قصه اول
ترجمه از فرانسه

روباه فريب خورده

روباه گرسنه مرغي را ديد كه در پاي درختي دانه جمع ميكرد. خواست كه پريده او را بگيرد كه صداي طبلي كه به شاخه درختي آويزان بود توجه او را بخود جلب كرد. شاخه درخت كه در اثر باد تكان ميخورد صداي طبل را در مي آورد . آقا روباهه سرش را بالا كرد و گفت " اوه اوه ، تو آنجائي ! الآن بخدمتت ميرسم . تو هر كه ميخواهي باشي با صدائي كه از خودت در ميآوري حتماً از يك مرغ ، چاق و چله تري. مرغ يك غذاي معمولي و پيش پا افتاده است و من آنقدر از آن خورده ام كه دلم از آن زده شده است . تو ميتواني تلافي غذا هاي بدي كه تا بحال خورده ام در آوري. چه به موقع تو را پيدا كردم. بمحض اينكه اين را گفت به درخت چنگ انداخت و از آن بالا رفت . مرغ از اين فرصت استفاده كرد و پا بفرار گذاشت و از اينكه از يك خطر حتمي خلاص شده بود كلي خوشحال بود .
اما روباه گرسنه وقتي به شكارش در بالاي درخت رسيد آنرا گرفت و چنگ و دندان به آن انداخت ولي هيهات كه آنرا يك طبل توخالي يافت. و با حسرت متوجه شد كه بجاي شكار چاق و چله باد هوا نصيبش شده . آهي از نهادش برآمد و فرياد بر آورد و گفت " چقدر من بدشانس و بدبخت هستم ! چه شكار خوشمزه اي را براي اين باد هوا از دست دادم ! "
اين حكايت بدان گفتم كه آدم عاقل نبايد حقيقت را فداي ظاهر خوش خط و خال كند . و آنچه سر و صداي زيادي توليد ميكند هميشه چيز خوب و ممتازي نيست .
نظرات (0)

Post a Comment

منو
آخرين مطالب
لیست دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است