي كه انسولين را بدنيا شناساند، از مؤسسه مك گيل بازديد بعمل آورد. دكتر سلي در مورد آزمايشاتش و شكي كه در مورد فشار روحي بعنوان علت تمام امراض مرگبار داشت با او مذاكره كرد . دكتر بنتينگ بدقت به حرفهاي او گوش داد . در پاسخ به وي گفت : « ممكن است شما كشف بزركي كرده باشيد ، براي اينكه به تحقيقات خود ادامه دهيد ممكن است به پول احتياج داشته باشيد . فكر كنم من بتوانم بسهم خود كمكي در اين مورد به شما بكنم .» وجهي كه وي براي اين امر اختصاص داد فقط 500 دلار بود ! اين وجه قابل توجه نبود ، ولي دكتر سلي تحقيقاتش را ادامه داد . مردي تنها در گوشه دنج آزمايشگاه – پيشتازي در مقابل پزشكي سنتي .
اولين مسئله اين بود كه دريابد چرا فشار روحي چنين اثرات بدي روي موشها ميكذارد. دكتر سلي تصور ميكرد شايد غده هيپوفيز مسئول اين امر باشد . او با بكار بردن تكنيك خاصي كه خود ابداع كرده بود غده هيپوفيز تعدادي از موشها را برداشت و سپس آنها را در معرض سرما ، گرما ، خستگي ، سر و صدا و سموم قرار داد و با كمال تعجب مشاهده نمود كه هيچگونه فساد دروني در آن موشها رخ نداده بود . سپس غدد فوق كليه را برداشت ولي به غده هيپوفيز دست نزد و به موش مورد آزمايش فشار هاي روحي مانند قبل وارد آورد . اين بار در درون بدن جانور صدماتي وارد شده بود ولي بمقداركم. بنابراين غدد فوق كليه نيز نقشي در آنچه دكتر سلي آنرا « سندروم فشار روحي» ميناميد ايفا ميكرد.
بتدريج موضوع كاملاً روشن شد . هنگاميكه جانوري در معرض فشار روحي قرار ميكيرد بازتابي بصورت زنگ خطر خواهد داشت . غده هيپوفيز در مقايل اين اخطار هرموني ترشح مي نمايد كه غدد فوق كليه را تحريك مينمايد كه اين غدد بنوبه خود هرمونهاي ديگري ترشح مينمايند . اگر فشار روحي ادامه يابد بازتاب زنگ خطر منجر به اين خواهد شد كه جانور براي مدتي با آن سازش نمايد ، ولي سرانجام مكانيزم دفاعي طاقت نياورده موجبات بيماري و سرانجام مرگ را فراهم ميسازد .
كالبد شناسي اين جانوران عوارض شگفت آوري را نشان داد . بطور كلي ، سرخرگها ضخيم و سخت شده بودند ، قلب و كليه ها بسختي آسيب ديده بودند . بعضي از موشها مورد آزمايش دچار شبه بيماري التهاب مفاصل شده بودند ، تعداد ديگري عوارض بيماري شبيه تب رماتيسم داشتند . بطور كلي ، آنها درست مانند انسانهائي كه قرباني بيماري قلب و دستگاه گردش خون ميگردند دچار همان عوارض شده بودند . ظاهراً عوارض حاصله بعلت زيادي هرمون مترشحه غده هيپوفيز و غدد فوق كليه بوده كه بمنظور دفاع اضطراري در مقابل فشار هاي روحي كه از خارج بر بدن آنها وارد ميشده ترشح شده بود. بعبارت ديگر در تحت فشار روحي يا نگراني ناشي از كار بيش از حد ، خستگي مفرط ، عفونت هاي مزمن خيلي از ما تا مدتي بخوبي طاقت ميآوريم ، ولي پس از مدتي كسي كه درد خود را در دل نگهداشته ، قرباني فشار خون ميگردد. آن مدير عامل كارخانه ايكه كاملاً فعال و موفق است دچار سكته قلبي ميگردد. زن خانه داري كه هميشه خسته ولي بيش از اندازه كار ميكند ممكن است دچار بيماري ديابت گردد.
دكتر سلي ميخواست مطمئن شود كه فساد هاي ايجاد شده در اثر ترشح بيش از حد هرمون ميباشد. و از خود ميپرسيد : « آيا تزريق بيش از حد هرمون هم همين تأثير را خواهد داشت ؟»
غده هيپوفيز تعدادي هرمون ترشح ميكند كه هر يك بمنظور خاصي است . احتمال ميرود فقط يكي از آنها نقش عمده اي در فشار روحي داشته باشد . يكي از هرمون هاي مترشحه هيپوفيز عبارت است از : هرمون STH [1] (هرمون رشد ) كه مسئول رشد بدن است .
غدد فوق كليه در حدود سي هرمون ترشح مينمايند ، ولي در اينجا هم فقط يكي از هرمون ها نقش عمده را در فشار روحي دارد و احتمالاً هرمون Desoxycorticostron است كه باختصار DOCA ناميده ميشود. دكتر سلي مقدار زيادي از اين هرمون را به موشها تزريق كرد . در مدت كوتاهي همه موشهاي مورد آزمايش دچار بيماري قلبي و كليوي و فشار خون شدند . مفاصل آنها ملتهب و متورم گرديد و بسيار حساس شدند. دكتر سلي با ماده اي كه بدن بطور طبيعي ترشح مينمايد بيماري هاي مهلكي را ايجاد كرده بود كه اغلب افراد مبتلا به آن هستند .
ادامه دارد
Somatotrophic Hormon -[1]
منو
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است